زیست‌شناسی (۱)

ماجرای کشف گردش خون ریوی؛ کاشف گردش خون ششی

امتیازی که به این مقاله می دهید چند ستاره است؟
[کل: ۰ میانگین: ۰]

کشف‌‌های بزرگ برای کاشفان خود شهرتی ماندگار به ارمغان می‌آورند؛ البته اگر بخت نیز به آنان روی آورده باشد! اما در آن زمان که هنوز مجله‌های علمی دایر نشده بودند و ثبت نوآوری‌ها و کشف‌ها مانند امروز مرسوم نبود، کاشف پیشگام چه کسی بود؟ در آن زمان افتخار و شهرت همواره نصیب کسی که استحقاق آن را داشت، نمی‌شد. پیش از آن که کتاب‌ها مانند امروز فراگیر شوند، نظر‌های نو به کندی انتشار می‌یافتند و نظرهایی که مورد بی‌مهری قرار می‌گرفتند، اغلب به فراموشی سپرده می‌شدند.

در این مقاله خواهید خواند:

زندگی‌نامه ابن نفیس | زندگی‌نامه ویلیام هاروی

حتماً بخوانید:


فیزیولوژی غواصی


  تهویۀ شُشی


بررسی مقایسه‌ای سامانه‌های تنفسی در جانوران

در مدرسه‌های پزشکی اروپا، پژوهشگران بیش از هزار سال به روش‌ها و دانسته‌‌های نویسندگان کهن متکی بودند؛ حال آن که روز به روز شواهدی به دست می‌آمد که حاکی از نادرست بودن بسیاری از این نظرها و روش‌ها بود. بعضی از نظریه‌های نو مدت زمان کوتاهی می‌درخشیدند و سپس از نظرها دور می‌شدند. با برخی نیز به شدت مخالفت می‌شد و جلوی انتشار آن‌ها را می‌گرفتند؛ زیرا به شخص نادرستی منسوب بودند و یا از بخشی از جهان می‌آمدند که به گمان برخی، نادرست و پر از انحراف بود.

داستان گردش خون کوچک، جابه‌جا شدن خون از بخش راست قلب به شش‌ها و بازگشت آن به بخش چپ قلب، نمونه‌ی کاملی از کشفی است که چندین بار طی چند سده انجام شد. به‌راستی چه کسی شایسته‌ی داشتن افتخار پیشگامی در این کشف است؟

در روزهای آغازین دانش پزشکی، قلب بخشی از یک معما به شمار می‌آمد. روشن بود که خون از سوی راست آن به سوی چپ می‌رود. اما این جابه‌جایی چگونه انجام می‌‌شود؟ برای ما پاسخ بسیار روشن است. خون از بخش راست قلب به شش‌‌ها می‌رود و سپس به بخش چپ باز می‌گردد. ما که پس از ویلیام هاروی زندگی می‌کنیم، می‌دانیم که خون همواره در گردش است، اما در روزهای نخست تاریخ پزشکی، این مفهوم هنوز به‌درستی روشن نبود.

جالینوس، غول پزشکی باستان، که حدود دو سده پس از میلاد در روم می‌زیست، جابه‌جایی خون در سرتاسر بدن را مانند حرکت جزر و مد تصور می‌کرد که از کبد آغاز می‌شود، زیرا وی بر این باور بود که خون در کبد ساخته می‌شود. جالینوس بدون هیچ گونه اشاره‌ای به گردش خون، این نظریه را مطرح کرد که خون به طور مستقیم از حفره‌ی راست قلب به حفره چپ آن می‌رود. او بر این باور بود که خون آرام‌آرام، به طور نامحسوس و عرق‌وار از سوراخ‌‌های ریز این بخش گوشتی می‌گذرد.

نظرهای جالینوس درباره‌ی قلب همانند هر مطلب دیگری که این دیکتاتور بزرگ پزشکی باستان درباره‌ی بدن گفته است، سده‌ها با اقتدار کامل بر جامعه‌های علمی حکمرانی می‌کرد. البته نظریه‌‌های جالینوس مورد پذیرش آندریاس وسالیوس، بزرگترین کالبدشناس دوران نوزایی (رنسانس) قرار نگرفت. او در کتاب خود با نام On the Fabric of the Human body که در سال ۱۵۴۳ میلادی منتشر شد، باور به وجود سوراخ‌های ریز در دیواره‌ی گوشتی بین دو بطن قلب را منکوب می‌کند و با تمسخر می‌گوید:

“از این کار قادر متعال در شگفتم که چگونه خون از راه سوراخ‌های ریزی که بیرون از حوزه‌‌ی دید آدم است، از بطن راست به بطن چپ می‌رود.”

وی ۱۲ سال پس از آن، به دقت توضیح داد که چرا دیواره‌ی بین دو بطن نمی‌تواند پر از سوراخ باشد. این نظر در عمل نقطه‌ی عطفی در شناخت دانشمندان از دستگاه گردش خون بود و کالبدشناسان مشهوری مانند رآلدو کلمبو را به تکمیل و توسعه نظریه‌ی گردش خون ششی واداشت. کلمبو با آزمایش‌هایی که روی جانوران انجام داد، دریافت که خون از سوی راست قلب به شش‌ها می‌رود و از آن جا به سوی چپ باز می‌گردد. او برخلاف جالینوس، که تصور می‌کرد خون در بطن چپ با هوا درمی‌آمیزد، باور داشت که این درهم‌آمیختگی در شش‌ها انجام می‌شود و در آن جا خون به رنگ قرمز روشن، که ویژگی خون سرخ‌رگی است در می‌آید. سال‌ها پس از آن، هاروی از این گردش خون کوچک به عنوان تاییدی بر وجود گردش خون بزرگ استفاده کرد.

