آفازیا چیست؛ انواع، علائم و درمان زبان پریشی
بیماری که کلامش را فراموش کرد! پدیده زبان و جایگاه آن در مغز از زمانهای بسیار دور یک امر شناخته شده و مورد توجه متفکران و دانشمندان هر عصری بوده است. نخستین باری که از زبان و جایگاه آن در مغز سخن به میان آمده در حدود ۵۰۰۰ سال پیش بوده است. هووارد و هتفیلد در کتابی به نام Aphasia Therapy: Historical and Contemporary Issues مشاهدات جراحی را نقل میکنند که روی یک پاپیروس مصری نوشته شده و حدس زده میشود که متعلق به ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد باشد.
این جراح وصف میکند که چگونه آسیب شدید به شقیقه، به گونهای که خردههای استخوان در گوش میانی قابل رویت باشد، منجر به ناگویایی یا از دست رفتن گفتار میشود. این جراح بر روی همان پاپیروس میافزاید که باید دید شقیقه در کدام طرف سر مجروح شده است. مشاهدات مهم این جراح به دست فراموشی سپرده شد تا این که در اواسط قرن نوزدهم سازمانبندی زبان در مغز به طور جدی و همراه با مشاهدات بالینی آغاز گردید.
در سال ۱۸۳۶ یک پزشک فرانسوی به نام مارک داکس (Marc Dax) در یکی از جلسات انجمن پزشکی در مونپلیه مقاله کوتاهی قرائت کرد که آن را میتوان سرآغاز مطالعات جدی و مستند در عصبشناسی زبان به حساب آورد. داکس یک پزشک معمولی بود و در محافل پزشکی نام و آوازهای نداشت. مقاله او نیز اولین و آخرین مقالهای است که او به عالم پزشکی ارائه کرده است.
داکس در طول مدت طبابت خود بیماران زیادی را دیده بود که به دنبال آسیب مغزی دچار نوعی نابسامانی زبان یا به زبان فنیتر دچار زبانپریشی میشوند. ارتباط بین آسیب مغزی و زبانپریشی در آن تاریخ هم کشف تازهای نبود و محافل پزشکی از آن با خبر بودند. آنچه در مقاله داکس تازگی داشت این بود که زبانپریشی با آسیب به نیمکره چپ مغز رابطه دارد و این ادعایی بود که با این صراحت تا آن زمان هیچ کس عنوان نکرده بود.
بنا به گزارش داکس، در بیش از چهل بیماری که دچار نوعی زبانپریشی بودند و او آنها را معاینه کرده بود، علائمی وجود نداشت که نشان دهد آسیب به نیمکره راست مغز وارد شده است. او حتی به یک مورد نیز برخورد نکرده بود که زبانپریشی بیمار با آسیب به نیمکره راست رابطه داشته باشد. او مشاهدات خود را چنین خلاصه میکند: هر یک از نیمکرههای مغز کارکردهای متفاوتی را کنترل میکنند؛ زبان بوسیله نیمکره چپ کنترل میشود.
ادعایی چنین بزرگ و بیسابقه در غیاب شواهد قانعکننده کالبد شناختی، آن هم از زبان یک پزشک گمنام، چیزی نبود که بتواند توجه اعضای انجمن پزشکی مونپلیه را به خود جلب کند. بنابراین مقاله او با واکنش منفی روبرو گردید و تقریبا همانجا به فراموشی سپرده شد. زمان هنوز برای جدی گرفتن ادعای زود هنگام داکس فرا نرسیده بود. داکس سال بعد درگذشت غافل از این که روی یکی از مهمترین مسائل عصبشناختی نیمه دوم قرن بیستم، یعنی تفاوتتهای کارکردی بین دو نیمکره مغز انسان، انگشت گذاشته است.
در این هنگام موضوع داغ دیگری در محافل پزشکی مطرح بود و آن جدل بر سر صحت و سقم فرضیهای به نام فرنولوژی یا جمجمه شناسی روانی بود. در جمجمه شناسی روانی عقیده بر این بود که کارکردهای گوناگون ذهن هر یک در بافت مغز جای بخصوصی دارند و صرفا با مطالعه شکل جمجمه نه تنها میتوان جایگاه این کارکردهای ذهنی را در مغز مشخص کرد، بلکه میتوان ویژگیهای خلقی، اخلاقی و عقلانی شخص را نیز از روی جمجمه او تشخیص داد.
مبتکر این فرضیه یک پزشک اطریشی به نام فرانتس یوزف گال بود که بعدا همکاران و پیروان افراطی او آنقدر فرضیه او را بسط دادند که کار به مهملبافی و یاوه گویی کشید. بی اساس بودن جمجمه شناسی روانی به تدریج آشکار شد و سرانجام از رونق افتاد، اما ردپای بسیار مهمی از خود به جای گذاشت.
