فاز پنجم: تمرین جملهسازی واژگان کتاب 504 واژه
در این بخش از تمرینهای واژگان کتاب 504 Absolutely Essential Words، به تمرین جملهسازی برای سه درس متوالی از کتاب میپردازیم.
برای هر واژه، مثالی دقیق و کاربردی به زبان انگلیسی همراه با ترجمه فارسی روان ارائه شده است. این جملهها به شیوهای تعاملی و در قالب باکسهای بازشونده طراحی شدهاند تا یادگیری شما لذتبخش، منظم، و هدفمند باشد.
این تمرینها بخشی از آموزش گامبهگام تیم آیندهنگران مغز به سرپرستی داریوش طاهری هستند و با هدف تقویت حافظه معنایی، جملهسازی سریع، و فهم کاربردی واژگان طراحی شدهاند.
یادگیری را با عمق و معنا تجربه کنید، همراه با آیندهنگاران مغز.
مثالهایی برای واژگان درس اول
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ abandon بهمعنای رها کردن.»
Example: Due to insufficient funding, he had no choice but to abandon the project.
به دلیل کمبود بودجه، چارهای جز رها کردن پروژه نداشت.
«مثالی برای واژهٔ keen بهمعنای مشتاق یا تیزبین.»
Example: She is a keen observer who notices every detail.
او ناظر تیزبینی است که به همه جزئیات توجه میکند.
«مثالی برای واژهٔ jealous بهمعنای حسود یا غیور.»
Example: He felt jealous when he saw her talking to another man.
وقتی او را دید که با مرد دیگری صحبت میکند، احساس حسادت کرد.
«مثالی برای واژهٔ tact بهمعنای درایت یا نزاکت.»
Example: It takes tact to handle such sensitive matters.
رسیدگی به چنین مسائل حساسی نیاز به درایت دارد.
«مثالی برای واژهٔ oath بهمعنای سوگند.»
Example: The president took an oath to uphold the Constitution.
رئیسجمهور سوگند یاد کرد که از قانون اساسی دفاع کند.
«مثالی برای واژهٔ vacant بهمعنای خالی.»
Example: There was a vacant seat next to her on the bus.
یک صندلی خالی کنار او در اتوبوس بود.
«مثالی برای واژهٔ hardship بهمعنای سختی یا مشقت.»
Example: They faced great hardship during the war.
آنها در دوران جنگ با سختی زیادی روبهرو شدند.
«مثالی برای واژهٔ gallant بهمعنای شجاع یا مودب.»
Example: The gallant soldier saved the child from danger.
سرباز شجاع کودک را از خطر نجات داد.
«مثالی برای واژهٔ data بهمعنای دادهها یا اطلاعات.»
Example: The researcher collected data from 1,000 participants.
پژوهشگر دادهها را از ۱۰۰۰ شرکتکننده جمعآوری کرد.
«مثالی برای واژهٔ unaccustomed بهمعنای ناآشنا یا عادتنداشته.»
Example: He was unaccustomed to the cold weather.
او به هوای سرد عادت نداشت.
«مثالی برای واژهٔ bachelor بهمعنای مرد مجرد یا مدرک لیسانس.»
Example: He remained a bachelor all his life.
او در تمام عمرش مجرد ماند.
«مثالی برای واژهٔ qualify بهمعنای واجد شرایط شدن.»
Example: She didn’t qualify for the scholarship.
او شرایط لازم برای دریافت بورسیه را نداشت.
مثالهایی برای واژگان درس دوم
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ corpse بهمعنای جسد.»
Example: The soldiers found the corpse in the abandoned house.
سربازان جسد را در خانه متروکه پیدا کردند.
«مثالی برای واژهٔ conceal بهمعنای پنهان کردن.»
Example: She tried to conceal the truth from her parents.
او تلاش کرد حقیقت را از والدینش پنهان کند.
«مثالی برای واژهٔ dismal بهمعنای غمانگیز و تاریک.»
Example: The weather was dismal and made everyone feel sad.
هوا غمانگیز بود و همه را ناراحت کرد.
«مثالی برای واژهٔ frigid بهمعنای خیلی سرد.»
Example: The frigid winter air made it hard to stay outside.