بنابراین، کلمبو با انتشار نظریه‌های خود در سال‌های پایانی دهه‌‌ی ۱۵۵۰ میلادی در درک ما از گردش خون تغییر بزرگی ایجاد کرد. اما آیا او در این تغییر پیشگام بود؟ گرچه ممکن است بعید به نظر برسد اما یک عالم الهایات به نام میشل سروتوس چند سال پیش از کلمبو چنین نظری را مطرح کرده بود. سروتوس اسپانیانیی در آغاز در پاریس در رشته‌ی پزشکی تحصیل می‌کرد. او از انحراف‌های کلیسای روم بیزار بود و به همین دلیل، موضع مذهبی خاصی اتخاذ کرد. سروتوس تثلیث مذهبی و ربوبیت مسیح را تکذیب کرد و با این طرز تفکر خشم و نفرت گروهی را برانگیخت.

سروتوس در سال ۱۵۵۳ میلادی کتاب ۷۰۰ صفحه‌ای خود با نام Restoration of Christianity (اصلاح مسیحیت) را منتشر کرد. او در این کتاب که شش سال پیش از نوشته‌های کلمبو بدون ذکر نام نویسنده انتشار یافت، در قالب توجیهی نامعمول از چگونگی وارد شدن روح مقدس به پیکر انسان، جریان خون در شش‌ها را چنین توصیف کرد:

“در کتاب مقدس آمده است که خون جایگاه روح است و خداوند روح را در کالبد انسان می‌دمد. بنابراین، باید بین هوا و خون نقطه‌‌ی تماسی وجود داشته باشد. ازاین رو، خون نمی‌تواند از دیواره‌ی بین دو بطن نشت کند.”

سروتوس فرض کرد که مسیری از سوی راست قلب تا سوی چپ آن وجود دارد که از شش‌ها می گذرد. به نظر او خون در شش‌ها با اتمسفر، که همان روح مقدس است، در می‌آمیزد. با وجود این، دیدگاه سروتوس، برخلاف نظریه‌‌ی کلمبو، بر پیشرفت کالبدشناسی تاثیری نداشت. زیرا همه‌ی نسخه‌های کتاب او همراه با نویسنده و کاتبانش در کنار چوبه‌ی مرگ سوزانده شدند.

اما حدود سی‌صد سال پیش از این کابدشناسان دوران نوزایی، مردی می‌زیست که به درستی شایسته است او را کاشف گردش خون کوچک (ششی) بنامیم. او پزشک مسلمان علاءالدین ابن النفیس بود که در سده‌ی ۱۳ میلادی می‌زیست. ابن نفیس، در بیمارستان مشهور شهر دمشق (بیمارستان نوری) به پژوهش در زمینه‌ی دانش پزشکی پرداخت. این پزشک مسلمان به الهیات و منطق علاقه‌ی زیادی داشت. به علاوه شرح‌های زیادی بر کارهای پزشکان پیش از خود، از جمله بوعلی سینا، نوشت.

ابن نفیس در یکی از این شرح‌ها، گردش خون کوچک را توصیف می‌کند و این ادعای جالینوس را که خون از راه سوراخ‌های نادیدنی از دیواره‌ی بین دو بطن می‌گذرد، به پرسش می‌گیرد. او به درستی گفته است که خون نمی‌تواند از این دیواره بگذرد و بنابراین باید از شش‌ها بگذرد. او گردش خون ششی را به شکلی روشن چنین توصیف می کند:

“وقتی خون در حفره‌ی راست است رقیق می‌شود، باید به حفره‌ی چپ جابه‌جا شود که در آن‌جا روح حیوانی تولید می‌شود. اما هیچ راه گذری نیست و به نظر می‌رسد ماده سازنده‌ی قلب نفوذ‌ناپذیر باشد. بنابراین، هنگا می که خون رقیق می‌شود باید از راه سرخ‌‌رگ‌های ششی به شش‌ها برود تا در ماده‌‌ی سازنده‌‌ی شش‌ها پخش شود و با هوا در‌آمیزد. سپس بخش‌های رقیق خون در فشار قرار می‌گیرند، از سیاه‌رگ‌های ششی می‌گذرند تا به حفره‌ی چپ قلب برسند.”

روشن نیست که ابن نفیس چگونه به این نتیجه دست یافته است. زیرا در فرهنگ اسلامی آن دوران کالبد شکافی ممنوع بود. به هر حال دیدگاه‌های وی به طور کامل به فراموشی سپرده شدند. نسخه‌ی خطی کتاب او تا سده‌ی بیستم میلادی مورد توجه قرار نگرفت و در این سده بود که فعالیت‌های وی منتشر شد.

پرسش اساسی دیگر این است که آیا سروتوس و کلمبو از یافته‌های ابن نفیس آگاه بوده‌اند. پژوهشگران مسلمان می‌گویند که کالبدشناسان غربی از ترجمه‌های نسخه‌های خطی او، که در ایتالیا منتشر شده بود، آگاه بوده‌اند و اروپاییان بدون ذکر نام مولف از آن‌ها برداشت کرده و شهرت و افتخار را نصیب خود ساخته‌اند. اما، تاریخ‌شناسان غربی احتمال می‌دهند که سروتوس و کلمبو کشف‌‌های خود را به طور مستقل انجام داده‌اند. یک پژوهشگر اسپانیایی نیز ادعا کرده که ابن نفیسی وجود نداشته است! حقیقت کدام است؟ به سختی می‌توان به این پرسش پاسخ داد.

