نقدهایی بر فیلم The Father؛ درامی دلخراش پیرامون آلزایمر
فیلم پدر با احساسات زنده قلب شما را میشکند
فیلم «پدر» ساخته فلوریان زلر تصویری حیرت انگیز و قدرتمند از زوال عقل (آلزایمر) و تغییر پویایی عملکرد فرزندان در هنگام مراقبت از پدر و مادر را در درامی جمع و جور و البته دلخراش با محوریت یک اجرای استادانه از آنتونی هاپکینز و زیبایی ظاهری در طراحی صحنه و فضا به بیننده ارائه میکند. لازم به ذکر است که این فیلم به نویسندگی و کارگردانی فلوریان زلر بر اساس نمایشنامه سال ۲۰۱۲ خود او به نام پدر ساخته شدهاست. در ادامه با نقد فیلم The Father همراه ما باشید.
داشتن نویسندهای که کار خودش را کارگردانی کند همیشه دور از ذهن است. در بهترین حالت، یک نویسنده میتواند بینش منحصر به فردی به متن خود تزریق کند تا شاید کارگردانی از آن خوشش بیاید؛ اما بیشتر اوقات، کمپانیها و تهیهکنندگان تمایل دارند که بیننده احساس کند کار کارگردانی است که فیلمنامه را شاخص میکند. با این اوصاف فیلم پدر حاصل کار یک فیلمنامه نویس و کارگردان ثابت و واحد است. در واقع شخص زلر نمایشنامه خودش را به یک فیلم بلند تبدیل کرده است.
در این میان ذکر یک نکته ضروری است که تطبیق یک نمایشنامه به یک فیلمنامه اساساً میتواند کاری دشوار و ریسک پذیر باشد، زیرا هم فیلمنامه و هم نمایشنامه مستعد اصول و قوانین زمین بازی خود هستند؛ به طور کلی سینمایی شدن یک نمایشنامه چارچوبهایی دارد که اگر درست اجرا نشوند، بینندگان هنگام تماشای اثر احساس میکنند در حال دیدن یک نمایش فیلمبرداری شده هستند که هیچ علاقهای به فرمولهای سینمایی ندارد.
با تمام این مشکلات بر سر راه تبدیل یک نمایشنامه خوب به یک فیلمنامه، جدیدترین ساخته فلوریان زلر فرانسوی به عنوان نویسنده، و فیلمنامهنویس کاری شایسته و درخور تمجید است. فیلم «پدر» یک کار کاملاً سینمایی است. این اثر که عملاً حاصل یک متن شاهکار صحنهای بوده، حالا توسط خود زلر به یک موفقیت سینمایی نیز تبدیل شده است. فیلم پدر چیزی شبیه به یک حیله جادویی است. چه روی صحنه و چه روی صفحات فیلمنامه یا نمایشنامه ما شاهد یک ظرافت خاص هستیم که تمام جزئیاتش دیدنی است.
داستان فیلم «The Father» این گونه است که یک مرد با افزایش سن از همه کمکهای دخترش امتناع میورزد. اما همانطور که سعی میکند شرایط متغیر خود را درک کند، شروع به شک به عزیزان، ذهن خودش و حتی تار و پود واقعیت خود میکند؛ و این دستمایه یک فیلم ۹۷ دقیقهای جالب میشود.
این اثر دراماتیک، داستان شخصِ آنتونی (آنتونی هاپکینز) است، یک آقای نجیب و سالخورده که در یک آپارتمان زندگی میکند و گاه به گاه با دخترش آن (اولیویا کلمن) نیز دیدار میکند. شخصِ آن ابراز نگرانی میکند که پدرش دیگر قادر به مراقبت از خودش نیست، اما آنتونی به او اطمینان میدهد که حالش خوب است. به طور کلی شخص آنتونی نیز خوب به نظر میرسد، تا اینکه روز بعد، مردی ناشناخته را در آپارتمان خود پیدا میکند که ظاهراً کمی متفاوت است، و زن ناشناسی در حال حاضر ادعا میکند که دخترش آن است.
