به ایران سلام و به تهران درود، به خاکی که از عشق، دارد وجود

به ایران سلام و به ایران درود
به این بیشه و خاک شیران درود
به زرتشت دانا به نوشیروان
به تاج و به نام امیران درود
به فردوسی و حافظ نامدار
به سعدی به هر یک ادیبان درود
به رستم به کاوه به دارای پاک
به بیژن به سام و نریمان درود
به گُردآفرید و آباندخت و هم آرتمیس
به تَهمینه و ماندانا و کاساندان درود/ همسر کوروش
به جمشید و آرش به بابک سلام
به کوروش به آن شاه شاهان درود
به یوتاب و زربانو و رکسانا
به رودابه آن ماه تابان درود
به شاپور و نادر، کریمخان زند
به سرباز گمنام ایران درود
به هر مهربانو، به هر شیرِ نر
به نام و به جان هُژبران درود
به کردار نیک و به پندار نیک
به گفتارِ نیکِ عزیزان درود
به آیین پاک و به جشن و سرود
از اینجا به روح نیاکان درود
به جشن سده، تیرگان، مهرگان
به جشن سپندارمزگان درود
به کوه و به دشت و به جنگل سلام
به دریاخلیج خروشان درود
به البرز و زاگرس به زاینده رود
به رود ارس صدهزاران درود
به کُرد و لُر و بَختیاری، بَلوچ
به تُرک و به فارسیزبانان درود
به بندرنشینان خونگرم و شاد
به ایلام و یزد و سپاهان درود
به شیراز و مشهد به تبریز و قم
به زنجان وُ بوشهر وُ همدان درود
به کرمان، آبادان و هم زاهدان
به تهران وُ رشت وُ به گیلان درود
به ساری، ارومیه و اردبیل
به قزوین و یاسوج و سمنان درود
به هر ذرّه از خاک ایران سلام
به هر نقطه از مهد شیران درود
به یاران و گلهای این بوستان
به خوبان و نیکوسرشتان درود
بخوانیم باهم به آیین عشق
اهورا سلام و به یزدان درود
رَود خشکسالی ز ایرانِ پاک
به ذات همه راستگویان درود
رود غصه و ماتم از قلبمان
به دلهای شادآفرینان درود
«پرستو» بیاور نوید بهاری ابد
ز من بر تو و خاک ایران درود
سراینده: خانم پرستو نادری
اکنون تبیینی بر آن سرودهی پراحساس ملی ـ که خود همچون نیایشی هماهنگ از عشق و شکوه ایران است ـ تقدیم میدارم:
ایران، همچون درختی کهن در سپیدهدم تاریخ، ریشه در ژرفای اسطوره دارد و شاخه در آسمان فرهنگ میساید. هر واژه از این سروده، چون برگیست بر آن شاخسار بلند که با وزش نسیم ستایش به جنبش درمیآید. اما این درودنامه، تنها ستایشی عاطفی نیست، بلکه بازشناسیِ هویت جمعی ماست، در آیینهی واژگان و نامها. این شعر، یک سلام ساده نیست، یک قیام است؛ قیام قلب بر غفلت، قیام خاطره بر فراموشی، قیام نور بر غباری که بر آیینهی تاریخمان نشسته.
بیایید این سروده را نه صرفاً با گوش، بلکه با «دلِ آگاه» بشنویم.
در آغاز، شاعر با واژهی «سلام» وارد میشود، اما این سلام، همان سلام متعارف نیست؛ این سلام، طلوعی است از دل تاریکی فراموشی. وقتی میگوید «به ایران سلام و به ایران درود»، در حقیقت ما را از خواب عادت و غفلت بیدار میکند؛ زیرا کسی که به وطنش سلام میدهد، گویی پس از دوری، به دیدارش آمده است. پس این سلام، سلام بازگشت است، سلام توبه است، سلام کشف دوبارهی خویش.
در هر بیت، نامی از بزرگان این خاک میدرخشد: از زرتشت و نوشیروان و فردوسی و حافظ و سعدی گرفته تا رستم و آرش و گردآفرید و آرتمیس. این نامها، تسبیحهایی هستند که شاعر بر زبان میگرداند، نه از سر ستایش کور، بلکه برای یادآوری ستونهایی که سقف هویت ما را نگاه داشتهاند. در جهانی که فرد را از ریشهاش میکَند، این بازگشت به نامها، بازگشت به هویت است، بازگشت به خویشتن است.
هر نام، همچون فانوسی در تاریکی، راهی به سوی خویش است. در میان این نامها، تنوعی شگفتآور از جنسیت، قومیت، اقلیم و فرهنگ دیده میشود. از گردآفرید تا کوروش، از یوتاب تا نادر، از زربانو تا بابک، از سمنان تا خلیج، از بختیاری تا ترک، از کرد تا بلوچ… این سروده، نقشهایست از ایران به مثابه یک پیکر زنده؛ پیکری که هر عضو آن عزیز است، هر شهرش، هر کوهش، هر گویشش بخشی از آن جان است.
