آلزایمربیماری‌های مغز و اعصابدمانس

چرا افراد آلزایمری داستان‌پردازی می‌کنند؛ قصه‌پردازی در زوال عقل

امتیازی که به این مقاله می دهید چند ستاره است؟
[کل: ۰ میانگین: ۰]

چرا افراد آلزایمری و زوال عقلی داستان پردازی می کنند؟

امروز می خواهیم درباره افسانه بافی، توهم و کژانگاری در بیماران آلزایمر و مبتلایان به زوال عقل و اینکه چرا عزیزانمان دروغ می گویند صحبت کنیم. علاوه بر این نکات و راهکارهایی برای اینکه چگونه از آنها و خودمان به عنوان پرستار آنان، در زمانی که کار به جاهای باریک می رسد ارائه خواهد شد.

آیا آنها واقعا دارند دروغ می گویند

بنابراین سه نوع “دروغ گویی” وجود دارد که معمولا در بیماران آلزایمری و زوال عقل قابل تشخیص است. زمانی که شروع به نوشتن این پست کردم، در واقع هیچ دانشی در مورد تفاوت آنها نداشتم و واقعا در مورد اینکه مادر درگیر کدام یک است، حسابی گیج شده بودم. به عنوان یک پرستار، شاهد نظرات گوناگونی هستم که در گروه های حمایتی ترویج می شود و می خواستم در این مورد کنکاش کنم و به درک درستی برسم.

افسانه بافی

“افسانه بافی نوعی خطای حافظه است که به صورت تولید خاطرات سرهم بندی شده، درهم برهم و تحریف شده در مورد شخصی یا جهان اطراف توصیف می شود، بدون آن که عمدی در فریب دادن وجود داشته باشد”. منبع ویکی پدیا

آنچه که به ذهن متبادر می شود، شخص برایان ویلیام است که داستان هایی از حضورش در خط مقدم جبهه نقل می کرد، در حالی که بعدا مشخص شد در آنجا حضور نداشته. او دروغ نمی گفت بلکه صرفا آن را متفاوت با آنچه واقعا اتفاق افتاده بود به خاطر می آورد.

توهم

توهم زمانی اتفاق می افتند که آنها، چیزی را می بینند، بو یا مزه ای را احساس می کنند که وجود خارجی ندارد.” بعضی از توهمات ممکن است ترسناک باشد در حالی که برخی دیگر ممکن است شامل تصور معمولی افراد، موقعیت ها و اشیایی از گذشته باشند.” منبع انجمن آلزایمر

در ابتدا اجازه دهید ببینیم امروز واقعا درباره چه چیزی صحبت می کنیم. زمانی تصورم این بود که مادر درگیر توهمات بود، اما مورد وی قطعا خیلی محسوس تر از داستان سرایی صرف است.

کژ انگاری

طبق تعریف انجمن آلزایمر، کژ انگاری ها، “اعتقادات راسخ به چیز هایی است که واقعی نیستند”.

ما شاهد این مورد هستیم، زمانی که عزیزانمان ما را به سرقت از خودشان متهم می کنند، یا زمانی که تصور می کنند یکی از همسایه ها زاغ سیاه آنها را چوب می زند. ذکر این نکته اهمیت دارد که اگر چه آنها واقعی نیستند، اما از دید عزیزانمان واقعی به نظر می رسند.

آنها چه نوع داستان هایی سر هم می کنند؟

با توجه به تعریف سه نوع “داستان”، می توانم ادعا کنم که مادرم در طبقه کژانگاری و افسانه سرایی قرار دارد. داستان هایش زیاد مربوط به چیزهایی نیست که وجود خارجی ندارند، بلکه بیشتر خاطرات درهم برهم و اعتقاد بسیار راسخ به چیزهایی است که واقعی نیستند.

اگر دارید با خودتان فکر می کنید که من دارم این چیزها را می گویم برای اینکه آبروی مادرم را هر طور شده بریزم، برعکس باید بگویم تلاش دارم به پرستارانی که تازه وارد این عرصه شده اند و چیزهایی را می شنوند و می بینند که متوجه نمی شوند، کمک کنم.