چه اتفاقی میافتد؟ این مردم چه کسانی هستند؟ چه چیزی واقعی است و چه چیزی نیست؟ زلر با این شروع ذهن بیننده را محو گرههای موجود میکند؛ البته این فیلم به ما اجازه میدهد نسبتاً زود بدانیم که آنتونی از زوال عقل رنج میبرد. داستان زیاد نیست: زوال عقل آنتونی بدتر و بدتر میشود و شخص آن مجبور است که یک مراقب یا پرستار (ایموجن پوتس) را استخدام کند تا به پدرش کمک کند. اما جادوی واقعی این درام آن است که زلر چگونه این داستان را برای ما بازگو میکند، او به عنوان کارگردان و نگارنده متن با استفاده از یک سری ترفندهای ظریف ما را در تجربه ذهنی آنتونی که به تدریج در حال زوال است، در زمان و مکانی نا مشخص حبس میکند.
تسلط زلر بر زبان تصویری فیلم از همان ابتدا که با آپارتمان آنتونی روبرو میشویم مشهود است. برای مثال طراحی خانه به گونهای است که دو راهرو طولانی که در هر دو انتهای آن درب دارد، تشخیص اینکه در کجای طرح قرار گرفتهایم را برای ما دشوار میکند. این تغییر ظریف ما را در حالت آماده باش قرار میدهد، و باعث میشود آنچه را که فکر میکردیم میدانیم زیر سوال ببریم. در ظاهر فیلم «پدر» نمیتواند به ریشههای خود به عنوان یک نمایش صحنهای پُشت کند، اما زلر هوشمندانه از قراردادهای نمایشی چون یک لوکیشن به ظاهر ساده علیه ما استفاده میکند.
به نظر میرسد شخصیتها صحنه به صحنه یک لباس مشابه پوشیدهاند، اما مطمئناً این سوالات ذهن ما را درگیر میکند که اکنون در روزی متفاوت هستیم یا خیر؟ مجموعه مکان و زمان ایستا است یا خیر؟ آن صندلی در آن طرف اتاق بود؟ یا فقط این یک صندلی بود که ما آن را از زاویه دیگری دوبار دیدیم؟ این طراحی سوالات ساده اما در واقعیت پیچیده، ساختار اصلی و ذهنی فیلم را شکل دادهاند. تدوین فوق العاده هوشمندانه شخص یورگوس لامپرینوس هم به حفظ تعادل ما کمک میکند، و البته این تدوین با همکاری فیلمنامه مجموعهای از صحنهها را خلق میکنند که ما را با عمق بیماری شخصیت اصلی فیلم آشنا میکند.
هاپکینز تقریباً در هر صحنه به عنوان آنتونی حضور جدی دارد، در واقع او یک مهندس سابقِ کاریزماتیک است که این روزها دارای یک رفتار شیطنت آمیز جالب نیز شده است. در اوایل فیلم، مخاطب میفهمد که گرچه او سالها تنها و به طور مستقل زندگی کرده، اما روزنه زندگی ۸۰ ساله او در حال پایان یافتن است؛ و او به طور فزایندهای به دخترش آن (اولیویا کولمن) وابسته شده که این خود نشانه ضعف شخصی و بیماری او است. نتیجه این سبک روایت در فیلم پدر به همان اندازه که گمراه کننده و دلخراش است، جالب نیز به نظر میرسد.
چشمگیرترین جنبه پدر این است که چگونه زلر به جای اینکه بخواهد تکه تکه خاطرات را در ذهن آنتونی باز کند، بیننده را در لحن احساسی هر صحنه خاص نگه میدارد. البته موسیقی نیز در این مدیوم تاثیر عجیبی دارد. کار Ludovico Einaudi در موسیقی فیلم عالیست. گاهی اوقات موسیقی مانند یک هیجان پارانوئید پخش میشود و باعث ایجاد تنش در بیننده میشود، گویا ما در آستانه کشف یک توطئه بزرگ علیه آنتونی هستیم.
فلوریان زلر از این فنون خاص در پیشبرد روایتش به عنوان «ludique» یاد کرده است، اصطلاحی فرانسوی که تقریباً در فارسی به «بازیگوشی» ترجمه میشود. اگرچه به سختی میتوان این اثر را قلباً توصیف کرد، اما فیلم پدر علاقه منحصر به فردی در به تصویر کشیدن طبیعت گرایی با تکنیکهای کاملا غیر طبیعی دارد. در واقع تماشای اینکه گاهاً میفهمیم چه اتفاقی میافتد و برای جلوگیری از آن قدرت نداریم هیجان انگیز و وحشتناک است.