در واقع فکر منطقه بندی مغز یا Localization از جمجمه شناسی روانی به عصب شناسی رسوخ کرد و این فرضیه ای است که عده ای از عصب شناسان هنوز به آن اعتقاد دارند و بسیاری از مجادله های عصب شناسی هنوز از آن نشأت می گیرد. جمجمه شناسی روانی الگوی متعارف عصب شناسی را به واقع تغییر داد و راه را برای مطالعات عصبشناسان بلندمرتبه در پاریس و لندن هموار کرد.
این دانشمندان در بیمارانی که نواحی معینی از قشر مخ آنها آسیب دیده بود نشانگان یا سندرمهایی مشاهده کردند و به اعتبار آنها نتیجه گرفتند که فرماندهی حرکات، حواس و حتی قدرت تکلم، هر یک در مغز، جای معینی دارند.
شناختن نحوه سازمانبندی زبان در مغز نیز دقیقا از همین الگو پیروی نمود. فراتنس گال معتقد بود که مرکز تکلم در لوبهای پیشانی، یعنی در جلو دو نیمکره مغز قرار دارد. در سال ۱۸۶۱، در یک نشست پر هیاهو در انجمن مردم شناسی پاریس، سیون ابورتن، این نظریه را که مرکز تکلم در قطعه های پیشانی نیمکره های مخ جای دارد به طور جدی مطرح کرد.
دبیر این جلسه جراحی بود به نام پیرپل بروکا که بر حسب اتفاق درست چند روز بعد به بیماری برخورد کرد که سالهای سال دچار سستی عضلات در طرف راست بدنش بود و قدرت تکلم خود را نیز به کلی از دست داده بود. تقریبا تنها صدایی که می توانست ادا کند لفظ «تان» بود و به همین دلیل در تاریخ علم پزشکی به همین نام شناخته شده است. تان سیزده روز پس از آن نشست درگذشت و بروکا بلافاصله از او کالبد شکافی به عمل آورد و درست فردای همان روز نتیجه را به انجمن مردم شناسی گزارش داد. معاینه نشان می داد که قسمتی از لب پیشانی در نیمکره چپ بیمار بکلی فاسد شده است.
در ظرف دو سال بعد بروکا توانسته چندین مورد دیگر را نیز مطالعه کند. در این وقت او چنین نوشت: «تا حال هشت مورد مشاهده شده اند که در آنها آسیب در قسمت خلفی سومین شکنج لب پیشانی واقع شده است. آنچه بسیار جالب توجه است این است که در همه این بیماران آسیب در نیمکره چپ مغز بوده است. من جرات نمیکنم که از این مشاهده نتیجهای استخراج کنم. باید صبر کنم تا یافته های تازه ای به دست آورم».
در سال ۱۸۶۴بروکا توانست آنچه را که دو سال پیش جرأت نمیکرد بگوید به صراحت بیان کند. بروکا چنین میگوید: «…از مجموع این مشاهدات چنین برمیآید که قدرت تکلم در نیمکره چپ مغز قرار گرفته است، یا دست کم پیوند محکمی با نیمکره چپ دارد».
بنابراین تا سال ۱۸۶۴ بروکا توانسته بود هم محل ضایعه ای را که منجر به از دست رفتن گفتار یا اختلالات شدید گفتاری می شود در لب پیشانی به دقت تعیین کند و هم شواهد کافی ارائه دهد تا با استناد به آنها بتواند ادعا کند که پایگاه گفتار در نیمکره چپ مغز قرار دارد. بنابراین، این ناحیه از لوب پیشانی نیمکره چپ بنام بروکا نامگذاری شد، ناحیه ای که گفته می شود مرکز تولید گفتار است.
اما همه گفتارهای بروکا نیز درست از آب در نیامد. مثلا بروکا ادعا کرده بود که هیچ ضایعه واحدی در مغز نمی تواند منجر به از دست رفتن ادراک گفتار شود. بروکا در این مورد اشتباه کرده بود و اثبات اشتباه بروکا در گرو گذشت زمان بود و این زمان در سال ۱۸۷۴، یعنی در حدود ۱۰ سال بعد فرارسید. در این وقت چهره یک پیشتاز دیگر در مطالعات زبان و مغز در صحنه ظاهر گردید.
این شخص کارل ورنیکه، یک عصب شناس آلمانی بود. در سال ۱۸۷۴، وقتی ورنیکه مقاله تاریخی خود را ارائه داد، فقط ۲۶ سال داشت و از هیچ شهرت و آوازه ای برخوردار نبود. او ادعا کرد که آسیب به قسمت دیگری از قشر مخ می تواند موجب از بین رفتن فهم گفتار و یا دست کم موجب بروز اختلالات شدیدی در فهم گفتار شود. او ادعا کرد که این ناحیه در قسمت پسین یا اولین شکنج لب گیجگاهی قرار دارد. به رغم این که این ادعا از طرف یک جوان تازهکار و گمنام عنوان میگردید بلافاصله در محافل پزشکی مورد توجه قرار گرفت و سرانجام مورد قبول واقع شد به طوری که نام ورنیکه بر همان ناحیه از مغز نقش بست.