Heart and soul, New Scientist 12 May 2001 P. 50-51

کشف ابن‌نفیس به نام هاروی!

نمی‌دانم این کوتاهی ما شرقی هاست یا زرنگی غربی ها که همیشه کشف های بزرگ را به خود نسبت می دهند. آن ها عادت دارند که خود را ناشر علم و دانش در جهان بدانند و حتی در مواردی که دانشمندان ما خود را ثابت کرده اند، آن ها این دانشمندان را تأثیرگرفته از فرهنگ یونان و روم باستان و فیلسوفان غربی دانسته اند. موضوع کشف گردش ریوی خون یا همان گردش کوچک نیز از این سرنوشت استثنا نبوده. همچون کشف های دیگر، خیلی ها آن را به غرب و دانشمندانی چون رِئالدو کُلومبو، میگوئل سروتوس و از همه شناخته شده تر ویلیام هاروی نسبت می دهند؛ ولی بی خبر از آن که چندین قرن پیش از آن ها در این سوی دنیا، در خاورزمین دانشمندی مسلمان به نام ابن نفیس، به این کشف بزرگ دست یافته بود.

ابن نفیس که بود؟

علاءالدین ابوالحسن (ابوالعلاء) بن علی بن ابی الحزم ابن نفیس قرشی در قرن هفتم هـ. ق در روستای قرش (Gharash) در آن سوی رود سیحون به دنیا آمد. او پزشک مشهور دمشقی و کاشف گردش خون ریوی بود که به جز پزشکی در ادبیات، منطق، فلسفه و علوم دینی دستی قوی داشت.

متأسفانه در منابع، خبری در مورد تاریخ تولد او در دست نیست؛ ولی باتوجه به تاریخ وفاتش می توان حدس زد که تولد او حدود سال ۶۰۷ ق. یعنی در سال ۱۲۱۰م. بوده است.

تحصیلات و فعالیت‌های ابن نفیس

ابن نفیس در دمشق رشد یافت و در بیمارستان نوری آن شهر نزد «عمران اسرائیلی» به تحصیل علم پزشکی پرداخت. او پس از تحصیل عام طب در دمشق به قاهره رفت و در بیمارستان ناصری آن شهر به تدریس مشغول شد. در قاهره به تدریس فقه نیز اشتغال داشت. گفته‌اند او چنان به تدریس علاقه داشت که شب و روز نمی شناخت و به جز مدرسه و بیمارستان، در خانه نیز کلاس های درس تشکیل می داد.

ابن نفیس یکی از برجسته ترین دانشمندانی است که با پدید آوردن آثاری، نام خود را در تاریخ پزشکی اسلامی بلندآوازه کرده است. همان طور که گفتیم او به جز پزشکی در فقه، اصول، حدیث، منطق و ادبیات نیز مهارت داشته است. استاد او «ابن نحاس» دانش او را در نحو ستوده است. «ابن فضل الله» او را علامه ی روزگار و پدر همه ی علوم خوانده و یادآوری کرده که وی در منطق به شیوه ی گذشتگان تمایل داشته و در طب نیز مخالف عقیده های جالینوس بوده. ابن نفیس را پیشوای پزشکان خوانده اند و از آثار او چنین برمی آید که در فنون پزشکی و جراحی چیره دست و صاحب سبک بوده است.

شهرت ابن نفیس

آن چه که در سده ی اخیر موجب شهرت ابن نفیس و توجه دانشمندان به وی شده، آگاهی او از گردش کوچک یا ششی خون است که نشان می دهد باید به نسبت دادن این کشف به میگوئل سروتو که در قرن ۱۶م. یعنی سه قرن پس از ابن نفیس به دنیا آمده، کمی بااحتیاط تر عمل کرد.

کشف حقیقت

نخستین بار یک دانشجوی مصری دانشکده ی پزشکی فرایبورگ آلمان، به نام «محیی الدین تطاولی» در کتاب خانه ی برلین به نسخه ای از «شرح تشریح قانون ابن نفیس» دست یافت که نظریه ی گردش ریوی خون در آن مطرح شده بود. تطاولی رساله ی دکتری خود را با عنوان «گردش ریوی خون از نظر ابن نفیس قرشی» براساس این کتاب نوشت. این رساله باعث بحث ها و انتقادهای بسیاری شد. استادان شروع به انکار و انتقاد کردند، و رساله را برای «مایرهوف» که در قاهره بود فرستادند و او آن را تأیید کرد. ابن نفیس در جاهای دیگری از آثار خود نیز آشکارا این نظریه را مطرح ساخته است.

او در «شرح تشریح قانون» خود ضمن نقد نظریه ی جالینوس مبنی بر وجود منافذی میان دو بطن راست و چپ قلب، یادآور شده که خون از بطن راست از طریق ورید شریانی به سوی ریه رفته و پس از اختلاط با هوا از راه شریان وریدی به بطن چپ سرازیر می شود. او ضمن اثبات انبساط و انقباض قلب و لزوم تصفیه ی خونی که از قلب می آید به وسیله ی هوای درون ریه ها و بزرگ تر بودن بطن چپ از بطن راست، به رد نظریه ی «ابن سینا» درباره ی وجود سه بخش در قلب پرداخته و تصریح کرده است که دانش تشریح نادرستی باعث این نتیجه گیری شده است. وی در این جا نیز به روشنی اشاره کرده است که خون از بطن راست، پس از عبور از ریه به بطن چپ وارد می شود.