هوای زمستانی خیلی سرد باعث شد ماندن در بیرون سخت شود.
«مثالی برای واژهٔ inhabit بهمعنای ساکن شدن یا زندگی کردن در.»
Example: Many species inhabit the rainforest.
گونههای زیادی در جنگلهای بارانی زندگی میکنند.
«مثالی برای واژهٔ numb بهمعنای بیحس یا کرخت.»
Example: After sitting in the cold for hours, his fingers became numb.
بعد از ساعتها نشستن در سرما، انگشتانش بیحس شدند.
«مثالی برای واژهٔ peril بهمعنای خطر و مخاطره.»
Example: The hikers were in peril during the storm.
کوهنوردان در طول طوفان در خطر بودند.
«مثالی برای واژهٔ recline بهمعنای تکیه دادن یا دراز کشیدن.»
Example: She likes to recline on the sofa and read books.
او دوست دارد روی کاناپه تکیه دهد و کتاب بخواند.
«مثالی برای واژهٔ shriek بهمعنای جیغ کشیدن.»
Example: The sudden noise made her shriek in surprise.
صدای ناگهانی باعث شد که او از تعجب جیغ بکشد.
«مثالی برای واژهٔ sinister بهمعنای شوم یا تهدیدآمیز.»
Example: The abandoned house had a sinister atmosphere.
خانه متروکه جو شوم و تهدیدآمیزی داشت.
«مثالی برای واژهٔ tempt بهمعنای وسوسه کردن.»
Example: The smell of fresh bread was enough to tempt him into buying some.
بوی نان تازه کافی بود تا او را به خریدن وسوسه کند.
«مثالی برای واژهٔ wager بهمعنای شرط بندی.»
Example: They made a wager on the outcome of the game.
آنها روی نتیجه بازی شرط بندی کردند.
مثالهایی برای واژگان درس سوم
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ typical بهمعنای معمولی یا نمونهوار.»
Example: It was a typical summer day, hot and humid.
یک روز معمولی تابستانی بود؛ گرم و مرطوب.
«مثالی برای واژهٔ minimum بهمعنای حداقل.»
Example: You need a minimum of six hours of sleep every night.
شما به حداقل شش ساعت خواب در شب نیاز دارید.
«مثالی برای واژهٔ scarce بهمعنای کمیاب یا نایاب.»
Example: Water became scarce during the long drought.
آب در طول خشکسالی طولانی کمیاب شد.
«مثالی برای واژهٔ annual بهمعنای سالانه.»
Example: We go on an annual trip to the mountains every summer.
هر تابستان به سفر سالانه به کوهستان میرویم.
«مثالی برای واژهٔ persuade بهمعنای متقاعد کردن.»
Example: He tried to persuade his friend to join the team.
او سعی کرد دوستش را برای پیوستن به تیم متقاعد کند.
«مثالی برای واژهٔ essential بهمعنای ضروری.»
Example: Water is essential for all forms of life.
آب برای تمام اشکال حیات ضروری است.
«مثالی برای واژهٔ blend بهمعنای ترکیب کردن یا آمیختن.»
Example: She likes to blend different spices when she cooks.
او هنگام آشپزی دوست دارد ادویههای مختلف را ترکیب کند.
«مثالی برای واژهٔ visible بهمعنای قابل مشاهده.»
Example: The moon was clearly visible in the night sky.
ماه بهوضوح در آسمان شب قابل مشاهده بود.
«مثالی برای واژهٔ expensive بهمعنای گرانقیمت.»
Example: That car is too expensive for me to afford.
آن خودرو برای من بیش از حد گرانقیمت است.
«مثالی برای واژهٔ talent بهمعنای استعداد.»
Example: She has a natural talent for music.
او استعداد ذاتی در موسیقی دارد.
«مثالی برای واژهٔ devise بهمعنای ابداع کردن یا طراحی کردن.»
Example: The engineer devised a new way to reduce fuel consumption.
مهندس روشی جدید برای کاهش مصرف سوخت ابداع کرد.
«مثالی برای واژهٔ wholesale بهمعنای عمدهفروشی.»
Example: They buy goods wholesale and sell them at retail prices.
آنها کالاها را بهصورت عمده میخرند و به قیمت خرده میفروشند.