آفازیا یا زبان پریشی: ورنیکه اولین کسی است که سعی کرد از آسیب شناسی زبان پا فراتر نهد و در باره چگونگی سازمان زبان در مغز افراد سالم حدسهایی بزند. او حدس زد گنجنیه لغاتی که در زبان روزمره به کار میرود باید در قسمت پسین لب گیجگاهی، جایی که امروز ناحیه ورنیکه نامیده میشود، قرار گرفته باشد. ورنیکه حدس زد که تصویر نوشتاری کلمات و تلفظ آنها باید در جایی از قشر مخ تلفیق شوند و این محل را در عقبترین قسمت گیجگاهی و نزدیک به ناحیه بینایی پیشبینی کرد. او هوشمندانه حدس زد که باید ناحیهای که امروز ناحیه ورنیکه نامیده میشود و ناحیهای که ناحیه بروکا نامیده میشود به هم متصل باشند و امروز ما به یقین میدانیم که این دو ناحیه بوسیله یک طناب عصبی از زیر به هم متصل شدهاند.
پس از بروکا و ورنیکه بازار مطالعه زبانپریشی (Aphasialogy) گرم شد و انواع زبانپریشیها مانند ناتوانی در خواندن، ناتوانی در نوشتن، ناتوانی در نامیدن، ناتوانی در کاربرد قواعد نحوی یا دستوری زبان و بسیاری دیگر شناسایی و نامگذاری شد. این مطالعات عمدتا بر اساس شواهد بالینی و کالبدشکافی پس از مرگ بیمار بود تا این که در دهه ۱۹۳۰ روش تازهای به کارگرفته شد.
ویلدر پنفیلد و همکارانش از تحریک الکتریکی بافت عریان مغز برای شناسایی مراکز گفتار و زبان در مغز استفاده کردند. آنها از طریق معالجه بیماری صرع به این زمینه کشانده شدند. آنها اولین تیم جراحی بودند که آن قسمت از بافت مغز را که کانون صرع بود با عمل جراحی برمی داشتند تا بیمارانی را که دچار صرع علاجناپذیر بودند و صرع آنها دیگر به دارو جواب نمیداد معالجه کنند.
آفازیا یا زبان پریشی: مشکلی که با آن مواجه بودند این بود که نمیتوانستند به بخش بزرگی از نیمکره چپ دست بزنند زیرا میترسیدند به مراکز زبان و گفتار بیمار آسیبی وارد شود و درمان صرع به قیمت یک زبانپریشی تمام شود. پنفیلد میگوید: «اطلاعاتی که از مطالعات زبانپریشی در دست بود نمیتوانست راهنمای قابل اعتمادی برای این کار باشد».
بنا بر این لازم بود روشی یافت شود که بتواند مراکزی را که کنترل کننده زبان و گفتار هستند در مغز هر بیمار به دقت مشخص نماید. پنفیلد و همکارانش از تحریک الکتریکی بافت عریان مغز هنگام عمل جراحی استفاده کردند و توانستند این مراکز را در مغز هر بیمار شناسایی کنند و نقشه آن را ترسیم نمایند. تحریک الکتریکی بافت عریان مغز خود به خود چیز تازهای نبود.
آفازیا یا زبان پریشی: کارهای مقدماتی که در اوایل دهه ۱۹۰۰ انجام شده بود نشان داد که خود مغز فاقد گیرندههای درد است و از این رو ممکن است جراح پس از بیحسی موضعی جمجمه بیمار را باز کند و الکترودی را که جریان ضعیفی از آن میگذرد روی نقاط مختلف مغز بگذارد در حالی که بیمار کاملا هشیار است و میتواند به سوالات جراح یا شخص دیگری جواب بدهد.
ولی کار مهم این تیم جراحی این بود که تحریک الکتریکی بافت عریان مغز را به عنوان ابزاری برای شناسایی مراکز کنترل گفتار و زبان به کار گرفتند. الکترودی که دو یا سه ولت جریان از آن میگذشت توانست باعث توقف کامل گفتار بیمار شود یا به نحوی آن را مختل کند، مثلا باعث لکنت، تکرار بیاختیار کلمات، ناتوانی در نامیدن اشیا، مکث و امثال آن گردد.
نورمن گشویند در سال ۱۹۷۲ در مجله Scientific American مقالهای نوشت به نام «زبان و مغز». در سپتامبر ۱۹۷۹ نیز مقاله دیگری در همان مجله نوشت به نام «تخصصهای مغز انسان» که قسمت عمده آن به زبان مربوط میشد. گشویند در این دو مقاله میکوشید برای مراکز زبان و نحوه پردازش اطلاعات زبانی در مغز مدلی ارائه دهد. او این مدل را از آن خود نمیدانست بلکه همه جا آن را مدل ورنیکه نامید. بنابراین، به اعتبار حرف گشویند، میتوان گفت که عصبشناسی زبان در سال ۱۹۷۹ نسبت به زمان ورنیکه پیشرفت چندانی نکرده بود. این مدل را مدل ورنیکه-گشویند مینامند. مهمترین خصوصیت این مدل آن است که همه مراکز زبان را در یک مدار قرار میدهد و میکوشد گفتن، شنیدن، خواندن و دیگر فعالیتهای زبانی را به کمک این مدل توضیح بدهد. مراکز زبان بر حسب مدل ورنیکه-گشویند عبارتند از:
ناحیه ورنیکه مرکز معناشناسی و نحو است و مهمترین نقش را در پردازش اطلاعات زبانی به عهده دارد.