اما نکته‌ای که تابه امروز درباره ی آن بسیار بحث شده، آن است که اگر سروتو این نظریه را از ابن نفیس اقتباس کرده، چگونه به آن دست پیدا کرده است؟ مایرهوف طی بررسی و مقایسه ی این نظریه در کتاب ابن نفیس و کتاب «احیای مسیحیت» نوشته ی سروتو (وین ۱۵۵۳م.) و شرح این نظریه در کتاب «کالبدشناسی» رئالدو کلومبو (ونیز ۱۵۵۹م.) به سبب شباهت های شگفت انگیز آن ها، به این نتیجه رسید که چارچوب این نظریه در نوشته ی سروتو بدون درنظر گرفتن دوسه نکته ای که خودش به آن اضافه کرده است، می تواند ترجمه ی نظریه ی ابن نفیس باشد. با این همه مایرهوف با رد این احتمال که سروتو در اسپانیا به نظریه ی ابن نفیس دست یافته و یا به سبب آشنایی با زبان عربی، به طور مستقیم از آثار این پزشک مسلمان استفاده کرده باشد را غیرممکن دانسته است. برخی از محققان نیز این تأثیرپذیری را نپذیرفته اند؛ برخی در آن تردید کرده و برخی نیز آن را امکان پذیر دانسته اند.

از طرفی به گمان «بایو»، سروتو توسط کلمبو و گویا از طریق ترجمه ی «شرح تشریح قانون» ابن نفیس به دست آلپاگو (وفات ۱۵۲۰م.) به این نظریه دست یافته است. آلپاگو که سی سال در سوریه زندگی می کرده و در دمشق شاگرد «محمد مکی» بوده است، اطلاعات گسترده ای در زمینه ی طب و فلسفه ی اسلامی گرد آورده و حتی آثار بسیاری را در این زمینه ها به عربی ترجمه کرده است. او هم چنین بر برخی از آن ها حاشیه نوشته است. گرچه در متن لاتین شرح تشریح قانون ابن نفیس که توسط آلپاگو ترجمه شده بخش مربوط به نظریه ی گردش ریوی خون وجود ندارد، ولی دست نوشته ای از ترجمه ی این بخش در کتاب خانه ای خصوصی در ونیز یافت شده که هنوز انتساب آن به آلپاگو ثابت نشده است. با این همه باید توجه کرد که شاید این نظریه، نه از راه ترجمه شرح تشریح ابن نفیس، بلکه از طریق آثار دیگر او یا حتی شرح های دیگر قانون مانند «شرح سدیدالدین کازرونی» در سال ۱۳۴۴م. و یا «شرح علی بن عبدالله زین العرب مصری» در سال ۱۳۵۰ م. که این نظریه را از ابن نفیس اقتباس کرده و در آن جا ذکر کرده اند به غرب راه یافته باشد.

این نکته که ابن نفیس نظریه ی گردش خون را در رساله ی «کاملیه» یا «الرجل الکامل» خود برای اثبات یکتاپرستی نیز مطرح کرده و سروتو نیز همین نظریه را در کتاب «احیای مسیحیت» آورده، شاید دلیلی دیگر بر تأیید این مسأله است که این نظریه از راه ترجمه ی این کتاب به دست سروتو رسیده است.

به هرحال اگر تأثیرپذیری سروتو و کلومبو از ابن نفیس را نتوان با یافته ها و آگاهی های امروزیمان کاملاً اثبات کرد، اما در این حقیقت که ابن نفیس در این کار از این دو نفر پیش قدم تر بوده شکی نیست.

آثار ابن نفیس

او آثار گوناگونی در زمینه های مختلف دارد؛ از جمله در پزشکی که نسخه هایی از بیش تر آن ها در دست است. آثار او در پزشکی، بیش تر شرح برخی از کتاب های بقراط، جالینوس و مفصل تر از همه شرحی بر آثار ابن سینا است. هم چنین به خاطر این که او توجه بسیاری به آثار ابن سینا داشت، او را ابن سینای دوم لقب داده اند.

مشهورترین کتاب ابن نفیس «شرح تشریح ابن سینا» است که ۴۷ سال پیش از درگذشتش نوشته است و اکنون در دانشگاه کالیفرنیا نگهداری می شود. او در این کتاب نخستین توصیفش از گردش ریوی خون را نوشته است.

مهم ترین ویژگی ابن نفیس نگاه انتقادی به نظریه ها و عقیده های پیشینیان و نپذیرفتن نظریه ها و عقیده های نادرست آن ها است. چنان که در شرح تشریح قانون نیز به آن اشاره کرده و گفته است همواره در پی آن بوده که باورهای درست را مشخص و از آن ها دفاع کرده و آن چه را نادرست است رها کند و آثار آن را محو نماید.

درگذشت ابن نفیس

ابن نفیس سرانجام پس از چند روز بیماری در قاهره درگذشت. او اموال بسیاری داشت ولی از آن جا که همسر و فرزندی نداشت، املاک و کتاب خانه ی خود را وقف بیمارستان منصوری کرد.