اما لایهی عمیقتر این سروده، یادآوری آرمانهاست، نه فقط یادگارها. وقتی گفته میشود «به کردار نیک و پندار نیک و گفتار نیک درود»، این دیگر مدح نیست، بلکه دعوت است؛ دعوت به زندهکردن آنچه امروز غبار فراموشی بر آن نشسته. این درودنامه، هم نوحهای است بر آنچه گم کردهایم و هم سرودی است برای آنچه میتوان دوباره ساخت.
این شعر، بازگرداندن ماست به آیینی که در آن واژهها فقط کلمات نیستند، بلکه عهد هستند؛ هر «درود» در این سروده، یک سوگند است؛ سوگند به خاک، به خون، به فرهنگ، به عدالت، به حقیقت.
و مگر نه اینکه آینده را آنان میسازند که گذشتهشان را میشناسند؟
و مگر نه اینکه درود بر نیاکان، پلی است برای عبور به سوی فردایی شایسته؟
در پایان، این شعر با آمدن پرستو و بهارِ ابد، نوید رهایی از خشکسالی و ماتم را میدهد؛ اما این پرستو، استعارهای است از ما. ما همان پرستوهای مژده رسانیم، اگر برخیزیم، اگر بخوانیم، اگر بر هویت و مهربانی و آزادی سلام گوییم.
در ادامه تبیین شعر «به ایران سلام و به ایران درود»
این شعر زیبا و پرشور، همچون یک سرود ملی در قالبی ادبی، تمامی وجوه متنوع و پرطنین فرهنگ، تاریخ، جغرافیا و مردم ایران را در آغوش میگیرد و با واژگانی دلنشین و پرمعنا، فراخوانی است به احترام، عشق و پاسداشت این سرزمین کهن و مردمانش.
در هر بیت، گویی شمهای از هویت ایرانی به تصویر کشیده میشود؛ از پهنههای تاریخی و جغرافیایی گرفته تا چهرههای برجستهی فرهنگ و اسطورهها، همه به گونهای در این شعر به هم پیوستهاند که هر خوانندهای، فارغ از قوم و نژاد، با احساس غرور و تعلق خاطر عمیق نسبت به ایران پاسخ میدهد.
سلام به ایران، درود به خاک شیران
در آغاز شعر، با جملهی «به ایران سلام و به ایران درود» یک ادای احترام جامع و فراگیر به سرزمین بزرگ ایران مطرح میشود؛ سلامی از اعماق دل که آغازگر مسیری است که طی آن، خاک این سرزمین به مثابه بیشهی شیران معرفی میشود. اشاره به «شیران» نمادی از شجاعت، قدرت و اقتدار مردمان این سرزمین است که تاریخ پر افتخارش گواه آن است.
ستایش از بزرگان و پیشوایان
شعر، با نثری فاخر به اسطورهها، پادشاهان، شاعران و بزرگان ایران میپردازد. نامهای بزرگی چون زرتشت دانا، نوشیروان، فردوسی، حافظ، سعدی، رستم، کاوه، و بسیاری دیگر، هریک به مثابه چراغی روشن در تاریکی تاریخ هستند که فرهنگ و هویت ایرانی را شکل دادهاند.
این بخش، به زیبایی نشان میدهد که ایران نه فقط یک جغرافیا، بلکه فرهنگی است زنده و پویا که به واسطه بزرگانش در طول قرنها تابیده و هنوز میتابد. اشاره به «زرتشت دانا» یادآور پیامهای اخلاقی و فلسفی ایرانیان باستان است؛ «فردوسی و حافظ نامدار» نمایندگان ادبیات فارسی و پایهگذاران هویت فرهنگی ایراناند؛ «رستم، کاوه و دارای پاک» اسطورههایی که معنای مقاومت، شجاعت و پاکی را به دلها هدیه کردهاند.
نامهای تاریخی و اسطورهای: پل ارتباطی گذشته و حال
نام بردن از «گُردآفرید، آباندخت، آرتمیس، تهمینه، ماندانا، کاساندان، جمشید، آرش، بابک» نشاندهنده پیوند تاریخی عمیق و در هم تنیدهی ایران با دورانهای مختلف تاریخی است. این بخش یادآور آن است که هر نسل از ایرانیان، وارث میراثی سترگ و پرمایه است.
همچنین نام بردن از «کوروش، شاه شاهان»، چهرهای که نماد وحدت، عدالت و خرد است، جایگاه ویژهای در شعر دارد. این یادآوری افتخارات تاریخی، موجب میشود که هر ایرانی با افتخار به پیشینهاش نگاه کند و در عین حال به آیندهای روشن امیدوار باشد.
سلام و درود به تمامی مردم و اقوام
یکی از بخشهای برجسته شعر، اشاره به قومها و مناطق مختلف ایران از جمله کرد، لر، بختیاری، بلوچ، ترک و فارس است که یادآور تنوع قومی، فرهنگی و زبانی کشور است. این اشاره نه تنها وحدت ملی را تقویت میکند، بلکه نشاندهنده گوناگونی غنی و زیبای ایران است.