طناب عصبی خمیده (arcuate fasciculus) در زیر قشر مخ ناحیه ورنیکه را به ناحیه بروکا وصل میکند.
ناحیه بروکا مرکز برنامهریزی صوتی است و اطلاعات رسیده از ناحیه ورنیکه را در قالب لفظ میریزد.
ناحیه حرکتی صورت که کنترل عضلههای زبان، لبها و غیره را در دست دارد و برنامه رسیده از ناحیه بروکا را اجرا میکند.
ناحیه بینایی مرکز دریافت نشانههای دیداری هنگام خواندن است.
شکنج زاویهای مرکز ارتباط بین گفتار و نوشتار است و نشانههای دیداری (خط) را به صوت و برعکس تبدیل میکند.
ناحیه شنوایی صداها را دریافت میکند، صداهای زبانی را به ناحیه ورنیکه در کنار خود میفرستد و صداهای غیر زبانی مانند موسیقی را از طریق جسم پینهای برای پردازش به نیمکره راست میفرستند.
طبق نظریه منطقه بندی مغز به این نتیجه می رسیم که می توان جنبه های خاصی از توانایی زبانی را در هماهنگی با مکان های خاصی در مغز قرار داد و این که فعالیت های مغزی که در شنیدن، درک و سپس بیان یک کلمه دخالت دارند از الگوی خاصی پیروی می کنند. کلمه در ورنیکه شنیده و درک می شود سپس به ناحیه بروکا برای تدارک تولید منتقل می شود و بعد از آن به ناحیه حرکتی فرستاده می شود تا به طور فیزیکی ادا گردد. این نظریه راهی است برای بیان این که توانایی های زبانی ما مکان های قابل شناسایی در مغز دارند. اما برای توضیح آن و پی بردن به ساختمان پیچیده مغز به ناچار از ذکر روابط پیچیده اعصاب مرکزی نقش پیچیده خون رسانی در مغز و ماهیت همبستگی متقابل بسیاری از عملکردهای مغز چشم می پوشیم چرا که قادر نیستیم مدار فیزیکی مستقیمی از فرایندهای زبانی در مغز به دست آوریم. اما شاید بهترین راه به کار بردن یک توصیف استعاری باشد. مانند فروید که هوشمندانه استعاره ماشین بخار را برای شرح برخی فعالیت های مغز به کار می برد و یا ارسطو که از مغز به عنوان اسفنجی سرد برای خنک نگاه داشتن خون یاد می کرد.
این مدل، اگر درست باشد، یک مدل آسیبشناختی است و مدل آسیبشناختی زبان الزاما مدل کارکردی زبان در مغز انسان سالم نیست. گشویند خود در آغاز مقاله ۱۹۷۲ خود میگوید: «در واقع تمام آنچه ما در باره سازمان کارکردهای زبان در مغز میدانیم از آسیبهای مغزی، جراحی مغز، تحریک الکتریکی بافت مغز و تأثیر داروها روی مغز، به دست آمده است». ولی در دو دهه اخیر وضع تغییر کرده است و روشهای غیر تهاجمی که میتوانند مغز انسان سالم را در شرایط آزمایشگاهی مطالعه کنند، اطلاعات ارزندهای بدست داده اند. از نظر تاریخی، جان هیولینگر جکسن در حدود یک قرن پیش گفته بود که «پیدا کردن آن ناحیه از مغز که باعث اختلال در گفتار میشود یک چیز است و پیدا کردن جای گفتار در مغز چیزی دیگر» و این دو را نباید یکی دانست. دیوید کاپلن، در سال ۱۹۸۱، پس از یک مرور دقیق و نقادانه از شواهد موجود میگوید: «این نوع منطقهبندیهای زبانپریشی از نظر بالینی بسیار ارزندهاند اما تسری دادن آنها به شالودهها و کارکردیهای زبان در افراد سالم غیر قابل توجیه است». پرفسور پیکنهاین، دانشمند آلمانی، از استعارهای استفاده میکند که بسیار روشن کننده است. او ناحیه ورنیکه و ناحیه بروکا را به دو بندر تشبیه میکند که کالا به یکی وارد و از دیگری خارج میشود. سپس میافزاید همانگونه که کالاهای رسیده در خود بندر مصرف نمیشوند و همانگونه که کالاهای خروجی در خود بندر تولید نشدهاند، همانگونه نیز پردازش و تولید زبان صرفا در دو ناحیه ورنیکه و بروکا انجام نمیگیرد. این دو در حکم بنادر ورودی و خرجی زبان هستند. این مطلب ما را به ایراد مهم دیگری نسبت به این مدل میکشاند مبنی بر این که فعالیت نواحی زیر مخی در آن نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال میتوان از تالاموس نام برد. گزارشهای زیادی در دست است که نشان میدهند تحریک الکتریکی یا آسیب به قسمت چپ تالاموس میتواند موجب زبانپریشیهای گوناگون شود، مانند توقف کامل گفتار، اشکال در به یاد آوردن نام اشیا، و تکرار بیاختیار کلمات.
تعریف و طبقه بندی
زبان پریشی اختلال زبانی ناشی از آسیب مغزی می باشد. اغلب زبانپریشیها در پی سکته یا آسیب نیمکره چپ مغز ایجاد میگردند. مطالعه زبانپریشی از آنجا که به افزایش بینش در باب سازماندهی عصبی زبان در مغز میانجامد همواره مورد توجه کارشناسان علوم اعصاب، زبانشناسی و گفتاردرمانی بودهاست. با اینحال، باید توجه داشت همه آشفتگی های زبان زبانپریشی نیستند. بیمار باید در فهم، تکرار، تولید گفتار معنادار دچار اشکال باشد و این اشکال از نقایص حسی یا حرکتی یا فقدان انگیزه ناشی نشده باشد. به عبارت دیگر زبانپریشی به طیفی از آسیب ها در کاربرد زبان مربوط می گردد که این آسیب ها در نتیجه صدمه یا تخریب نواحی مرتبط با زبان در نیمکره چپ ایجاد شده باشند.
در مورد طبقه بندی اختلالات زبان و گفتار و یا به طور کلی اختلالات ارتباطی نظریههای متفاوت وجود دارد. برخی از متخصصین معتقدند که لزومی بر طبقه بندی این اختلالات وجود ندارد. از این دیدگاه زبان در عمق وجود فرد ریشه دارد و یک اختلال زبان نمیتواند به خودی خود و به صورت مجزا وجود داشته باشد. دسته دیگر معتقدند این دسته از اختلالات را باید طبقه بندی کرد چرا که طبقه بندی به لزوم اهمیت و توجه به نشانهها و علایم مرضی این اختلالات تاکید میکند. همانطور که پیشتر در قسمت “زبان و ارتباط” بدان اشاره شد متخصصین، اختلالات گفتار و زبان را به چهار دسته اختلالات آواشناسی، اختلالات آهنگ گفتار، اختلالات صدا و اختلالات زبان تقسیم کردهاند. برخی از صاحبنظران سه اختلال اول را تحت عنوان اختلال گفتار در یک طبقه قرار میدهند:
اختلالات آواشناختی: ویژگی اصلی این دسته از اختلالات ناتوانی در استفاده از آواهاست. برای مثال ممکن است فرد یک آوا مانند آوای پایان یک کلمه را جا بیاندازد یا یک آوا را جانشین آوای دیگر کند مثل بکار بردن “ش” بجای “س”.
اختلالات صدا: در این دسته از اختلالات یکی از ویژگیهای صدا که به کیفیت صدا، آهنگ صدا و بلندی آن مربوط است آسیب میبیند. بمی بیش از حد، زیری بیش از حد و گرفتگی صدا و همچنین گفتار تو دماغی از اختلالات صدا هستند.
اختلالات آهنگ بیان: در این دسته از اختلالات آهنگ و جریان گفتار دچار آسیب است. لکنت زبان و شتابان گویی از جمله اختلالات آهنگ بیان هستند.
اختلالات زبان: این دسته از اختلالات با نارسایی یا معلولیت در فهمیدن یا بکاربردن گفتار و نوشتار مشخص میشوند. در این دسته از اختلالات، اختلال در قالب گفتار نیست بلکه خود توانش زبانی را دربرمیگیرد. در این دسته از اختلالات، مواردی همچون تاخیر زبان، نارساگویی، اختلال زبان بیانی و انواع زبان پریشی مورد بررسی قرار می گیرند.