شاید در آخر بد نباشد که به معرفی کوتاهی از سه دانشمند دیگری که به مطالعه و کشف گردش خون ریوی پرداختند، بپردازیم:

میگوئل سوتو یا میکائیل سروتوس

متولد اسپانیا در سال ۱۵۱۱م. او یک پزشک، دانشمند الهیات و هم چنین یک نقشه نگار بود. او اولین اروپایی ای بود که به تشریح گردش ریوی خون پرداخت. وی در کتاب مذهبی «احیای مسیحیت» به بخشی از تعلیمات گالن یکی از بزرگ ترین دانشمندان تاریخ پزشکی که بین سال های۱۳۰ـ ۲۰۰ میلادی می زیست، اعتراض کرد.

گالن معتقد بود که خون از منفذهای دیواره ی بین بطنی عبور می کند؛ اما سروتو می گفت خون از شش ها می گذرد. این عقیده بر خلاف عقیده های مذهبی کلیسای آن زمان بود و در نتیجه سروتو در سال ۱۵۵۳م. در سن ۴۲ سالگی در سوئیس با کتابش زنده زنده در آتش سوخت.

رئالدو کلومبو

پزشک، جراح و استاد آناتومی، اهل ایتالیا بود. او راه را برای ویلیام هاروی که سال ها بعد به کشف و توضیح دقیق گردش خون پرداخت هموار کرد.

ویلیام هاروی

پزشک انگلیسی، متولد ۱۵۷۸م. که سه قرن پس از ابن نفیس گردش ریوی خون را شرح داد. او در سال ۱۶۵۷م. درگذشت. او در این کشف از تعالیم و راهنمایی های سروتو و به ویژه کلومبو استفاده کرد. او را اولین کاشف گردش خون در غرب می دانند.

زندگینامه ویلیام هاروی، کاشف دستگاه گردش خون

گرچه مورخین بیان می کنند ابن نفیس کاشف گردش خون ریوی است.

ویلیام هاروی(۱۵۷۸ -۱۶۵۷)

به نظر می رسد بسیاری از پدیده های علمی که ما با آنها آشنا هستیم، کوچکترین شک و تردیدی به حقیقتشان وارد نیست. باورنکردنی می آید که تنها چند قرن ما را از کشف قانون جاذبه، حرکت خورشیدی… و کشف گردش خون جدا ساخته است. وقتی ویلیام هاروی نظریه ی خود، یا به عبارت دیگر، مشاهده ی خود را در مورد گردش خون در بدن مطرح کرد، باورها و عقاید هزاران ساله ی طب را از هم پاشید و دورانی نوین در علم طب گشود.

آیا می دانید در میان تمام کتبی که وجود دارد، چند کتاب را می توان نام برد که انتشارشان کاملا بر سلامت و سعادت شخصی انسانهایی که در قید حیاتند، یا هنوز به دنیا نیامده اند تأثیرگذار است؟

بسیاری از کتبی که نوشته شده اند و دیدگاه میلیونها انسان را تغییر داده اند، سنتها و عرف اجتماعی را دگرگون ساخته اند، و حتی بر روند تاریخ نیز تأثیرگذار بوده اند. می توان گفت که محتوای معدودی از آنها، چه متعلق به دوران معاصر و چه آیندگان، درباره ی سلامت است، و این که دقیقا به شرح مو به موی جزئیات کشفی پرداخته اند که برای تمام ابناء بشر کاملا حیاتی است. با این حال می توان چنین ادعایی را برای کتابی که سه قرن پیش منتشر شده مطرح کرد. در آن زمان تعداد انگشت شماری این کتاب را می خواندند و هیچ کس آن را قبول نداشت. ولی امروزه تعداد کسانی که این کتاب را می خوانند کمتر شده است، اما کسی پیدا نمی شود که حتی فکر شک و تردید به آن را به ذهنش راه دهد.

کتاب ویلیام هاروی در مورد گردش خون بود، که در سال ۱۶۲۸ به لاتین تحت عنوان تجربیات کالبدشناسی بر روی اجساد مردگان و گردش خون در حیوانات منتشر شد. این کتاب تعالیم پذیرفته شده و مرسوم پانزده قرن را در هم شکست و اثبات کرد آنچه انسان تاکنون در مورد گردش خون در بدن می دانسته اشتباهی محض بوده است.

ویلیام هاروی، کاشف گردش خون – کشفی که به عنوان « راه حل بدون نقص بزرگترین و اساسی ترین مشکل فیزیولوژی» توصیف شده است، آوریل ۱۵۷۸ در شهر فولک استون دیده به جهان گشود.

پدرش تاجری ثروتمند بود و ویلیام را به کالج کینگز اسکول در کانتربری و سپس به کمبریج فرستاد. ویلیام با این که در دانشگاه دانشجویی بسیار خوب بود، اما حتی پیشگو ترین اساتید هم نمی توانستند دقیقا بگویند که نام این دانشجوی سختکوش، در مقام کاشف یکی از مهمترین حقایق شناخته شده در علم طب، جاودان خواهد ماند.

او در سال ۱۵۹۷ به پادوا، مشهورترین دانشگاه طب در سراسر دنیا در آن زمان عزیمت کرد. در تالار سخنرانی دانشگاه که با نور شمع روشن می شد، به سخنان فابریکیوس آکوا پندنته کالبدشناس مشهور گوش سپرد. از او چیزی آموخت که بعدها ثابت شد نخستین گام کشف بزرگش بوده است. فابریکیوس دریافته بود وریدها در بدن انسان دارای دریچه هایی هستند، اما هنگامی که این اطلاعات را برای دانشجویانش بازگو می کرد در مجموع قادر نبود درباره ی چگونگی کار اندامهای بدن از خودش نظری ارائه دهد. ویلیام هاروی خودش به تنهایی پی برد که این دریچه ها فقط به جریان خونی که به سوی قلب جاری است اجازه ی ورود می دهند.