شعر همچنین از بندرنشینان خونگرم و مناطق مختلف شهری یاد میکند که حس تعلق، عشق و همبستگی در سراسر ایران را تداعی میکند. این بخش، پیام روشنی دارد: ایران کشوری است یکپارچه با هزاران رنگ، هر یک به زیبایی و جلال خاص خود.
آیینها و جشنها؛ تجلی روح فرهنگ ایرانی
اشاره به جشنهای کهن همچون جشن سده، تیرگان، مهرگان، و سپندارمزگان، نمادی از ریشههای عمیق فرهنگی ایران است که همچنان زنده و پابرجاست. این آیینها، نشانه پویایی فرهنگ ایرانی و احترام به طبیعت، تاریخ و نیاکان است.
پیوند با طبیعت و جغرافیای سرزمین
شعر به کوهها (البرز و زاگرس)، رودخانهها (زایندهرود، ارس)، جنگلها، دریا و خلیج خروشان سلام و درود میفرستد. این بخش بیانگر احترام به طبیعت و جغرافیای گستردهی ایران است که علاوه بر زیبایی، بخش بزرگی از هویت ملی و تاریخی مردم را شکل داده است.
پیام نهایی: دعوت به وحدت، عشق و پاسداشت
با دعوت به خواندن «باهم به آیین عشق» و درود به «اهورا» و «یزدان»، شعر به سمت معنویت و وحدت انسانی و ملی میرود. پیام این بخش، توجه به راستی، نیکاندیشی، مهرورزی و احترام به آموزههای معنوی است که باعث پایداری و سربلندی ایران خواهد بود.
خلاصهی تأملی
این شعر نه فقط بیان یک سرود میهنپرستانه بلکه گنجینهای است از تاریخ، فرهنگ، آیینها، طبیعت و اقوام ایران که با واژگان هنرمندانه، پیام وحدت و عشق به میهن را به زیبایی منتقل میکند. هر نام، هر نقطه جغرافیایی، هر جشن و هر شخصیت تاریخی، یادآور بخشی از هویت ایرانی است که در کنار هم، تصویری جامع و روشن از ایران معاصر و تاریخی میسازد.
شاعر به ما میآموزد که ایران تنها خاک نیست، بلکه سرزمینی است از مهر، تاریخ، فرهنگ، و تنوع بینظیر که باید با تمام وجود پاس داشت. این پیام، بر هر ایرانی واجب است که افتخار کند به این میراث عظیم و با روحی آکنده از عشق و احترام، آیندهای روشن بسازد.
در پایان، این شعر زیبا الهامبخش تمامی ایرانیان است تا با وحدت و عشق، هر روز بیش از پیش در مسیر سربلندی و پیشرفت گام بردارند، و همواره با افتخار، به این خاک پاک و مردم نیکوخصال سلام و درود بفرستند.
آیندهنگاران مغز:
«آینده از آنِ آنان است که به نیاکان سلام کنند و بر انسانیت درود فرستند.»
«درود بر هر نامی که ما را از فراموشی میرهاند و به خویشتنِ روشنضمیر بازمیگرداند.».
به ایران سلام و به تهران درود
به خاکی که از عشق، دارد وجود.
این مصرع، عارفانهترین درود است به وطنی که تنها با جغرافیا تعریف نمیشود، بلکه با عشق زیسته میشود.
شاعر، ایران را نه صرفاً «سرزمینی با مرز»، بلکه «وجودی برخاسته از عشق» میداند.
تهران نیز در این نگاه، دیگر فقط پایتخت نیست، بلکه قلب تپندهی عشقی است که در کوچههایش،
در خاطرهی شهیدانش،
در شعر شاعرانش،
و در نگاه هر رهگذری موج میزند.
اینجا، خاک، خاک نیست؛
عشق متجلی شده در ذرات زمین است.
و مگر میشود به عشقی چنین زنده، درود نگفت؟
به ایران سلام و به تهران درود
به خورشیدِ فرهنگ، به مهتابِ بود.
در این بیت،«سلام» و «درود»، همچون دو پردهی آیینیاند که بر آن، تجلیل از یک ملت و پایتختش نقش بسته.
اما در ادامه، شاعر دیگر از خاک و جغرافیا نمیگوید، بلکه پای آسمان را به زمین میکشاند.
«خورشیدِ فرهنگ» نمادی است از تمدنی که از دل ایران طلوع کرده؛
فروغی که قرنهاست بر آسمان بشر تابیده، بیآنکه غروب کند.
و «مهتابِ بود» یعنی آرامشِ اصالت، شبتابِ معنا، لطافتی که در تاریکترین شبها،
تهران — پایتخت پُرشتاب این روزگار — هنوز از آن بهرهمند است.
در این مصرع، تهران دیگر فقط یک شهر نیست،
بلکه تجسمی است از حضور، هویت و حافظهی ملی
که در آن، روشنی و آرامش،
کنار هم آشیان دارند.