به یاد دارم اولین باری که مادر از سرای سالمندان با ما تماس گرفت، اختیار از کف دادیم و با خود گفتیم،” این دیگه آخرشه، او به خط آخر رسیده”. اما آن فقط اتفاقی جزئی بود و خدا را شکر او همان “شخص زوال عقل سر به راه” است.

اسرار آمیز

یکی از کژ انگاری ها که مادر گه گاه با آن دست به گریبان است، درباره یک دلال معاملات ملکی است که قصد دارد سری به او بزند و درباره خرید آپارتمانش با او صحبت کند. اسرار آمیز از این نظر که بهترین دوست من یک دلال است که واقعا قصد خرید آپارتمان او را دارد و دخترم در حال حاضر در آنجا ساکن است و اجاره آنجا را می دهد.

آدم وسوسه می شود تلاش کند سر در بیاورد که چرا چنین چیزی پیش می آید… آیا او اندوهگین است که دیگر در آنجا زندگی نمی کند، آیا با او تماس تلفنی گرفته اند، یا اینکه یک آگهی معاملات املاک را خوانده؟ داستان چیست؟

راستش را بخواهید، تلاش برای سر در آوردن از این جریان اصلا به نتیجه نمی رسد. مادر همین طور یکهو قاطی می کند و هر چند هفته یک بار معلوم نیست چه می شود که این کارها از او سر می زند.

بامزه

آره، این یکی بامزه است، اما آن وقت اصلا بامزه نبود. مادر چند هفته ای بود که در سرای سالمندان بود و داشت برای اقامتش در خانه ما برنامه می ریخت. در عین حال در حال افسانه پردازی بود، چون فکر می کنم در حال به یاد آوردن اتاقش در خانه قدیمی ما بود، اما این اتاق دقیقا آن شکلی نبود.

او در بازار به دنبال خرید کباب پز بود… از آن کباب پز های گازی که در ایوان می گذارند، برای اینکه آن را در اتاقش بگذارد! اتاق فرش کرده، در خانه ما!

من حسابی عصبی شده بودم و تاب تحمل این موضوع را آن گونه که باید نداشتم، در حالی که تلاش می کردم برای اینکه چرا نمی تواند در خانه یک کباب پز داشته باشد، دلیل و بهانه می آوردم.

الان می فهمم که باید متوجه می بودم که او از بودن در سرای سالمندان دچار وحشت شده و من بهتر بود با او کنار می آمدم و با او برای خرید کباب پز همراه می شدم. (هیچ ارتباط اینترنتی وجود نداشت تا کباب پزی سفارش دهیم، اگر هم وجود می داشت، می توانستیم بعدا کباب پز را پس بدهیم!)

مهربانانه تر بود اگر فقط به او اجازه داده می شد خودش باشد، هر چند صبح روز بعد همه چیز را به کل فراموش کرده بود.

ترسناک

این یکی واقعا غم انگیز است و حسابی ما را داغون کرد. یک شب مادر با یک شماره ناشناس با ما تماس گرفت. او گفت که در کی وست است (او ۲۰ سال پیش در آنجا ساکن بود). و اینکه او را داخل یک سرای سالمندان انداخته اند و در را روی او قفل کرده اند. او صادقانه فکر می کرد ما نمی دانیم کجاست و وحشت زده بود.

راستش من دو ساعت قبلش پیش او بودم و مکانش ۲۰ دقیقه با ما فاصله داشت، اما او کاملا مشوش بود و نمی توانست بفهمد که چرا آنجاست.

حتی پرستاری را متقاعد کرده بود که گوشی شخصی اش را بگیرد، چون” فاصله زیاد” است.

شوهرم( پسر او) برگشت تا سری به او بزند و حال او کمی بهتر شده بود، اما شوربختانه اوضاع وخیم تر شد! او واقعا اعتقاد داشت که در اسارت نگاه داشته شده و حسابی وحشت زده شده بود. از هر نظر غم انگیز بود.

بدترین مورد زمانی بود که مادر مشکل عفونت ادراری پیدا کرد. ای کاش کسی به ما در مورد این نکات توضیح داده بود،، که به چه شکل عجیب وغریبی حافظه را تحت تاثیر قرار می دهند.