آفازیا یا زبان پریشی : زبانپریشی ها را به چهار نوع مرکزی و چهار نوع پیرامرکزی تقسیم کرده اند. غیر اززبانپریشی بیانی بروکا و زبانپریشی دریافتی ورنیکه، دو زبانپریشی مرکزی دیگر عبارتند از زبانپریشی های هدایتی و گلوبال (سرتاسری). انواع زبانپریشی های پیرامرکزی شامل حسی ترنسکورتیکال، آنومیک، حرکتی ترنسکورتیکال، و ایزولاسیون (انفرادی شده) است. شکل زیر محل ضایعات را در انواع مختلف زبانپریشی نیمکره غالب نشان می دهد. اعداد رومی اشاره به ضایعاتی دارند که در زبانپریشی مرکزی دیده می شود، حروف نشان دهنده محل آسیب در زبانپریشی های پیرامرکزی هستند:
I = ناحیه ۲۲ برودمن قطعه آهیانه و بخش خلفی فوقانی قطعه گیجگاهی درک مطلب (زبانپریشی دریافتی ورنیکه)
II = ناحیه ۴۴ برودمن ناحیه جلو پیشانی و قطعه پیشانی نیمکره غالب در سلاست (زبانپریشی بیانی بروکا)
III = رشته های متصل کننده بین مناطق گفتاری ورنیکه و بروکا – تکرار (زبانپریشی هدایتی)
A = ناحیه مرزی خلفی به ناحیه ۲۲ – درک مطلب (زبانپریشی حسی ترنسکورتیکال)
B = رشته های مرتبط کننده از قطعه پس سری تا دستگاه لیمبیک در دومین و سومین شکنج گیجگاهی – نامیدن
(زبانپریشی آنومیک)
C = ناحیه مرزی فوقانی به ناحیه ۴۴ – سلاست (زبانپریشی حرکتی ترنسکورتیکال)
زبانپریشی های مرکزی
در این نوع زبانپریشی ها، ضایعاتی در مناطق مرکزی حسی و حرکتی گفتار وجود دارد.
زبانپریشی حرکتی یا بیانی بروکا: علت این زبانپریشی وجود ضایعه در ناحیه کلامی قدامی جلو پیشانی (ناحیه ۴۴ برودمن) است. بیمار کلمات و افعال را بدون استفاده از ربط های دستوری صحیح بیان می کند و کلام وی فاقد سلاست است. در زبان پریشی بروکا فرد مبتلا با مشکلاتی مانند کاهش عمده در میزان گفتار و همچنین تولید آشفته، آرام و معمولا همراه با تلاش فراوان دست به گریبان است. در این نوع زبان پریشی اغلب تکواژهای واژگانی (افعال و اسامی) به کار می روند و تکواژهای دستوری (حرف تعریف حروف اضافه و تکواژهای تصریفی) پی در پی حذف می شوند به این دلیل آن را از نوع بدون دستورمی دانند. بعنوان مثال بیماری که زبان پریشی او خیلی شدید نیست در جواب به این سئوال که صبحانه چه خورده ای؟ می گوید:
من……..تخم مرغ ها……..و……..خوردم……..و……..قهوه……..نوشیدم……..صبحانه
یا مثال دیگر به صورت زیر:
دکتر:چرا به بیمارستان آمده ای؟
بیمار:آه….دوشنبه…پدر و پائول… و پدر… بیمارستان،دو…آه… دکتر… و آه… ۳۰ دقیقه… و بله… آه بیمارستان.و چهارشنبه ….ساعت ۹…. دکترها.دو دکتر… و آه…. دندانها… بله… خوبه
(گودگلاس،۱۹۷۶)
این نمونه نشان می دهد که تکلم بیمار دچار آفازی بروکا با صرفه جویی کلامی گسترده فبا حذف حروف اضافه و ساخت گرامری کمی-دور گرامری- و با آهنگ کلام غیر معمول مشخص می شود.در حالیکه بیماران فهم معنایی بدون نقصی دارند،اما فهمشان ممکن است با ابهام نحوی دچار نقص شود.
زبانپریشی حسی یا دریافتی ورنیکه: علت این زبانپریشی وجود ضایعه در ناحیه ۲۲ برودمن است. این ناحیه در قطعه آهیانه و بخش خلفی شکنج فوقانی قطعه گیجگاهی واقع است. در اثر آن در درک شنیداری اشکالاتی بوجود می آید. دراین نوع زبان پریشی بر خلاف زبان پریشی بروکا فرد مبتلا قادر است به راحتی و همراه با آهنگ و تلفظ صحیح صحبت کند اما در عین حال گفتار وی همراه با اشکالات واژگانی بسیاری است. شخص زبان پریش عبارت های خیلی کلی را حتی در پاسخ به سئوال های خاص که برای کسب اطلاعات پرسیده می شود ارائه می کند. اشکال در پیدا کردن کلمه های صحیح و طول و تفصیل نا بجا در کلام نیز بسیار رایج است.
مثال: – آیا دوست داری در کانزاس باشی؟
بله هستم.
یا این مثال از یک مصاحبه بین بیمار و گفتاردرمانگر است:
درمانگر:چه خورده ای؟
بیمار:امروز من به دیوید دست نزده ام، او حیوان صفت است فردا.
درمانگر:آیا غذا خوب بود؟
بیمار:بله، خوب بود.
( از آر سی مارتین،۲۰۰۳)
آفازیا یا زبان پریشی : شکست بیماران آفازی ورنیکه در فهم تکلم خودشان، نوعا باعث می شود که از مشکلات پردازش زبانی خود آگاه نباشند و به شرکت در مباحثات با شناخت کم در جاهای مناسب و شروع به صحبت بدون اگاهی از اختلالشان مبادرت ورزند.
برای بیمار درک سوال از راه درک شنیداری مشکل است و کلام بیمار با این خصوصیات مشخص می شود: روان، سلیس، بدون زحمت، تلفظ صحیح، و عاری از اسامی.
زبانپریشی هدایتی: علت این نوع زبانپریشی وجود ضایعه ای در فاسیکولوسهای قوسی (راه کمانی) است یعنی رشته هایی که مراکز تکلم بیانی و حسی را به یکدیگر مرتبط می کنند. در این زبانپریشی، تکرار کلمات و جملات به شدت مختل می شود. گفتار بیمار سلیس است، ولی مکث هایی دارد زیرا واژه یابی مختل شده است. در این زبانپریشی پارافازیهای لغوی شایع هستند.
مثال: “دوست دارم پاشین خودمو برونم”
آفازیا یا زبان پریشی : مباحثه زیر بین یک پزشک و بیمار حین در خواست از بیمار برای تکرار آنچه پزشک می گفت،رخ داد:
پزشک:دوچرخه
بیمار:دوچرخه
پزشک:اسب آبی
بیمار:اسب آبی
پزشک:بلاینژ
بیمار:نفهمیدم.
پزشک:بالا و پایین
بیمار:بالا و پایین
پزشک:زرد،بزرگ ،جنوب
بیمار:زر…نفهمیدم.
(کارلسون،۱۹۸۶)
همانند بیماران آفازی بروکا،بیماران دچار آفازی انتقالی نیز از مشکلات زبانی خود آگاه هستند و اغلب تلاش می کنند که اشتباهات خود را تصحیح کنند.
زبانپریشی گلوبال (سرتاسری): بیمار نه می تواند افکارش را بیان کند و نه صحبت دیگران را می فهمد. فقط برخی از سیلابها را ادا می کند. این اختلال شدید کلامی در ضایعات وسیع نیمکره غالب مشاهده می شود که با تخریب هر دو ناحیه کلامی بیانی (بروکا) و دریافتی (ورنیکه) همراه است.
زبانپریشی های پیرامرکزی
آفازیا یا زبان پریشی در این نوع زبانپریشی ها، ضایعاتی در اطراف مناطق مرکزی حسی و حرکتی گفتار وجود دارد.
زبانپریشی ترانسکورتیکال حسی: بیمار به خوبی تکرار میکند، کلام خودبخودی او سلیس است، ولی بیمار آنچه که تکرار می کند و یا می شنود را درک نمی کند. تکلم وی پارافازیک است. محل ضایعه در ناحیه مرزی خلفی قرار دارد (ناحیه A).
زبانپریشی نامیدن: بیمار سلیس و روان صحبت می کند، ولی برای یافتن لغات مکث می کند. می تواند به خوبی کلمات را تکرار کند و مطلب را درک کند، ولی در نامیدن اشیاء مشکل دارد. او نه می تواند اشیایی را که به وی نشان داده می شود نام ببرد و نه می تواند به اشیاء نام برده شده اشاره کند. مشکل بیمار در یافتن لغت منجر به پارافازی می شود (ناحیه B). شدیدترین حالت نام پریشی یا آنومی ها در ضایعات دومین و سومین شکنج گیجگاهی مشاهده می شوند که راههای عبور پیام های عصبی را از لب پس سری به دستگاه لیمبیک مختل می کند. ضایعات فوقانی تر که در ناحیه آهیانه ای-گیجگاهی بوجود می آیند با آلکسی (خوانش پریشی) و آگرافی (نوشتارپریشی) وسیع همراهند.
زبانپریشی ترانسکورتیکال حرکتی: بیمار می تواند به خوبی کلمات را تکرار کند و مطلب را درک نماید ولی کلام وی سلیس نیست (ناحیه C).
زبانپریشی ایزولاسیون (انفرادی شده): بیمار نمی تواند اشیاء را نام ببرد یا مطلب را درک نماید و تکلم وی سلیس نیست. با اینحال می تواند تکرار کند و ممکن است تمایل داشته باشد هر چیزی که در طیف شنوایی است را طوطی وار تکرار کند. این اختلال تکلمی اکولالیا (پژواک کلام) نامیده می شود. ضایعه، کل ناحیه پیرامرکزی را دربرمی گیرد (نواحی A,B,C).
آفازیا یا زبان پریشی صدرا بهبود منش، کارشناس ارشد علوم شناختی
در بیشتر افراد راست دست و حدود نیمی از افراد چپ دست، صدمه به نیمه ی چپ مغز باعث زبان پریشی خواهد شد.صدمه به نیمه راست مغز در افراد مبتلا باعث بروز مشکلاتی فراتر از اختلالات گفتار و زبان خواهد شد.
افراد مبتلا به زبان پریشی ممکن است با اختلالات دیگری نیز دست به گریبان باشند از جمله :دیزآرتری (اختلال گفتار ناشی از فلجی یا ضعف عضلات گفتاری )، کنش پریشی یا مشکلات بلع.
– انواع آفازی چه می باشد؟
آفازی انواع گوناگونی دارد که ما در اینجا به سه نمونه از مهم ترین و متداول ترین آنها اشاره می کنیم:
آفازی بروکا: نام دیگر آن آفازی بیانی می باشد. فرد مبتلا می داند که چه می خواهد بگوید اما قادر نیست که کلمات را بیان کند.
الگوی رفتاری فرد با تلاش و تقلا همراه است. فرد می تواند فکر کند اما نمی تواند حرکات گفتاری را برای بیان افکارش سازماندهی کند.
درک کلمات بطور جزئی آسیب دیده است در این افراد فلجی یا ضعف در اندام های سمت راست بدن مشاهده می شود.
آفازی ورنیکه: نام دیگر آن آفازی دریافتی است که بوسیله مشکل در درک زبان گفتاری و لغات نوشتاری مشخص می شود افراد دارای آفازی ورنیکه میتوانند صداها را بشنوند و لغات نوشتاری را ببینند اما نمیتوانند آنها را درک کنند.
فرد بدون هیچ تلاش و تقلایی صحبت می کند و معمولا گفتارش خالی از معنی است.
آفازی گلوبال: نام دیگر آن آفازی کلی می باشد. در این نوع آفازی، فرد تقریبا بطور کامل توانایی عملکردی استفاده از گفتار و زبان را از دست داده است و شدیدا در صحبت کردن کلمات و جملات، خواندن و نوشتن مشکل دارد.
– برخی از علائم و نشانگان زبان پریشی کدامند؟
گروهی از افراد مبتلا به زبان پریشی در به کار بردن واژه ها و جملات با مشکلات روبرو می شوند (زبان پریشی بیانی).
برخی هم در درک گفته های دیگران مشکل دارند (زبان پریشی دریافتی).
گروهی از افراد زبان پریش هم در استفاده از کلمات و هم در درک گفته ی دیگران به تقلا می افتند (زبان پریشی کلی).
ممکن است زبان پریشی، زبان شفاهی (سخن گفتن و درک) یا زبان نوشتاری (خواندن و نوشتن) را تحت تأثیر قرار دهد. به طور معمول، خواندن و نوشتن بیشتر از سخن گفتن و درک صدمه می خورند.
زبان پریشی از میزان خفیف تا شدید دیده می شود. شدت مشکلات ارتباطی بستگی به مقدار و مکان ضایعه در مغز دارد.
فرد مبتلا به آفازی خفیف
• ممکن است بتواند در بیشتر نشست ها از پس مکالمات طبیعی بربیاید.
• ممکن است در شرایطی که گفته ها طولانی یا پیچیده باشند از درک زبانی عاجز بماند.
• ممکن است در پیدا کردن کلمات برای بیان منظور خود یا یک ایده مشکل داشته باشد
( به این حالت آنومی یا اختلال در نامیدن گفته می شود ) . این وضعیت شبیه آن است که شما احساس کنید کلمه مورد نظرتان “نوک زبان شماست.”
فرد مبتلا به زبان پریشی شدید
• ممکن است از هر چه به او گفته می شود، هیچ درکی نداشته باشد.
• ممکن است گفتار محدودی داشته یا اصلاً صحبت نکند.
• ممکن است عبارات معمول و شایع مانند، “بله” ، “خیر” یا “سلام” را تا حد زیادی صحیح بیان کند.
ویژگی های زبان پریشی بیانی
• فقط در حد تک کلمه صحبت می کند. ( مثلاً نام اشیا)
• با عبارات کوتاه و یا قطعه قطعه صحبت می کند.
• واژه های کوچک مانند حروف ربط و اضافه ( “و” ، “از” ، “تا” ) را حذف می کند. ( به همین دلیل گفتارش “تلگراف” مانند می شود)
• ترتیب قرارگیری کلمات در جملات و عبارات را به هم می ریزد.
• کلمات یا صدا ها را تغییر می دهد ( مثلاً به جای “میز” می گوید “تخت” یا به جای “لباس شویی” می گوید “شباس لویی” )
• کلمه سازی می کند (کلمات نامفهوم )
• کلمات با معنی و بی معنی را به دنبال هم و به صورت روان ولی بی معنی ردیف می کند.
ویژگیهای زبان پریشی دریافتی
• برای درک پیام های کلامی به وقت بیشتری نیاز دارد. ( مثل اینکه از یک زبان خارجی ترجمه می شود )
• دنبال کردن گفتار سریع برایش بسیار مشکل است. ( مثل اخبار رادیو و تلویزیون )
• پیچیدگی های زبانی را به غلط تعبیر می کند یا از ضرب المثل ها معنی تحت اللفظی برداشت می کند . (مثل سنگ از آسمان می بارد.)
• سرخوردگی فرد زبان پریش و شنونده، ممکن است به شکست در برقراری ارتباط منجر شود.
در بیشتر موارد، فرد زبان پریش از هر دو شکل بیانی و درکی زبان پریشی به درجات مختلف رنج می برد.