البته همه اینها بدون بازیهای عالی تیم بازیگری برای ایجاد یک فیلم سنگین احساسی به نتیجه نمیرسید. برای مثال اولیویا کلمن در فیلم فوقالعاده است، زیرا او قادر است هر لحظه یا صحنه را با کوچکترین مکث یا تغییر بیان تغییر دهد. با توجه به اینکه فیلم «پدر» اساساً ما را با تجربه درونی شخصیت آنتونی منطبق میکند، اما بازی کلمن نیز دیدنی است و این نشانگر استعداد ناب او در این امر است، چرا که در فیلمِ آنتونی هاپکینز ما به اندازه او با شخصیت «آن» نیز همدردی میکنیم.
اما در نهایت، پدر فیلمِ هاپکینز است. این بازیگر که برای مدت طولانی در نقشهای معمولی استعداد خود راکد کرده بود، سال گذشته با بازی در «The Two Popes» دوباره احیا شد و بازی او در پدر به مراتب یک نقش بهتر است، و طیف عظیمی از احساسات را برای بازیگر فراهم میکند. هاپکینز کاملاً در مغز و بدن شخصیت آنتونی فرو میرود، و در همان اوایل نکات ظریفی را ارائه میدهد که بیننده را شیفته اجرای او میکند. هاپکینز موفق میشود انواع مختلف گیجی و مبهوتی حاصل از زوال عقل را به نمایش بگذارد. برای مثال او گاهی مبهوت است، گاهی وحشت زده و گاهی با اندوه یک انسانِ تنهای کامل رها شده است. یادآوری فیلمی که اینقدر به نور صورت یک انسان بستگی داشته باشد کار دشواری است و هاپکینز به حدی در این کار موثر است که نمیشود عملکرد او را نادیده گرفت.
دنیای شخصیت آنتونی در The Father، دنیایی کوچک است؛ دنیایی که تمام مدت در حال کوچک شدن است و این احساس کلاستروفوبیا و هجوم دیگران به فضای وی از موضوعات اساسی فیلم پدر است. در مورد فیلم، این اثر تقریباً مخالف فضای MCU مارول است. در واقع به جای یک بوم حماسی که همه موجودات زنده و سیارات و واقعیتهای بسیار گسترده را شامل شود، کل این جهان سینمایی در یک اتاق دو نفره قرار دارد و این اصل ماجراست. بنابراین تماشای آن برای یک بیننده عام میتواند کمی طاقت فرسا باشد.
اگر فردی در زندگی شما با زوال عقل، آلزایمر یا ورود به دوران پیری دست و پنجه نرم میکند، فیلم پدر بهترین گزینه برای ایجاد حس همدردی با اوست. با کار فوق العاده هاپکینز در مرکز این اثر، پدر به کاری ارزشمند بدل شده است. فلوریان زلر به همان سختی بازیگر نقشِ اصلیاش کار میکند تا موفقیت فیلم را تضمین کند و نتیجه آن محصول نهایی است که چیزی فراتر از یک قطعه سینمایی معمولی است. این اثر سینمایی یک فیلم قدرتمند است، هبوط فراموش نشدنی به اعماق ذهن یک مرد که مخاطب را در حالی که سعی میکند ناامیدانه فرار کند، روی صندلیهای خود گرفتار میکند، درست مثل شخصیت اصلی.
در واقع پدر فقط یک فیلم نیست که شما آن را تماشا کنید، بلکه اثری است که شما آن را از منظر ذهن، جسم و روح نیز تجربه میکنید. در نتیجه هدایت خیرهکننده از سوی فلوریان زلر، به عنوان نویسنده و کارگردان، شما را درگیر ذهن شخصیت آنتونی هاپکینز و بازی فراموش نشدنی او میکند. اگر یک درام محکم و استوار دوست دارید، دیدن این اثر سینمایی را از دست ندهید.
فیلم پدر؛ در جستوجوی خاطرات از دست رفته
صوفیا نصرالهی
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
نقد فیلم پدر
نام فلوریان زلر برای تماشاگر ایرانی چندان غریبه نیست. چند نمایشنامهاش به فارسی ترجمه شده و یکی دو تا از آنها روی صحنهی تیاتر هم رفته است از جمله نمایش «اگه بمیری» با بازی خوب الهام کردا، رضا بهبودی و ستاره پسیانی و به کارگردانی سمانه زندینژاد. فیلم «پدر» اولین فیلم زلر در مقام یک کارگردان سینماست و این نمایشنامهنویس فرانسوی را بهعنوان یک استعداد نوظهور جهان سینما به ما معرفی میکند.
در نقد فیلم پدر خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
احتمالا موقع تماشای «پدر» یاد فیلم «هنوز آلیس» ساختهی گلترز و وستمورلند با بازی جولین مور میافتید که سال ۲۰۱۴ ساخته شد و دربارهی یک استاد دانشگاه بود که میدانست در آستانهی ابتلا به آلزایمر و فراموشی مطلق قرار دارد. فیلم فلوریان زلر اما از «هنوز آلیس» جلوتر میرود. اول اینکه شبیه نمایشنامههای زلر این فیلم هم در باب رابطه است و اینبار به رابطهی پدر و دختری میپردازد. دختر پیوند پدر با جهان بیرون است. نقطهی اتصال او به زندگی و با وجود جدلهایشان واضح است که هر دو به هم وابسته هستند.
پدر البته در حق آن گاهی جفا میکند. دائم از خواهر از دست رفتهی او، لوسی تعریف میکند و به نظر میرسد که دختر محبوبش او بوده است. گاهی به آن به خاطر رفتارهایش زخم زبان میزند و حتی وقتی آن برایش میگوید که با مردی آشنا شده قیافهای حاکی از ناباوری به خودش میگیرد که دختر را میرنجاند. با وجود همهی اینها آنتونی به آن وابسته است. آن تنها چیزی است که در زندگی برایش باقی مانده به جز آن اپرای محزونی که دوست دارد گوش بدهد و پنجرهی آپارتمانش که او را مطمئن میکند هنوز جایی روی زمین دارد که پایش محکم باشد.
بخش زیادی از فیلم به جزئیات این رابطه میپردازد. اینکه چطور از سوءتفاهمها عبور میکنند و همهی آن کشمکشهای بینشان باعث نمیشود که دلشان برای یکدیگر نتپد. سکانسهای دو تایی آن و پدرش احساس برانگیز هستند چون میزانسن جوری چیده شده که انگار دائم یکدیگر را طلب میکنند. وسط بد و بیراهها و بدبینیهای پیرمرد و دلشکستگیهای دختر هر بار آخر سکانس جوری به هم تسلی میدهند که به قبل از بیماری آنتونی فکر میکنیم و اینکه لابد چه رابطهی درجه یکی بین پدر و دختر برقرار بوده است.
منتقدان غربی فیلم «پدر» را با «عشق» هانکه مقایسه کردهاند. پربیراه هم نیست. دیدن هر دو فیلم کار سختی است و هر دو جایی به ذهنتان میچسبند که تا مدتها از اندوهشان خلاصی ندارید.
اینجا هنرمندی آنتونی هاپکینز و اولیویا کولمن هم نقش مهمی دارد. بازی هر دویشان نفسگیر است. سطحی از کلاس بازیگری که باید در دانشگاهها تدریس شود به خصوص که کاملا هم متفاوت است. کاراکتر آنتونی کمی برونگرایی طلب میکند که آنتونی هاپکینز با ظرافت و بدون گلدرشت شدن به آن میرسد. بازیاش را مقایسه کنید با خیلی از بازیگران دیگری که نقش بیمار را ایفا میکنند و آنقدر رقتانگیز میشوند که حال مخاطب را بد میکنند. هاپکینز ولی قادر است نقش مبتلای به آلزایمر را جوری بازی کند که به جز حس همدردی، محبت و حتی احترام مخاطب را بربیانگیزد. نمونهاش سکانسی که در سکوت به اپرا گوش میدهد و سیدی وسط کار به سر و صدای میافتد. پیرمرد حواسش هست که سیدی را بیرون بیاورد و با دستمال و به ملایمت تمیز کند. یک حرکت ساده ولی توام با شکوهی که نظرتان را جلب میکند.
فیلمی از پشت صحنهی «پدر» در شبکههای مجازی منتشر شد که آنتونی هاپکینز را در استراحت بین سکانسها نشان میداد که پشت پیانو نشسته و ساز میزند. با ساز زدن همیشهاش فرق دارد. انگار بخشی از آن شکنندگی و پیری آنتونی را در همین پشت صحنه هم حفظ کرده. خمیده شده و دستهایش پیرتر از همیشه به نظر میرسند. هاپکینز آنتونی را درک کرده است.
از آن طرف اولیویا کولمن در نقش آن که باید مراقب پدر پیرش باشد و تصمیم سخت و مهمی بگیرد که کنار او بماند یا نه، درونریزی بیشتری دارد. فیلم از اسمش تا سکانسهایش متعلق به آنتونی است و آن هر چند مکمل اوست اما حضورش ضروری است. کولمن یک بازی خوددار درخشان به نمایش میگذارد. بدون اینکه بیش از حد احساساتی شود درگیری عاطفی دختر را چنان خوب تصویر میکند که مخاطبان فیلم را احساساتی کند. بدون بهره گرفتن از حرکات دست و بدن و فقط با صورتش رنجشها و خستگیهای آن را نشان میدهد. اگر اسکار عادلانه بود بهتر از اولیویا کولمن امسال برای نقش مکمل زن وجود نداشت.
نکتهی دوم فیلم زلر که آن را تبدیل به اثری متفاوت با فیلمهای اینچنینی و فیلمی حساس و متمایز میکند روایت فیلم از نقطهنظر مبتلای به آلزایمر است. زلر موفق شده فقط با کمی تغییر در میزانسنها و جزییات لوکیشنها آن آشفتگی تدریجی و فراموشی آنتونی را برای مخاطب تجسم کند. بازیگران مختلف و چهرهها جای یکدیگر را میگیرند و گاهی ما هم به اندازهی آنتونی گیج میشویم که واقعیت کدام است؟ آن دقیقا کدام یک از این زنان است؟ شوهرش کدامیک از این مردان است؟ و آن پرستاری که شبیه لوسی است واقعا وجود خارجی دارد یا نه؟
ناگهان خودتان را وسط گرداب ترسناکی پیدا میکنید که آنتونی زندگیاش میکند. فیلم «پدر» احتمالا تکتک مخاطبانش را به این هراس دچار میکند که لحظهای خودشان را در جایگاه یک بیمار آلزایمری تصور کنند و این تاثیر دهشتناک فیلمی است که خیلی ظریف و هنرمندانه ساخته شده است.
هاروکی موراکامی نویسندهی ژاپنی جملهای دارد به این مضمون که: «مهم نیست چقدر رنج کشیده باشید شما هیچوقت نمیخواهید خاطراتتان را از دست بدهید.» فیلم «پدر» تأییدی روی این جمله است. رنج از دست دادن دختر محبوب آنتونی در تصادف قطعا غیرقابل تصور بوده اما اینکه او مرگ لوسی را از یاد برده و نمیداند چرا خبری از او نمیگیرد مهیبتر است.
خاطرات یکی از ارزشمندترین داراییهایی است که در این جهان داریم. نه فقط خاطرات خوبی که به آنها چنگ میزنیم. فیلم «پدر» یادتان میآورد همین که لحظهای بعد میتوانید این دقایق گذشته را در حکم خاطره در ذهنتان ثبت کنید موهبت است.
منتقدان غربی فیلم را با «عشق» هانکه مقایسه کردهاند. پربیراه هم نیست. دیدن هر دو فیلم کار سختی است و هر دو جایی به ذهنتان میچسبند که تا مدتها از اندوهشان خلاصی ندارید. از آن فیلمهایی نیست که حالتان را خوب کند ولی قطعا از آن فیلمهایی است که ارزش زندگی را به شما یادآور میشوند.
فیلمی که بدون پیچش داستانی شما را مسحور خودش نگه میدارد چون هیچ پیچشی مهیبتر از مسیر زندگی به سمت مرگ نیست.
شناسنامهی فیلم پدر
کارگردان: فلوریان زلر
نویسنده: فلوریان زلر، کریستوفر همپتون (برمبنای نمایشی از زلر)
بازیگران: آنتونی هاپکینز، اولیویا کولمن
امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
امتیاز imdb به فیلم: ۸٫۳ از ۱۰
نامزد شش جایزهی اسکار: در بخشهای بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر مکمل زن، بهترین فیلمنامهی اقتباسی، بهترین تدوین، بهترین طراحی تولید، بهترین فیلم
خلاصه داستان: آنتونی مردی است که مبتلا به آلزایمر شده و دخترش آن میخواهد برای او پرستاری بگیرد اما آنتونی با پرستارها کنار نمیآید و معتقد است خودش میتواند از پس کارهای خودش بربیاید.