ویلیام هاروی پس از دریافت مدرک طب در پادوا، به کمبریج بازگشت، و در آنجا هم مدرکی مشابه گرفت، و پس از آن در لندن به کار طبابت پرداخت. تقریبا در همین زمان بود که عاشق الیزابت برونه، دختر لانسلوت برونه، طبیب ملکه الیزابت شد. این ازدواج راهش را برای ورود به دربار هموار کرد.

هاروی در سال ۱۶۰۹ در مقام پزشک بیمارستان سنت بار تلو مشغول به کار شد. کارش در بیمارستان بدین صورت، بود، حضور یک روزه در لااقل یک هفته از سال، یا هنگام ضرورت و فقرا هم می باید از دانش او بهره مند می شدند. او بدون توجه به سود فروش دارو برای فقرا داروهایی تجویز می کرد که بهبودشان دهد.» این جمله ی آخر به کار طبابت داروسازان آن زمان برمی گردد، یعنی داروسازهای آن دوره کارشان این بود که نسخه ی پزشکان را می خریدند و به مشتریان خودشان دارو می فروختند. ظاهرا این داروفروشها هاروی را همانند باقی طبیبان نمی دانستند، چرا که هیچ کدامشان برای نسخه های او بیش از سه پنس نمی دادند.

هاروی در بیمارستان پشت یک میز می نشست و بیمارانش هم بر نیمکت چوبی روبرویش می نشستند. پزشکان، بیماران بخشهای بیمارستان را معاینه نمی کردند، چون این کار وظیفه ی جراحان بود. هاروی فقط وقتی به بخش می رفت که بیمار قادر به راه رفتن و آمدن نزد او نبود.

تجربیاتی که در بیمارستان به دست آورد بسیار ارزشمند بود. می توانست بدین طریق اطلاعات بسیاری در مورد بیمارانی که معاینه می کرد جمع آوری کند، و برخی از اطلاعات موجب شد در مورد مهمترین موضوعی که در ذهن داشت تعمق بسیار کند. چرا که او کم کم پی برده بود نظریه های مطرح شده ی پیشین درباره ی حرکت خون در بدن انسان غیر قابل اطمینان است. اما فورا متوجه نشد اشکال کار کجاست، خطاهایی در کار بود، آن هم خطاهایی اساسی، که هر روز بیش از پیش به وجودشان ایمان پیدا می کرد.

از نظر ویلیام هاروی، که ذهن معقول و متبحرش بیش از هر چیز دیگری به حقیقت بها می داد، مهم نبود عقایدی که او می خواهد باطل اعلام کند سالها از قدمتش میگذرد و سنت و عرف تقدیسش می کند. ممکن بود هر نظریه ی تازه ای ارتداد آمیز تلقی شود، ولی با این حال، هاروی به آزمایشاتش ادامه داد. سالها هر موجودی را که به دست می آمد کالبدشکافی می کرد، جسد انسان، حیوانات، پرندگان، قورباغه ها، مارها، خرگوشها و هر چیزی را که می توانست در حل این مسأله کمکش کند. هر چه بیشتر مطالعه می کرد بیشتر به اشتباه نظریه ی همکارانش در مورد حرکت خون پی می برد.

ویلیام هاروی

قلب انسان چهار حفره دارد، دهلیز چپ و دهلیز راست، و بطن چپ و بطن راست، که با یک دیواره به صورت عمودی به دو بخش تقسیم می شوند. در زمان ویلیام هاروی نظریه ی حرکت خون که از قرن اول پس از میلاد، که گالن اندک اصلاحی در نظریه ی ارسطو صورت داده بود، تقریبا هیچ تغییری نکرده بود. فابریکیوس، و یک کالبدشناس دیگر به نام سیلویوس در قرن شانزدهم، به کشفیات ناچیزی دست یافتند، اما پیکره ی آن نظریه ها همچنان کاملا بدون تغییر باقی ماند. این نظریه بیان می داشت که خون از کبد سرچشمه می گیرد و از دو نوع متفاوت است. طبق این نظریه، یک نوع خون از بطن راست قلب می آید و از طریق وریدها به سراسر بدن منتشر می شود. خون دیگر از بطن چپ می آید و از طریق شریانها به سراسر بدن منتقل می گردد. آنها اعتقاد داشتند که هر دو جریان خون کند و ناهمسان و کاملا متفاوت هستند.

هاروی از فابریکیوس آموخته بود سیاهرگها دارای دریچه هایی هستند، و تحقیقات بعدی هم این موضوع را تأیید می کرد. این دریچه ها بدین معنی بود که خون در وریدها می تواند فقط به یک سمت جریان داشته باشد، و این جهت که هاروی کاشف آن بود، به سوی قلب بود. لذا نظریهی جریان خون از بطن راست و انتقالش از طریق وریدها، کاملا اشتباه بود.