غم انگیز

ما خوش شانس هستیم که بیشتر اوقات مادر متوجه است که در خانه ما ایمن و سلامت است، اما من در مورد افرادی خوانده ام که تصور می کنند پرستارشان کیف آنها را زده یا اینکه پلیس بیرون از خانه آنان را زیر نظر دارد.

زندگی این شکلی واقعا باید برای هر دو گروه مشکل باشد. برای یک بیمار تصور، اینکه عزیزانش عمدا دست به دزدی می زنند و این تصور که در یک مکان امن و سلامت نیست واقعا رقت انگیز است.

اما اغلب اوقات عرصه بر پرستارانی که تنها تلاششان ارائه خدمت به بهترین نحو است تنگ می شود. همین الان کیف پول مادرم در کیف دستی ام قرار دارد، چون مسئول نسخه هایش هستم و او را نزد دکتر می برم. هیچ نیت سوئی در کار نیست، اما من متوجه هستم که چقدر به نظر بد می آید که عزیز شما موقعیت را به یاد نیاورد.

تنفر آور

این مورد دل من را به درد می آورد. بعضی از افرادی که در گروه هایی که دنبال می کنم به اتهاماتی از این قبیل متهم شده اند.

– رابطه نامشروع

– آزار جنسی

– سواستفاده توسط پرستار

– تلاش پرستار در قتل بیمار

خدای من، من شخصا از این مشکلات بغرنج دانشی ندارم.

آنچه می توانم بگویم این است که در چنین شرایطی پرستار به کمک متوسل شود. آنها باید با پزشک بیمار خود تماس بگیرند و به هر صورتی که می توانند از آنها مشورت و کمک بگیرند.

شنیدن داستان هایی در زمینه مورد اتهام قرار گرفتن پرستاران وحشتناک است. اینکه دیگر اعضای خانواده حرفشان را باور ندارند و آبرویشان را می برند. در حقیقت اگر درگیر چنین موقعیتی هستید، در جهان واقعی درخواست کمک کنید نه اینکه فقط در گروه های فیس بوکی در موردش حرف بزنید.

آنها این عقاید دروغین را از کجا می آورند؟

اجازه دهید از اینجا شروع کنیم… همان طور که قبلا هم گفتیم، به عنوان یک انسان منطقی تمایل داریم قادر باشیم نقطه الف را به ب وصل کنیم و سر در بیاوریم این داستان ها از کجا می آیند، ولی متاسفانه بیماران آلزایمری و زوال عقلی تابع چنین قاعده ای نیستند.

عزیزان ما دچار یک بیماری هستند که به شدت چگونگی کار کرد مغز آنها را تغییر داده و دیگر منطقی در آنان وجود ندارد. احتمالا حدس زدن و تشخیص مشکل، بهترین روش حل مسئله نیست.

گذشته

افسانه پردازی عمدتا درباره خطا در یادآوری گذشته، به عنوان چیزی است متفاوت، با آنچه که بوده. از آنجایی که گاهی اوقات گذشته واضح تر از زمان کوتاه مدت است، بسیاری اوقات عزیزان ما، چیزی را از امروز به گذشته منتقل می کنند و همه را با هم قاطی می کنند.

موبایل

متاسفانه بسیاری از افراد، خصوصا افراد مسن، طعمه فروشندگانی می شوند که از طریق تلفن محصولات خود را به فروش می رسانند و به محض اینکه آنان شماره ی ایشان را به دست می آورند، تماس تلفنی آنها قطع نمی شود. ایده ی عجیب ممکن است از یک تماس تلفنی یا یک پیام فرستاده شده از طرف کسی که هیچ رابطه خاصی با عزیز شما نداشته و اصلا ربطی به سواستفاده نداشته، ناشی شده باشد.

تلویزیون

الان می توانم رابطه را متوجه شوم… زمانی که او برنامه آشپزی را تماشا می کند، تمایل عجیبی پیدا می کند که روی اجاق کوچک درون اتاقش آشپزی کند. شروع می کند به جستجو در اینترنت برای ماکروفر ها و اجاق ها و برنامه ریزی برای همه غذاهایی که می خواهد درست کند.

ما در منزل قطعا برنامه های تلویزیونی نسبتا مناسب تماشا می کنیم، اما اگر عزیز شما به تماشای فیلم های پلیسی یا برنامه های غیر اخلاقی، قتل می نشیند شاید منطقی تر باشد آنها را به سمت برنامه های ملایم تر هدایت کنید!

روزنامه ها

چه روزنامه های آنلاین مطالعه کنند یا روزنامه های کاغذی، عموما در آنها خبرهای وحشتناکی وجود دارد. شاید بهتر باشد آنها را به سمت مجله هایی که حاوی مطالب متناسب با علاقه آنان است سوق دهید یا تعداد روزهای مطالعه روزنامه ها و مجلات را محدود کنید.خیلی راحت می توانید بگویید به سرقت رفته اند یا اینکه تصادفا اشتراک آنها لغو شده است.

اینترنت

مادرم عاشق گشت و گذار در اینترنت و بازی با آی پدش است. تلاش می کنیم وادارش کنیم از پسرش بخواهد برایش اجناس را سفارش دهد، چون او اغلب از هرکدام دو عدد سفارش می دهد (فراموش می کند که قبلا یکی سفارش داده) . اما ما هرگز این ریسک را نمی کنیم و اینترنت در اختیارش قرار نمی دهیم.

ضربه های روحی از زمان گذشته

گاهی ترس حال حاضر آنها از وقایع تکان دهنده گذشته ناشی می شود. آگاهی از همه ی آنچه در طول زندگی عزیزانتان بر سر آنها گذشته غیر ممکن است و احتمال دارد چیز هایی وجود داشته باشد که حتی به خاطر نمی آورند که باعث مشکلات حاضر شده است.

این وقایع می تواند ترس ها، سختی ها، دل شکستگی ها یا هر نوع دیگری از وقایع مربوط به گذشته باشد که به شکل عجیب و غریبی برای عزیزان ما نمودار می شوند.

مراقبت از پرستاران

در انتها باید در مورد خود شما صحبت کنیم. مراقبت از یک بیمار آلزایمری یا زوال عقلی اغلب کاری خسته کننده و بی اجر و مزد است. مهم است که رصد کنیم در میان کوهی از دروغ چگونه عمل می کنید.

خودتان را ایمن نگهدارید

خوب این مورد بیشتر برای افراد موذی صدق می کند. اگر عزیز شما پشت سر هم درباره سرقت، سواستفاده یا قتل دروغ می گوید، نیاز هست که جدا به فکر تهیه سند باشید. شاید بهتر باشد از یک دوربین مداربسته استفاده کنید و با مسئولین امر در ارتباط باشید تا در مواقع ضروری به کمک شما بشتابند.

شاید دارند منطق شما را زیر سوال می برند

خود شیفتگان در طول زندگی خود منطق اطرافیان را زیر سوال می برند و تلاش دارند آنان را بازیچه خود قرار دهند. زمانی که به این وضعیت زوال عقل را اضافه کنید، مشکل پیچیده تر هم می شود. در حالی که بسیاری از عزیزان ما قبل از ابتلا به زوال عقل دروغگو نبوده اند، بسیاری از آنان دروغ گویان قهاری بوده اند.

دوباره خودتان را روی واقعیت متمرکز کنید!

به سراغ دیگر افراد گروه برویم که با همان افراد مسن عزیز” معمولی” سر و کار دارند و صرفا گیج شده اند و داستان پردازی می کنند. نیاز هست که گه گاهی از معرکه خارج شوید و از دور نظاره گر واقعیت باشید.

مطمئن شوید که با افراد دیگر خانواده (اگر حاضر به همکاری هستند)، دوستان، مشاوران یا گروه های حمایتی آنلاین صحبت کنید.

روی هم رفته در موقعیتی قرار دارید که “اول باید داد خودتان برسید”. مطلع هستم که چقدر سر کردن با داستان هایی که عزیزانمان می گویند فرساینده و بهت آور است، بنابراین اطمینان حاصل کنید که از خودتان مراقبت کنید تا بتوانید از آنها مراقبت کنید.

 

 

آیا این مقاله برای شما مفید بود؟
بله
تقریبا
خیر
منبع
artsyfartsylife.com

داریوش طاهری

اولیــــــن نیستیــم ولی امیـــــد اســــت بهتـــرین باشیـــــم...!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا