آیندهنگاری سلامت روان: چگونه عدالت اجتماعی ذهن انسان را شکوفا میکند

روان، عدالت و واقعیتهای زندگی مدرن
روان انسان (human psyche) هرگز جدا از جهان پیرامونش معنا نمییابد. امروز، روز جهانی بهداشت روان (World Mental Health Day) است و فرصتی است تا نگاهی تازه و انتقادی به مفهوم «بهداشت روان» داشته باشیم. بسیاری از روایتهای رایج، بهداشت روان را به مجموعهای از مسئولیتهای فردی تقلیل میدهند: مدیتیشن کن، مثبت فکر کن، و هر وقت شکست خوردی، تقصیر خودت است. اما واقعیت ساده و بیرحمانه این است که روان انسان محصول تعامل پیچیدهای است میان عوامل فردی، اجتماعی و ساختاری، و نادیده گرفتن بخش اجتماعی آن، دروغ بزرگی است که به ما فروخته شده است.
چند روز پیش با یک دانشجوی فنلاندی صحبت میکردم. به او گفتم: «میبینم که کشورتان برای بار هشتم شادترین کشور جهان شده است.» او با یک لبخند پیچیده و نیمهمتحیر گفت: «نه اینکه فکر کنی ما خیلی شادیم. ما اعتماد به دولت داریم و برخی امکانات اساسی در اختیارمان قرار میگیرد.» همین جمله کوتاه، در خود میلیونها نکته پنهان داشت: شادی و سلامت روان، نتیجه فردی صرف نیست، بلکه محصول یک سیستم عدالتمحور و امکانات واقعی است.
حالا تصور کنید همین نگاه را به روان مردم کشور خودمان اعمال کنیم. وقتی فردی از استرس پرداخت اجاره خانه مینالد، آیا میتوانیم به او بگوییم: «ذهنیتت را مثبت کن، مدیتیشن کن، مسئولیت با توست»؟ این حرف نه تنها بیرحمانه است، بلکه نادیده گرفتن واقعیات اجتماعی و اقتصادی است. تفاوت فاحش بین کسی که نگران یک ایمیل کاری است و کسی که نگران امنیت مالی و معیشتی خود و خانوادهاش است، نشان میدهد که روان انسان محصول محیط است، نه فقط تصمیمهای فردی.
بهداشت روان (mental health) تنها یک مسئولیت فردی نیست؛ این یک حق اجتماعی است. عدالت اجتماعی (social justice) و ساختارهای حمایتی دولت و جامعه، پیششرط اصلی سلامت روان هستند. وقتی منابع محدود است و تبعیض و نابرابری گسترده، بسیاری از واکنشهای روانی ما کاملاً منطقی و طبیعی هستند. اضطراب، افسردگی، خستگی روانی، رنج و استرس، اغلب پاسخهایی منطقی به شرایط غیرمنطقیاند.
در جهانی که مدام به ما میگوید باید شاد باشیم، موفق باشیم و مسئولیت سلامت روان خود را تنها بر دوش بگیریم، فراموش میکنیم که ساختارها و شرایط اجتماعی، تعیینکننده واقعی روان ما هستند. این فراموشی نه تنها ناعادلانه است، بلکه آسیبزننده نیز هست. روانشناسی (psychology) میتواند درمانبخش و روشنکننده باشد، اما اگر فقط بر مسئولیت فردی تمرکز کند، به یک ابزار سرکوب تبدیل میشود: به ما میگوید تقصیر توست، بدون اینکه بگوید شرایطی که در آن زندگی میکنی چقدر بیرحمانه و غیرمنصفانه است.
بنابراین، امروز که به مناسبت روز بهداشت روان سخن میگوییم، باید پیام خود را بازنویسی کنیم: روان انسان را نمیتوان بدون در نظر گرفتن عدالت، منابع و امنیت اجتماعی درک کرد. سلامت روان حقی است که از طریق سیاستهای منصفانه، دسترسی به آموزش، مسکن، بهداشت و حمایت اجتماعی تحقق مییابد. اگر ما این واقعیت را نادیده بگیریم، در حال ترویج یک دروغ بزرگ هستیم و بار سنگین شکست و ناکامی را بر دوش افرادی میگذاریم که شرایطشان غیرمنصفانه و خارج از کنترلشان است.
این پیام به ما یادآوری میکند که باید نگاه خود را فراتر از فردگرایی ببریم. باید جامعهای بسازیم که عدالت، فرصتهای برابر و حمایت واقعی از مردم را فراهم کند. باید بدانیم که رنج، استرس و اضطراب بسیاری از ما، نه ضعف فردی، بلکه واکنش منطقی به شرایط غیرمنطقی است.
پس امروز، به جای اینکه تنها به خودمان نگاه کنیم و بپرسیم «چگونه شادتر باشیم»، باید بپرسیم: «چگونه جامعهای بسازیم که واقعاً شاد باشد؟» این سؤال، قلب بهداشت روان واقعی است؛ جایی که مسئولیت فردی و اجتماعی به یکدیگر پیوند میخورند و روان انسان، در بستر عدالت و حمایت اجتماعی، شکوفا میشود.
روان، عدالت و آیندهای که شایسته ذهن انسان است
روان انسان (human psyche) در بستر شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شکل میگیرد و نمیتوان آن را جدا از محیط و جامعه تحلیل کرد. همانطور که پیشتر اشاره شد، بهداشت روان تنها یک مسئولیت فردی نیست؛ یک حق اجتماعی است. وقتی جامعهای سرشار از نابرابری، اضطراب، استرس و محرومیتهای ساختاری است، فروکاستن سلامت روان به یک مسئولیت فردی، نهتنها سادهانگاری، بلکه دروغی بزرگ و ویرانگر است.
تفکر غالب در روانشناسی مدرن گاه ما را به سمت فردگرایی شدید سوق میدهد: مدیتیشن کن، مثبت بیندیش، مسئولیت شکستهایت با خودت است. اما این نگاه ناقص و ناعادلانه است. همان دانشجوی فنلاندی که با لبخند پیچیدهاش اشاره کرد، شادی واقعی نتیجه اعتماد به سیستم و دسترسی به امکانات دولت است، نه فقط تصمیمات شخصی. این حقیقت باید چراغ راه ما باشد: روان انسان بدون عدالت اجتماعی، بدون دسترسی به منابع اساسی، بدون امنیت مالی و اجتماعی، نمیتواند واقعاً سالم و شاد باشد.
وقتی فردی نگران پرداخت اجاره خانه، خرید غذا یا آینده فرزندانش است، واکنش روانی او نه تنها طبیعی است بلکه منطقی است. اضطراب، افسردگی و خستگی روانی، اغلب پیامهایی هستند که میگویند: «این شرایط غیرمنصفانه است و باید تغییر کند.» این پیامها باید شنیده شوند، نه اینکه با شعارهای فردگرایانه خاموش شوند.
آیندهنگاران مغز باید درک کنند که سلامت روان یک پروژه جمعی است، نه یک مسیر تنها. هر سیاست عادلانه، هر حمایت اجتماعی، هر فرصت آموزشی و دسترسی به خدمات، به رشد روان جمعی و فردی کمک میکند. در این مسیر، ما یاد میگیریم که رنجهای فردی اغلب بازتاب نابرابریها و بیعدالتیها هستند و مقابله با آنها، هم فردی است و هم اجتماعی.
این نگرش ما را به یک مرحله بالاتر میبرد: وقتی میفهمیم که روان انسان محصول تعامل پیچیدهای میان فرد و جامعه است، دیگر نمیتوانیم سلامت روان را محدود به مراقبت فردی کنیم. باید ساختارها را بهبود دهیم، فرصتها را عادلانه توزیع کنیم و امنیت و حمایت اجتماعی را تقویت کنیم. هر اقدام جمعی در جهت عدالت اجتماعی، نه تنها جامعه را بهتر میکند، بلکه روان فردی هر یک از ما را نیز سالمتر و تابآورتر میسازد.
در نهایت، پیام ما روشن است: بهداشت روان حقی است که با عدالت اجتماعی و توجه به ساختارها گره خورده است. رنجهای ما اغلب واکنشهای منطقی به شرایط غیرمنطقی هستند. شاد بودن و سالم بودن، تنها زمانی معنا پیدا میکند که جامعهای بسازیم که امکانات، اعتماد و فرصتهای برابر در اختیار همه قرار دهد.
آیندهنگاران مغز: «جایی که عدالت اجتماعی و ذهن انسان، با هم شکوفا میشوند.»