از این گذشته، خون از کجا می آمد؟ او مقدار خونی را که وارد شریانها می شد محاسبه کرد. مقدار آن به قدری زیاد بود که به نظر نمی آمد از سوی شکم آمده باشد. این یافته که، به نظرش قانع کننده و رضایت بخش نبود. به آزمایشاتش ادامه داد، تک تک کلماتی را که در این مورد نوشته شده و قابل دسترسی و حاوی دانشی کامل در مورد آناتومی بدن بود مطالعه کرد. سپس به راه حل این مسأله دست یافت. در بدن دو نوع مختلف خون وجود نداشت. تنها یک نوع بود، یعنی خونی که هم در وریدها بود و هم در شریانها، تنها یک خون با مقدار خیلی زیاد در سراسر بدن همواره می چرخید، و سفر خود را از قلب، موتور بدن آغاز می کرد. خون از قلب همانند تلمبه به «شکل یک گردش چرخشی» در سراسر بدن انتشار می یافت، و دوباره به خاستگاه خود باز می گشت. جریان خون یک جریان چرخشی پیوسته بود.

هاروی تا زمانی که در این حوزه به تحقیق و تفحص کامل نپرداخت، و از تمام زوایا این مسأله را مورد بررسی و بازبینی قرار نداد، راضی نشد که به حقیقت دست یافته است. حتی پس از آن هم در چاپ و انتشار این نظریه هیچ شتابی از خود نشان نداد. در سال ۱۶۱۶، یعنی دوازده سال قبل از چاپ کتابش، در سخنرانیهایش در کالج طب سلطنتی به شرح و بسط این نظریه پرداخت. اما این نظریه چندان که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفت.

کتاب او در سال ۱۶۲۸ چاپ شد، و در مجامع پزشکی هیجانی بسیار بوجود آورد.

پذیرش چنین نظریه ی تحول آمیزی بدون تحقیق و تفحص دقیق امکان پذیر نبود. برای مدتی حرفه ی طبابتش با افتی محسوس مواجه گردید. می گویند: «عوام الناس گمان می کردند وی عقل از کف داده، و تمام طبیبان مخالف اویند.» اما چندی بعد مخالفتها در انگلستان فروکش کرد. پس از یک رشته تحقیق و بررسی نظریه مورد قبول واقع شد. معلوم شد این نظریه حقیقتی است که هیچ بحث و جدلی بر آن وارد نیست. کار طبابت این پزشک نه تنها جانی دوباره یافت بلکه روز به روز رونق گرفت، طوری که پس از مرگ ثروتی بزرگ بر جای گذاشت. این نظریه در کشورهای اروپایی با مخالفان بیشتری مواجه گردید. مدارکی برای رد این نظریه ارائه می شد که همگی بیهوده بودند، و سالها طول کشید تا این نظریه مورد قبول و تحسین همگان قرار گرفت.

دربار سلطنتی توجه و احترام زیادی به ویلیام هاروی کرد. او طبیب مخصوص چارلز اول شد، و پادشاه به کارش توجه نشان داد. طوری که پارکهای کاخ وینزر و هامپتون را برای تحقیق در

اختیار او گذاشت. هاروی با این گفته که پادشاه برای قلمروی پادشاهی اش چون قلب برای بدن است کتابش را به پادشاه تقدیم کرد.

در سال ۱۶۳۶ پادشاه چارلز به او دستور داد تا در معیت ارل آروندل به سفارتش در امپراتوری فردیناند دوم رود. این دانشمند با گشت زدن و جستجوی نمونه هایی برای کالبدشکافی همقطار اشراف زاده اش را بسیار نگران کرد. در آن سالها آلمان در پی جنگ سی ساله پر از درد و راهزن شده بود، اما از دزد و راهزن چه باک که بخواهد در ارادهی هاروی برای یافتن نمونه های جدید برای کالبدشکافی خللی ایجاد کند. به نظر می رسید کمبود امکانات او را مأیوس کرده بود. نوشت: «به هر جهت، ما با دیدن سگ، گاو، گربه، زاغ، یا هر پرنده ای که کالبدشکافی می کردیم می ترسیدیم، اما در کل، همان اندک انسان مفلوکی هم، که از جنگ و طاعون باقی مانده بودند، قبل از رسیدن من قحطی و خشکسالی بدنهاشان را کالبدشکافی کرده بود.»

سپس جنگهای داخلی آمریکا آغاز شد. هاروی چندان به سیاست علاقه ای نداشت و در زندگی فقط به یک چیز توجه بسیار داشت و آن طبابت بود، اما او هوادار پادشاه، و طبیب مخصوصش بود، لذا همراه با سرورش لندن را ترک کرد. حتی وقتی هم که در معیت شاه بود به کار و دانش فکر می کرد. حین گرد آوری نیروهای نظامی پادشاه، هاروی برای صحبت و گفتگو در مورد یک بیماری رحمی به دیدن دوستش، پرسیوال ویلاگبی به شهر دربی رفت.

او در جنگ اج هیل حضور داشت. اولین کاری که باید می کرد مراقبت از شاهزاده ولز و دوک یورک بود، و بعد سرپرستی از پسر بچه های ده دوازده ساله، البته با احترام و به ترتیب سن. هاروی سرپناهی در پرچین، که خیلی هم از جبهه ی جنگ دور نبود، یافت و کتابی از جیبش درآورد و پیش رو گذاشت. گلولهای توپ که در همان نزدیکیها افتاد مطالعه اش را گسست، لذا با خود فکر کرد بهتر است درباریان تحت سرپرستی را به مکانی امن تر ببرد.

سال بعد که پادشاه به آکسفورد رفت هاروی بسیار خوشحال شد. چرا که می توانست به مطالعاتش در زمینه ی کالبدشکافی ادامه دهد، و در دانشگاه آن شهر هم به مطالعه بپردازد. در همین دوره بود که به خانه اش در وایت هال هجوم بردند و آنجا را مورد تفتیش قرار دادند. چند دست نوشته ی بسیار ارزشمند و چندین فرآوردهی کالبدشکافی را با خود بردند و خساراتی بسیار به بار آوردند. طرفداری او از پادشاه به قیمت از دست دادن منصبش در

بیمارستان بارتلو تمام شد، چرا که بیمارستان مورد انتصاب یک جانشین را مطرح کرد، چون هاروی «از مسئولیت خود کنار کشیده و به گروهی از نظامیان که مخالف پارلمان بودند پیوسته بود.»

هاروی در آکسفورد به تحقیق و مطالعه ی گسترده ای در زمینه ی تولید مثل پرداخت،

جای هیچ شکی نیست که اگر دستگاههای مورد نیاز در اختیارش قرار می گرفت می توانست به اکتشافاتی تکان دهنده که تحولی اساسی به وجود می آورد دست یابد. اما او از زمان جلوتر بود. استفاده از میکروسکوپ کاملا ضروری بود، اما هنوز اختراع نشده بود. ولی با وجود این، اکتشافاتش به قدری مهم تلقی می شدند که وقتی یکی از دوستان ترغیبش کرد دست نوشته هایش را برای چاپ به او دهد، گفت که احساس می کند اکنون دومین جیسون است که پشم زرین را به دست آورده است.

پس از آنکه آکسفورد به دست فرفاکس تسخیر شد، هاروی به لندن بازگشت تانزد برادرانش که همگی بازرگانانی ثروتمند بودند، دوران بازنشستگی اش را به محترمترین شکل ممکن بگذراند. در آن زمان شصت و هشت سال داشت، و از نقرس رنج می برد طوری که با گذاشتن پاهایش در آب سرد آرام می شد.

حال نظریه اش در مورد گردش خون در بردن در سراسر دنیا نظریه ای کاملا پذیرفته شده بود. حتی اطبای اروپایی هم بالاجبار این واقعیت علمی را پذیرفته بودند. در سال ۱۶۵۴ کالج پزشکی رویال آرزو داشت بالاترین درجهی استادی، یعنی ریاست دانشگاه را به او اعطا کند. اما او بنا به کهولت سن نپذیرفت، و برای تحقق آرزویش در خدمت به آن مؤسسه یک بنای جدید احداث و آن را به یک کتابخانه ی کامل، موزه، و یک سالن اجتماعات تجهیز کرد.

زندگی پرمشغله هاروی رو به اتمام بود. سلامتی اش تحلیل می رفت، اما تا آخرین لحظه از نظر عقلی در سلامت کامل بود. سوم ژوئن ۱۶۵۷، فلج شد. در حالی که قادر به تکلم نبود، به هر ترتیبی بود بعضی از اموالش را میان برادرزاده ها و خواهرزاده هایش تقسیم کرد، و بعد دیده از جهان فرو بست. او را در همپ استید در ایالت اسکس به خاک سپردند. از آنجا که همسر هاروی بدون آنکه صاحب فرزندی شده باشد چند سال پیش درگذشته بود، مایملکش در بورمارش و کنت را به انضمام پولی که از سخنرانی سالانه اش به دست می آورد به کالج پزشکی رویال اهدا کرد، او در مقابل چنین میراثی از اعضای هیئت مدیرهی دانشگاه خواست که «از طریق آزمایش به مطالعه و تحقیق رازهای طبیعت بپردازند، و همچنین به احترام حرفه و شغل خود به یکدیگر عشق بورزند و با هم مهربان باشند.» نطق هاروی هنوز هم هر ساله پخش می شود.

اعضای هیئت مدیرهی کالج در سال ۱۸۸۳ بقایای جسد این محقق بزرگ را به قبری از سنگ مرمر یکپارچه در عبادتگاه کلیسای همپ استید منتقل کردند و یک نسخه از کتابهایش را درون آن گذاشتند.

زندگی هاروی با یک انگیزه بزرگ به تکاپو افتاد – تکمیل دانش بشری درباره ی بدن انسان، تا انسان بتواند پیروزمندانه تر از گذشته با بیماریها و دردها بجنگد. کشف او یکی از بزرگترین کشفیات تلقی می شود، که با شرایطی که در آن کار می کرد بسیار ارزشمند و افتخارآمیز شد. وی حتی بدون در دست داشتن ابزاری بسیار ابتدایی که در تحقیقات از آن استفاده می شود توانست به حقیقتی که در حوزه ی فیزیولوژی، مهمترین و اساسی ترین حقیقت علمیست دست یابد.

آیا این مقاله برای شما مفید بود؟
بله
تقریبا
خیر
منبع
jazirehdanesh.comhawzah.net1pezeshk.com

داریوش طاهری

اولیــــــن نیستیــم ولی امیـــــد اســــت بهتـــرین باشیـــــم...! خدایــــــــــا! نام و آوازه مــــــرا چنان در حافظــه‌ها تثبیت کن که آلزایمـــــــــر نیز تــوان به یغمـا بـردن آن را نـداشتــــــه باشـد...! خدایـــــــــا! محبّـت مــرا در دل‌های بندگانت بینداز ... خدایــــــا! مــــرا دوســــت بــــدار و محبوبــم گـــردان...!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا