حافظه کاری: نظریه ها، مدل ها و چالش ها؛ حافظه کاری چندجزئی؛ آلن بادلی و گراهام هیشل

Retaining Serial Order
حفظ ترتیب سریالی
A typical memory span is around six or seven digits, not because the digits themselves are forgotten, but rather because their order is lost. Retaining serial order is a crucial demand for a wide range of activities, notably including language, in which sequences of sounds within words and words within sentences must be maintained, and skilled motor performance such as striking a ball with a bat or playing the piano. However, as Lashley (1951) points out, it is far from easy to explain how this is achieved. The most obvious hypothesis is through the previously described mechanism of chaining through sequential associations. However, this has some major potential problems; if one item is lost, then the chain is broken and subsequent recall should fail, and yet it is often the case that despite errors in the middle of a sequence, the latter part is reproduced correctly. Similarly, if an item is repeated within the chain (e.g., 7 5 3 5 9 6), then the chain should be disrupted, but this disruption, when it occurs, is typically far from dramatic.
ترجمه:
حافظه معمولی حدود شش یا هفت عدد است، نه به این دلیل که خود اعداد فراموش میشوند، بلکه به این دلیل که ترتیب آنها از دست میرود. حفظ ترتیب سریالی برای طیف وسیعی از فعالیتها ضروری است، بهویژه زبان، که در آن باید دنبالههای صداها درون کلمات و کلمات درون جملات حفظ شوند، و همچنین مهارتهای حرکتی مانند ضربه زدن به توپ با چوب یا نواختن پیانو. با این حال، همانطور که Lashley (1951) اشاره میکند، توضیح چگونگی دستیابی به این امر اصلاً آسان نیست. واضحترین فرضیه از طریق مکانیسم زنجیرهسازی (chaining) از طریق ارتباطات پیدرپی است. با این حال، این فرضیه با مشکلات عمدهای مواجه است؛ اگر یک آیتم از دست برود، زنجیره شکسته میشود و یادآوری بعدی باید شکست بخورد، و با این حال معمولاً اینطور نیست که با وجود خطاها در وسط یک دنباله، بخشهای بعدی آن بهطور صحیح بازتولید شوند. بهطور مشابه، اگر یک آیتم در داخل زنجیره تکرار شود (مثلاً ۷ ۵ ۳ ۵ ۹ ۶)، زنجیره باید مختل شود، اما این اختلال، زمانی که رخ میدهد، معمولاً از حدی که انتظار میرود، دور است.
تبیین:
حفظ ترتیب سریالی یکی از اصول ضروری برای عملکرد صحیح حافظه است. این ترتیب باید برای فعالیتهایی مانند زبان و همچنین مهارتهای حرکتی نظیر نواختن پیانو یا ضربه زدن به توپ حفظ شود. یکی از فرضیههای اصلی در این زمینه، استفاده از مکانیسم زنجیرهسازی است که به کمک ارتباطات پیدرپی عمل میکند. با این حال، این فرضیه با چالشهایی مواجه است، از جمله زمانی که یکی از آیتمها از دست میرود، زنجیره باید شکسته شود، اما در عمل معمولاً با وجود اشتباهات در وسط دنباله، بخشهای بعدی به درستی به یاد آورده میشوند.
A third phenomenon appears to be even more problematic. This again is an effect that was discovered when trying to solve a practical problem, that of trying to reduce the negative impact of phonological similarity on the recall of postal codes. It seemed plausible to me to assume that the principal effect of similarity would come from having two or more similar items bunched together, in which case it might prove possible to greatly minimize the effect by alternating similar and dissimilar items (e.g., dfvkpl). The results were disappointing; the similar items appeared to be just as liable to be forgotten when sandwiched between dissimilar items as when they were adjacent, so we put the experiment to one side. It was only later, when I was attempting to pin down the nature of the phonological loop effect, that I realized that our result had clear implications for theories of serial order retrieval in general (Baddeley 1968) and were in particular inconsistent with hypotheses that depended upon chaining. The argument goes as follows: If one considers a sequence of six letters as a series of pairs, then we know that the principal source of interference comes from similarity at the stimulus level, which then gives rise to errors on the subsequent response (Osgood 1949). We would therefore expect errors to follow the similar items, whereas in fact the similar items themselves were the main source of error (Baddeley 1968). This result has continued to present a challenge to models of serial order.
ترجمه:
پدیده سوم به نظر میرسد حتی مشکلسازتر باشد. این اثر نیز زمانی کشف شد که ما در تلاش بودیم تا تأثیر منفی شباهت آوایی را در یادآوری کدپستیها کاهش دهیم. برای من منطقی به نظر میرسید که اثر اصلی شباهت ناشی از این باشد که دو یا چند آیتم مشابه کنار هم قرار گیرند، در این صورت ممکن بود که با تغییر دادن آیتمهای مشابه و غیر مشابه (مثلاً dfvkpl) تأثیر آن را به شدت کاهش دهیم. نتایج ناامیدکننده بود؛ آیتمهای مشابه به نظر میرسید که همانطور که در کنار هم قرار میگرفتند، زمانی که بین آیتمهای غیر مشابه قرار میگرفتند نیز به همان میزان احتمال فراموشی داشتند، بنابراین آزمایش را کنار گذاشتیم. تنها بعداً، زمانی که داشتم تلاش میکردم تا ماهیت اثر حلقه آوایی را دقیقتر مشخص کنم، متوجه شدم که نتیجه ما پیامدهای روشنی برای نظریههای یادآوری ترتیب سریالی به طور کلی دارد (Baddeley 1968) و به طور خاص با فرضیههایی که به زنجیرهسازی وابسته بودند، ناسازگار است. استدلال به این صورت است: اگر یک دنباله شش حرفی را بهعنوان مجموعهای از جفتها در نظر بگیریم، میدانیم که منبع اصلی اختلال ناشی از شباهت در سطح محرک است، که سپس باعث خطا در پاسخ بعدی میشود (Osgood 1949). بنابراین، انتظار داریم که خطاها از آیتمهای مشابه پیروی کنند، در حالی که در واقع خود آیتمهای مشابه منبع اصلی خطا بودند (Baddeley 1968). این نتیجه همچنان چالشی برای مدلهای ترتیب سریالی به حساب میآید.
تبیین:
این پدیده سوم نشان میدهد که شباهت آوایی میتواند به یادآوری کدپستیها آسیب بزند، حتی زمانی که آیتمهای مشابه بین آیتمهای غیر مشابه قرار گیرند. نتایج نشان دادند که آیتمهای مشابه به همان اندازه که در کنار هم قرار میگرفتند، زمانی که بین آیتمهای غیر مشابه قرار میگرفتند نیز احتمال فراموشی مشابه دارند. این نتایج با فرضیههایی که زنجیرهسازی را بهعنوان مکانیسم یادآوری ترتیب سریالی در نظر میگیرند، ناسازگار است، چرا که طبق این فرضیهها باید خطاها از آیتمهای مشابه پیروی کنند، اما در واقع خود آیتمهای مشابه منبع اصلی خطا بودند.
The past decade has seen considerable activity in the attempt to produce clearly specified computational or mathematical models of serial order retention, with a number located within the phonological loop tradition. Very briefly, approaches fall into two categories. One class of models assumes that items are associated with a series of internal markers, which may be temporal oscillators as in Brown et al.’s (2000) OSCAR hypothesis, or other forms of ordinal marking, as in the case of the model and its subsequent refinement by Burgess & Hitch (1999, ۲۰۰۶). A second approach is typified by the primacy hypothesis of Page & Norris (1998), which assumes a limited capacity of excitation that is shared among the sequence of items. The first item is the most strongly activated, the second slightly less, and so forth. At recall, the strongest item is retrieved first and then inhibited to avoid further repetition before going on to the next strongest. Both of these approaches can handle the similarity sandwich effect, as they do not depend upon chaining. Furthermore, they require two stages, a store and a serial order link, offering an interpretation of the irrelevant sound effect in terms of adding noise to this additional stage (Page & Norris 2003), an explanation as to why similarity between irrelevant and remembered items is not important.
ترجمه:
دهه گذشته شاهد فعالیت قابل توجهی در تلاش برای تولید مدلهای محاسباتی یا ریاضیاتی کاملاً مشخص در مورد حفظ ترتیب سریالی بوده است، که تعدادی از آنها در سنت حلقه آوایی قرار دارند. به طور بسیار خلاصه، رویکردها به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته از مدلها فرض میکنند که آیتمها با مجموعهای از نشانگرهای داخلی مرتبط هستند، که ممکن است نوسانسازهای زمانی باشند، همانطور که در فرضیه OSCAR براون و همکاران (۲۰۰۰) آمده است، یا اشکال دیگر علامتگذاری ترتیبی، همانطور که در مدل و اصلاحات بعدی آن توسط Burgess & Hitch (۱۹۹۹، ۲۰۰۶) مشاهده میشود. رویکرد دوم با فرضیه اولویت از Page & Norris (۱۹۹۸) مشخص میشود، که فرض میکند ظرفیت محدود برانگیختگی بین دنبالهای از آیتمها به اشتراک گذاشته میشود. اولین آیتم قویترین برانگیخته میشود، دومین آیتم کمی کمتر، و همینطور ادامه مییابد. در یادآوری، قویترین آیتم ابتدا بازیابی میشود و سپس برای جلوگیری از تکرار بیشتر، مهار میشود تا به سراغ آیتم بعدی برود. هر دو رویکرد میتوانند با اثر ساندویچ شباهت کنار بیایند، چرا که به زنجیرهسازی وابسته نیستند. علاوه بر این، آنها به دو مرحله نیاز دارند: یک ذخیره و یک لینک ترتیب سریالی، که تفسیر اثر صدای بیربط را از طریق افزودن نویز به این مرحله اضافی ارائه میدهند (Page & Norris 2003)، توضیحی برای اینکه چرا شباهت بین آیتمهای بیربط و یادآوریشده اهمیت ندارد.
تبیین:
در این بخش، دو رویکرد اصلی به حفظ ترتیب سریالی ذکر شدهاند. مدلهای نشانگر داخلی فرض میکنند که هر آیتم با نشانگرهایی مرتبط است که به ترتیب سریالی کمک میکنند، در حالی که مدل اولویت از Page & Norris فرض میکند که برانگیختگی بین آیتمها به طور تدریجی کاهش مییابد. هر دو رویکرد میتوانند اثر ساندویچ شباهت را توضیح دهند و نیاز به دو مرحله برای ذخیره و لینک ترتیب سریالی دارند. این رویکردها اثر صدای بیربط را نیز از طریق افزودن نویز به مرحله ترتیب سریالی تفسیر میکنند.
Modeling serial order continues to be a very lively field with considerable interaction between proponents of the different models, which are now starting to become more ambitious. Burgess and Hitch are now attempting to model the link between the phonological loop and long-term phonological learning (Burgess & Hitch 2006, Hitch et al. 2009), while a further challenge being addressed lies in the interpretation of chunking, the effect that makes sentences so much more readily recalled than scrambled words (Baddeley et al. 2009). Can models of serial order in verbal STM be generalized to visual STM? The answer seems to be that they can (Hurlstone 2010). If so, do they reflect a single common system? I myself think it more likely that evolution has applied the same solution to a problem, maintaining serial order, that crops up in a range of different domains.
ترجمه:
مدلسازی ترتیب سریالی همچنان یک زمینه بسیار پرتحرک است که تعامل زیادی بین طرفداران مدلهای مختلف وجود دارد، مدلهایی که حالا در حال تبدیل شدن به مدلهای بلندپروازانهتری هستند. Burgess و Hitch اکنون در تلاش هستند تا پیوند بین حلقه آوایی و یادگیری آوایی در حافظه بلندمدت را مدلسازی کنند (Burgess & Hitch 2006، Hitch et al. 2009)، در حالی که چالش دیگری که در حال پرداختن به آن هستند، تفسیر تکهبندی (chunking) است، اثری که باعث میشود جملات به مراتب راحتتر از کلمات درهم برهم به یاد آورده شوند (Baddeley et al. 2009). آیا مدلهای ترتیب سریالی در حافظه کوتاهمدت آوایی (verbal STM) قابل تعمیم به حافظه کوتاهمدت بصری (visual STM) هستند؟ به نظر میرسد که اینطور باشد (Hurlstone 2010). اگر چنین است، آیا این مدلها بازتاب یک سیستم مشترک واحد هستند؟ خود من فکر میکنم که احتمالاً تکامل همان راهحل را برای یک مشکل مشابه به کار گرفته است که حفظ ترتیب سریالی است و این مشکل در دامنههای مختلفی بروز میکند.
تبیین:
در این بخش، بر گسترش مدلها و چالشهای جدید در مدلسازی ترتیب سریالی تأکید شده است. Burgess و Hitch در تلاشاند تا ارتباط بین حلقه آوایی و یادگیری آوایی در حافظه بلندمدت را مدلسازی کنند، در حالی که موضوع تکهبندی (chunking) نیز به عنوان یکی از چالشهای مهم در زمینه حافظه بررسی میشود. این مدلها به پرسشهایی همچون امکان تعمیم مدلهای ترتیب سریالی از حافظه کوتاهمدت آوایی به حافظه کوتاهمدت بصری پاسخ میدهند و این فرضیه را مطرح میکنند که این مدلها احتمالاً یک سیستم مشترک برای حل مشکل حفظ ترتیب سریالی در دامنههای مختلف دارند.
The Phonological Loop and LTM
حلقه آوایی و حافظه بلندمدت
What function might the phonological loop (PL) serve, other than making telephoning easier (an unlikely target for Mother Nature)? The opportunity to investigate this question cropped up when an Italian colleague, Giuseppe Vallar, invited me to help him to investigate a patient, PV, with a very pure and specific deficit in phonological STM. Her intellect was preserved, but her auditory digit span was only two items. She had fluent language production and comprehension, except for long, highly artificial sentences in which ambiguity could only be resolved by retaining the initial part of a long sentence until the end, again not a great evolutionary gain. We then came up with the idea that her phonological loop might be necessary for new long-term phonological learning. We tested this by requiring her to learn Russian vocabulary (e.g., flower-svieti), comparing this with her capacity for learning to pair unrelated Italian words, for example (castle-table). When compared to a group of matched controls, her capacity to learn native language pairs was normal, whereas she failed to learn a single Russian word after ten successive trials, a point at which all the normal participants had perfect performance (Baddeley et al. 1988). We had found a function for the phonological loop.
ترجمه:
حلقه آوایی و حافظه بلندمدت
عملکرد حلقه آوایی (PL) ممکن است چه باشد، به غیر از اینکه تلفن کردن را آسانتر کند (که هدف غیرمحتملی برای طبیعت مادرانه است). فرصت تحقیق در این زمینه زمانی پیش آمد که یک همکار ایتالیایی، جوزپه والار، از من خواست تا به او در تحقیق در مورد یک بیمار به نام PV کمک کنم، که نقصی بسیار خاص و خالص در حافظه کوتاهمدت آوایی داشت. هوش او محفوظ بود، اما محدوده ارقام شنیداری او تنها دو آیتم بود. او تولید زبان و درک آن را به طور روان داشت، به جز در جملات بلند و مصنوعی که در آنها ابهام فقط با حفظ بخش ابتدایی جمله بلند تا انتها قابل حل بود، که دوباره به نظر نمیرسید که سود تکاملی زیادی داشته باشد. سپس به این ایده رسیدیم که ممکن است حلقه آوایی برای یادگیری جدید کلمات آوایی در حافظه بلندمدت ضروری باشد. ما این فرضیه را با آزمودن توانایی او برای یادگیری واژگان روسی (مثلاً گل-سویتئی) مورد آزمایش قرار دادیم و آن را با توانایی او در یادگیری جفتهای کلمات ایتالیایی غیرمرتبط (برای مثال، قلعه-میز) مقایسه کردیم. وقتی این موضوع با گروهی از کنترلهای همسان مقایسه شد، توانایی او در یادگیری جفتهای کلمات زبان مادری نرمال بود، اما او پس از ده بار آزمایش هیچ کلمه روسی را یاد نگرفت، در حالی که همه شرکتکنندگان عادی عملکرد کاملاً صحیح داشتند (Baddeley et al. 1988). ما یک عملکرد برای حلقه آوایی پیدا کرده بودیم.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به کشف یک عملکرد جدید برای حلقه آوایی اشاره میکند. این عملکرد مرتبط با یادگیری کلمات آوایی جدید در حافظه بلندمدت است. با استفاده از یک بیمار با نقص خاص در حافظه کوتاهمدت آوایی، فرضیهای مبنی بر ضرورت حلقه آوایی برای یادگیری واژگان جدید آزمایش و تأیید شد. این تحقیق نشان داد که حلقه آوایی نه تنها برای حافظه کوتاهمدت آوایی بلکه برای فرآیندهای یادگیری بلندمدت نیز ضروری است.
Although the work with PV had a major influence on my theoretical views, of much greater practical importance was my collaboration with Susan Gathercole, in which we explored the role of the phonological loop in vocabulary learning, both in children with specific language impairment and in normal children. A series of studies showed that WM plays a significant role in the initial stages of vocabulary acquisition and is also linked to reading skills (see Baddeley et al. 1998 for a review). It formed the basis of an extensive and successful application of the M-WM theory to the identification and treatment of WM deficits in school-age children (Gathercole & Alloway 2008; Gathercole et al. 2004a,b).
ترجمه:
اگرچه کار با PV تأثیر زیادی بر دیدگاههای نظری من داشت، اما همکاری من با سوزان گاترکول از اهمیت عملی بسیار بیشتری برخوردار بود، جایی که ما نقش حلقه آوایی را در یادگیری واژگان، هم در کودکان با اختلال زبان خاص و هم در کودکان عادی، بررسی کردیم. مجموعهای از مطالعات نشان داد که حافظه کاری (WM) نقش مهمی در مراحل ابتدایی اکتساب واژگان ایفا میکند و همچنین با مهارتهای خواندن مرتبط است (برای بررسی بیشتر به Baddeley et al. 1998 مراجعه کنید). این تحقیقات پایهگذار یک کاربرد گسترده و موفق از نظریه حافظه کاری چندگانه (M-WM) در شناسایی و درمان اختلالات حافظه کاری در کودکان مدرسهای شد (Gathercole & Alloway 2008; Gathercole et al. 2004a,b).
تبیین:
در این بخش، نویسنده به همکاری با سوزان گاترکول اشاره میکند که تاثیر قابل توجهی در درک نقش حافظه کاری در یادگیری واژگان داشت. این تحقیقات نشان داد که حافظه کاری نقش مهمی در مراحل اولیه یادگیری واژگان ایفا میکند و همچنین ارتباطی با مهارتهای خواندن دارد. این تحقیق بعدها مبنای یک کاربرد گسترده و موفق در شناسایی و درمان اختلالات حافظه کاری در کودکان شد.
At a theoretical level, work with PV led to a major development. I had previously tended to treat WM and LTM as separate though interrelated systems. The fact that the loop specifically facilitates new phonological learning implies a direct link from the loop to LTM. Gathercole (1995) showed that existing language habits influence immediate nonword recall, making the nonwords that have a similar letter structure to English, such as contramponist, easier than less familiar sounding nonwords such as loddenapish (Gathercole 1995). This suggests that information flows from LTM to the loop, as well as the reverse. Furthermore, it seemed reasonable to assume that a similar state of affairs would occur for the visuo-spatial sketchpad, leading to a revision of the original model along the lines indicated in Figure 2 . Here, a crucial distinction is made between WM, represented by a series of fluid systems that require only temporary activation, and LTM, representing more permanent crystallized skills and knowledge.
ترجمه:
در سطح نظری، کار با PV منجر به یک توسعه عمده شد. قبلاً تمایل داشتم که حافظه کاری (WM) و حافظه بلندمدت (LTM) را بهعنوان سیستمهای جداگانه اما مرتبط در نظر بگیرم. این واقعیت که حلقه آوایی بهطور خاص یادگیری آوایی جدید را تسهیل میکند، بهطور مستقیم ارتباطی از حلقه به حافظه بلندمدت را نشان میدهد. گاترکول (۱۹۹۵) نشان داد که عادات زبانی موجود بر یادآوری کلمات غیرکلمات فوری تأثیر میگذارند، بهطوریکه کلماتی با ساختار حرفی مشابه به زبان انگلیسی، مانند «contramponist»، از غیرکلمات آشناتر مانند «loddenapish» آسانتر یادآوری میشوند (Gathercole 1995). این نشان میدهد که اطلاعات از حافظه بلندمدت به حلقه آوایی منتقل میشود، همانطور که به صورت معکوس نیز ممکن است اتفاق بیفتد. علاوه بر این، منطقی به نظر میرسید که وضعیت مشابهی برای صفحهنمایش دیداری-فضایی نیز رخ دهد، که منجر به بازنگری مدل اولیه بهصورت نشان دادهشده در شکل ۲ شد. در اینجا، تمایز حیاتی بین حافظه کاری، که بهعنوان مجموعهای از سیستمهای پویا که فقط نیاز به فعالسازی موقتی دارند، و حافظه بلندمدت، که مهارتها و دانشهای ماندگار و بلورین را نمایندگی میکند، مشخص شده است.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به توسعهای که در پی کار با بیمار PV به دست آورد اشاره میکند. او به تغییر در نظریههای حافظه کاری و حافظه بلندمدت اشاره میکند که به ارتباط دوطرفه بین این دو سیستم پرداخته است. همچنین، به تحقیقات گاترکول اشاره میشود که نشان داد عادات زبان موجود بر یادآوری کلمات غیرکلمات تأثیر میگذارند و این امر به ارتباط بین حافظه بلندمدت و حلقه آوایی اشاره دارد.
Figure 2
A modification of the original model to take account of the evidence of links between working memory and long-term memory (LTM).
ترجمه:
شکل ۲
یک اصلاح از مدل اصلی برای در نظر گرفتن شواهدی از پیوندها بین حافظه کاری (WM) و حافظه بلندمدت (LTM).
تبیین:
در این اصلاح از مدل حافظه کاری، نشان داده میشود که حافظه کاری نه تنها به طور مستقل عمل میکند، بلکه به طور قابل توجهی با حافظه بلندمدت (LTM) در ارتباط است. این پیوند دوطرفه بین این دو سیستم نشان میدهد که:
-
حافظه کاری (WM): حافظه کاری وظیفه نگهداری و پردازش اطلاعات را به طور موقت انجام میدهد. اما این مدل جدید تأکید میکند که اطلاعات میتواند به حافظه بلندمدت منتقل شود و یا اطلاعات موجود در حافظه بلندمدت میتواند به حافظه کاری بازخوانی شود تا پردازشهای بعدی انجام گیرد. به این ترتیب، تعامل بین این دو سیستم به طور مستقیم مورد تأکید قرار میگیرد.
-
مدل دوطرفه اطلاعات: در این اصلاح، هر دو سیستم حافظه کاری و حافظه بلندمدت مکمل یکدیگر محسوب میشوند و جریان اطلاعات از حافظه بلندمدت به حافظه کاری و بالعکس به طور فعال در نظر گرفته میشود. به عنوان مثال، مهارتهای یادگرفتهشده از حافظه بلندمدت میتوانند به پردازش و یادآوری اطلاعات جدید در حافظه کاری کمک کنند و در عین حال، اطلاعات جدیدی که در حافظه کاری پردازش میشوند، میتوانند به حافظه بلندمدت منتقل شوند.
-
مرکز اجرایی (CE): در این مدل، مرکز اجرایی (Central Executive) نقشی کلیدی در مدیریت این جریان اطلاعات بین حافظه کاری و حافظه بلندمدت ایفا میکند، به این معنی که مرکز اجرایی فرآیندهای مختلف حافظه کاری را هدایت کرده و از حافظه بلندمدت اطلاعات لازم را فراخوانی میکند تا کمک کند وظایف و مشکلات پیچیده به درستی حل شوند.
این اصلاح مدل نشاندهنده پیچیدگی تعاملات میان حافظه کاری و حافظه بلندمدت است و نشان میدهد که این دو سیستم مستقل نیستند، بلکه یک ارتباط پویا و متقابل دارند که بر اساس نیازهای شناختی و پردازشی مختلف، اطلاعات را بین یکدیگر منتقل میکنند.
The Phonological Loop: Master or Slave?
حلقه صوتی: ارباب یا برده؟
In formulating our model, we referred to the loop and sketchpad as slave systems, borrowing the term from control engineering. It is, however, becoming increasingly clear that the loop can also provide a means of action control. In my own case, this first became obvious during a series of studies of the CE, in this case concentrating on its capacity for task switching. We used a very simple task in which participants were given a column of single digits and required in one condition to add 1 and write down a total, and in another condition, to subtract 1, or in the switching condition, to alternate addition and subtraction. Switching leads to a substantial slowing, and we wanted to know why. We used dual task methods, disrupting the CE with an attentionally demanding verbal task and a task involving simple verbal repetition. To our surprise, switching was disrupted almost as much by articulatory suppression as by the much more demanding executive task. It became clear that people were using a simple subvocal code of “plus-minus-plus,” etc., to cue their responses. When the relevant plus and minus signs were provided on the response sheet, the suppression effect disappeared (Baddeley et al. 2001). Similar results have been obtained and further developed by Emerson & Miyake (2003).
ترجمه:
حلقه صوتی: ارباب یا برده؟
در تدوین مدل خود، ما از حلقه و لوح تصویری به عنوان سیستمهای برده استفاده کردیم و این اصطلاح را از مهندسی کنترل وام گرفتیم. با این حال، به طور فزایندهای روشن میشود که حلقه میتواند وسیلهای برای کنترل عمل نیز باشد. در مورد خود من، این موضوع برای اولین بار در یک سری مطالعات روی مرکز اجرایی (CE) به وضوح آشکار شد، که در اینجا تمرکز بر ظرفیت آن برای تغییر وظایف بود. ما از یک وظیفه بسیار ساده استفاده کردیم که در آن از شرکتکنندگان خواسته میشد یک ستون از اعداد تکرقمی را مشاهده کنند و در یک شرایط، ۱ را اضافه کرده و نتیجه را بنویسند، و در شرایط دیگر، ۱ را کم کنند، یا در شرایط تغییر وظیفه، بین جمع و تفریق سوئیچ کنند. سوئیچ کردن باعث کند شدن قابل توجهی میشود و ما میخواستیم بدانیم چرا. ما از روشهای تکلیف دوگانه استفاده کردیم و مرکز اجرایی را با یک تکلیف کلامی که نیاز به توجه داشت و یک تکلیف شامل تکرار ساده کلمات مختل کردیم. با کمال تعجب، سوئیچ کردن تقریباً به همان اندازه که توسط تکلیف اجرایی پیچیده مختل میشد، با سرکوب تلفظی (articulatory suppression) نیز مختل شد. واضح شد که افراد از یک کد کلامی ساده مثل “جمع-تفریق-جمع” و غیره برای هدایت پاسخهای خود استفاده میکنند. وقتی علائم جمع و تفریق بر روی ورقه پاسخدهی فراهم شد، اثر سرکوب از بین رفت (Baddeley et al. 2001). نتایج مشابهی توسط Emerson & Miyake (2003) به دست آمده و بیشتر توسعه یافته است.
تبیین:
در این بخش، بیان میشود که حلقه صوتی، که معمولاً به عنوان یک سیستم فرعی (برده) در مدل حافظه کاری در نظر گرفته میشود، میتواند در برخی شرایط نقش مهمی در کنترل عمل ایفا کند. به طور خاص، در این تحقیق، نشان داده شد که برای تغییر وظیفه یا سوئیچ کردن بین وظایف (مثلاً از جمع به تفریق و بالعکس)، افراد از یک کد کلامی ساده استفاده میکنند که به آنها کمک میکند وظایف را به ترتیب درست انجام دهند. این کد به صورت کلامی و به شکل سرکوب تلفظی (articulatory suppression) قابل شناسایی است که باعث اختلال در عملکرد میشود.
این یافتهها به این معنی است که حلقه صوتی میتواند علاوه بر ذخیرهسازی و پردازش اطلاعات کلامی، به عنوان ابزاری برای کنترل فرآیندهای اجرایی در سیستم حافظه کاری عمل کند. در این زمینه، حلقه صوتی نقش مستقلی پیدا میکند و حتی از آن به عنوان ابزاری برای هدایت و ترتیببندی پاسخها در کارهای اجرایی پیچیده استفاده میشود.
The importance of self-instruction had of course already been beautifully demonstrated by the great Russian psychologist Alexander Luria, who showed that children gradually learn to control their actions using overt self-instruction, a process that later becomes subvocal. He went on to demonstrate the value of self-instructions in neuropsychological rehabilitation (Luria 1959).
ترجمه:
اهمیت خودآموزی (self-instruction) البته قبلاً توسط روانشناس بزرگ روسی، الکساندر لوریا به زیبایی نشان داده شده بود، که نشان داد کودکان به تدریج یاد میگیرند با استفاده از خودآموزی آشکار (overt self-instruction) اعمال خود را کنترل کنند، فرایندی که بعدها به صورت زیرآوایی (subvocal) درمیآید. او ادامه داد تا ارزش خودآموزی را در توانبخشی نوروسایکولوژیک (neuropsychological rehabilitation) نشان دهد (Luria 1959).
تبیین:
در این بخش، اشاره به تحقیقات الکساندر لوریا است که اهمیت خودآموزی یا «دستورالعملهای خود» را در فرایند کنترل رفتار و اعمال انسانها نشان میدهد. لوریا نشان داد که کودکان در ابتدا از خودآموزی آشکار برای کنترل اعمال خود استفاده میکنند و به تدریج این فرایند به حالت زیرآوایی تبدیل میشود، به این معنا که افراد در ذهن خود دستورات را مرور میکنند بدون آنکه صدا بیرون بیاید. این تغییر در نحوه پردازش و کنترل رفتار، نقش بسیار مهمی در یادگیری و بهبود کارکردهای اجرایی دارد. لوریا همچنین ارزش این فرایند را در توانبخشی نوروسایکولوژیک به نمایش گذاشت، جایی که خودآموزی میتواند برای بازتوانی عملکردهای شناختی و حرکتی پس از آسیبهای مغزی مفید باشد.
The Phonological Loop: Critique
حلقه فونولوژیکی: نقد
The loop is probably the best-developed and most widely investigated component of WM, possibly because of the availability of a few simple tools such as the phonological similarity, word length, and suppression effects. It is, however, only one very limited component of WM. When its use in digit span is prevented by combining visual presentation with articulatory suppression, the cost is something in the region of two digits (Larsen & Baddeley 2003). Its strength is that it can provide temporary sequential storage, using a process that is rapid, and requires minimal attention. It is a system that is extremely useful, widespread, and one that, as experimenters, we ignore at our peril. The analogy that comes to mind is that of the role of the thumb in our motor behavior: small, not essential, but very useful. There is, however, a danger of exaggerating its importance. It appears to be this that Nairne criticized under the label “the standard hypothesis” (Nairne 2002), by which he appears to refer to attempts to account for a range of time-specified STM effects purely in terms of the loop. This hypothesis seemed to be attributed to myself, although as discussed elsewhere (Baddeley 2007, pp. 35–۳۸), Nairne’s criticisms do not apply to WM more generally. I agree that what Nairne describes as the standard hypothesis is far from adequate as a theory of WM or even as a general account of STM.
ترجمه:
حلقه فونولوژیکی: نقد
حلقه احتمالاً بهترین جزء توسعهیافته و بیشتر مورد بررسی در سیستم حافظه کاری (WM) است، شاید به دلیل در دسترس بودن چند ابزار ساده مانند اثر شباهت فونولوژیکی، طول کلمه، و اثر سرکوب (suppression). با این حال، این تنها یک جزء بسیار محدود از WM است. زمانی که استفاده از آن در گستره ارقام (digit span) با ترکیب ارائه بصری (visual presentation) با سرکوب زیرآوایی (articulatory suppression) منع شود، هزینه آن در حدود دو رقم است (Larsen & Baddeley 2003). نقطه قوت آن این است که میتواند ذخیرهسازی ترتیبی موقت (temporary sequential storage) را فراهم کند، با استفاده از فرآیندی که سریع است و به توجه کمی نیاز دارد. این یک سیستم است که بسیار مفید، گسترده و مهم است، و ما به عنوان آزمایشگر، در صورتی که آن را نادیده بگیریم، در خطر هستیم. مشابهتی که به ذهن میآید، نقش شست دست در رفتار حرکتی ما است: کوچک، نه ضروری، اما بسیار مفید. با این حال، خطر اغراق در اهمیت آن وجود دارد. به نظر میرسد که این همان چیزی است که نایرن با عنوان «فرضیه استاندارد» (the standard hypothesis) مورد انتقاد قرار داده است (Nairne 2002)، که به نظر میرسد او قصد دارد به تلاشها برای توجیه مجموعهای از اثرات حافظه کوتاهمدت مبتنی بر زمان صرفاً با توجه به حلقه اشاره کند. این فرضیه به طور خاص به من نسبت داده شد، اگرچه همانطور که در جاهای دیگر بحث کردهام (Baddeley 2007, pp. 35–۳۸)، انتقادات نایرن به طور کلی به WM وارد نیست. من موافقم که آنچه نایرن به عنوان فرضیه استاندارد توصیف میکند، به هیچ وجه به عنوان یک نظریه جامع برای WM یا حتی به عنوان یک توجیه عمومی برای STM کافی نیست.
تبیین:
در این بخش، نقدی بر حلقه فونولوژیکی (phonological loop) و نقش آن در حافظه کاری (WM) صورت میگیرد. نویسنده بیان میکند که حلقه فونولوژیکی در مقایسه با سایر اجزای WM به طور گستردهتری مطالعه شده است، چرا که ابزارهایی مانند اثر شباهت فونولوژیکی (phonological similarity)، اثر طول کلمه (word length effect)، و اثر سرکوب (articulatory suppression) به راحتی در دسترس بودهاند. با این حال، او تأکید میکند که این سیستم تنها یک جزء از WM است و نقش محدودی دارد. برای مثال، وقتی استفاده از حلقه فونولوژیکی با ترکیب ارائه بصری و سرکوب زیرآوایی از بین برود، تنها دو رقم از حافظه ارقام کم میشود. او همچنین اشاره میکند که حلقه فونولوژیکی قابلیتهای مفیدی دارد، اما نباید بیش از حد در مورد اهمیت آن اغراق کرد. در ادامه، به نقدهایی که نایرن (Nairne) تحت عنوان «فرضیه استاندارد» مطرح کرده است اشاره میشود و نویسنده اذعان میکند که این فرضیه به طور کامل برای توضیح حافظه کاری یا حافظه کوتاهمدت کافی نیست.
I have discussed the phonological loop thus far as if it were limited to the storage of heard and spoken speech. It is important to note, however, that the same system, operating under broadly similar constraints, appears to underpin memory for both lip-read and signed material (see Rönnberg et al. 2004 for a review). All of these are language related, which raises the question of whether the same system is used for nonlinguistic auditory information such as environmental sounds and music. Neither of these topics is well explored, although there is growing interest in comparing language and music and some indication of overlap (Williamson et al. 2010).
ترجمه:
تا به اینجا حلقه فونولوژیکی را به گونهای بررسی کردهام که گویی محدود به ذخیرهسازی گفتار شنیدهشده و گفتهشده است. با این حال، مهم است که توجه داشته باشیم که همان سیستم، که تحت محدودیتهای مشابهی عمل میکند، به نظر میرسد که حافظه برای مطالبی مانند خواندن لب (lip-reading) و زبان اشاره (signed material) را نیز پشتیبانی میکند (برای مروری بر این موضوع، به Rönnberg و همکاران ۲۰۰۴ مراجعه کنید). تمام اینها مربوط به زبان هستند، که این سؤال را مطرح میکند که آیا همان سیستم برای اطلاعات شنوایی غیرزبانی مانند صداهای محیطی (environmental sounds) و موسیقی (music) نیز استفاده میشود. هیچکدام از این موضوعات بهطور کامل بررسی نشدهاند، هرچند که علاقه فزایندهای برای مقایسه زبان و موسیقی وجود دارد و برخی نشانههایی از همپوشانی نیز مشاهده میشود (Williamson و همکاران ۲۰۱۰).
تبیین:
در این بخش، نویسنده به بررسی گستره عملکرد حلقه فونولوژیکی میپردازد. تا اینجا، حلقه فونولوژیکی عمدتاً در زمینه گفتار شنیدهشده و گفتار گفتهشده تحلیل شده بود. اما نویسنده اشاره میکند که این سیستم نه تنها برای گفتارهای زبانی، بلکه برای حافظه خواندن لب (lip-reading) و زبان اشاره (signed language) نیز به کار میرود. این نکته به این سوال اشاره دارد که آیا همان سیستم میتواند برای پردازش صداهای غیرزبانی مانند صداهای محیطی یا موسیقی نیز به کار رود. این دو موضوع در تحقیقات علمی کمتر مورد بررسی قرار گرفتهاند، ولی علاقه به مقایسه زبان و موسیقی رو به افزایش است و برخی شواهد از همپوشانی بین این دو حوزه وجود دارد.
اسکچپد بصری-فضایی
Interest in visuo-spatial memory developed during the 1960s, when Posner & Konick (1966) showed that memory for a point on a line was well retained over a period ranging up to 30 seconds, but it was disrupted by an interpolated information-processing task, suggesting some form of active rehearsal. Dale (1973) obtained a similar result for remembering a point located in an open field. In contrast to these spatial memory tasks, Posner & Keele (1967) produced evidence suggesting a visual store lasting for only two seconds. However, their method was based on speed of processing letters, in which a visual letter code appeared to be superseded by a phonological code after two seconds. Although this could reflect the duration of the visual trace, it could equally well reflect a more slowly developing phonological code that then overrides the visual.
ترجمه:
اسکچپد بصری-فضایی (Visuo-Spatial Sketchpad)
علاقه به حافظه بصری-فضایی در دهه ۱۹۶۰ توسعه یافت، زمانی که Posner و Konick (1966) نشان دادند که حافظه برای یک نقطه در یک خط در مدت زمانی تا ۳۰ ثانیه به خوبی حفظ میشود، اما با انجام یک کار پردازش اطلاعاتی بینابینی مختل میشود، که این به نوعی شبیه به یک بازخوانی فعال است. Dale (1973) نتیجه مشابهی را برای بهخاطر سپردن یک نقطه در یک میدان باز بهدست آورد. برخلاف این وظایف حافظه فضایی، Posner و Keele (1967) شواهدی را ارائه دادند که نشان میدهد یک انبار بصری تنها دو ثانیه دوام میآورد. با این حال، روش آنها بر اساس سرعت پردازش حروف بود که در آن به نظر میرسید یک کد بصری پس از دو ثانیه توسط یک کد فونولوژیکی جایگزین شود. اگرچه این ممکن است منعکسکننده مدت زمان ردپای بصری باشد، اما بهطور مساوی میتواند منعکسکننده یک کد فونولوژیکی باشد که بهطور کندتری توسعه یافته و سپس کد بصری را نادیده میگیرد.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به پژوهشهای اولیه در مورد حافظه بصری-فضایی اشاره میکند. Posner و Konick نشان دادهاند که حافظه برای موقعیتهای فضایی به خوبی حفظ میشود، بهویژه زمانی که هیچ کار پردازش اطلاعاتی مزاحم وجود نداشته باشد. اما این حافظه در صورتی که یک فعالیت پردازش اطلاعاتی در میان انجام شود، مختل میشود، که به نوعی نشاندهنده وجود یک بازخوانی فعال است. در مقابل، Posner و Keele شواهدی را ارائه دادند که نشان میدهد حافظه بصری تنها برای مدت زمان کوتاهی، حدود دو ثانیه، حفظ میشود. این اختلاف ممکن است به دلیل استفاده از روشهای مختلف و یا تفاوت در نوع پردازش (یعنی از حافظه بصری به کد فونولوژیکی) باشد.
Visual STM
حافظه بصری-فضایی
A colleague, Bill Phillips, and I decided to test this using material that would not be readily nameable. We chose 5 × ۵ matrices in which approximately half the cells would be filled at random on any given trial. We tested retention over intervals ranging from 0.3 to 9 seconds, by presenting either an identical stimulus or one in which a single cell was changed, with participants making a same/different judgment. We found a steady decline over time, regardless of whether we measured performance in terms of accuracy or reaction time (Phillips & Baddeley 1971). A range of studies by Kroll et al. (1970), using articulatory suppression to disrupt the use of a name code in letter judgments, came to a similar conclusion, that the Posner and Keele result was based on switching from a visual to a phonological code, perhaps because of easier maintenance by subvocal rehearsal. Meanwhile, Phillips went on to investigate the visual memory store using matrix stimuli, demonstrating that accuracy declines systematically with number of cells to be remembered (Phillips 1974), suggesting limited visual STM capacity. It was this work that influenced our initial concept of the visuo-spatial sketchpad.
ترجمه:
حافظه بصری-فضایی (Visual STM)
من و همکارم، Bill Phillips، تصمیم گرفتیم این موضوع را با استفاده از موادی که به راحتی قابل نامگذاری نباشند، آزمایش کنیم. ما ماتریسهای ۵ × ۵ را انتخاب کردیم که در هر آزمایش، تقریباً نیمی از سلولها بهطور تصادفی پر میشدند. ما حافظه را در فواصل زمانی از ۰.۳ تا ۹ ثانیه آزمایش کردیم، بهطوری که یا محرک یکسانی را نشان میدادیم یا یکی از سلولها تغییر میکرد و شرکتکنندگان باید قضاوت میکردند که محرکها مشابه هستند یا متفاوت. ما یک افت مداوم در عملکرد یافتیم، بدون توجه به اینکه عملکرد را از نظر دقت یا زمان واکنش اندازهگیری میکردیم (Phillips & Baddeley, 1971). مجموعهای از مطالعات توسط Kroll et al. (1970)، با استفاده از سرکوب تلفظی برای مختل کردن استفاده از کد نام در قضاوتهای حروف، به نتیجه مشابهی رسیدند که نتیجه Posner و Keele بر اساس انتقال از کد بصری به کد فونولوژیکی است، شاید به دلیل نگهداری راحتتر آن از طریق بازخوانی زیرزبانی. در همین حال، Phillips به تحقیق در مورد انبار حافظه بصری با استفاده از محرکهای ماتریس ادامه داد و نشان داد که دقت بهطور سیستماتیک با تعداد سلولهایی که باید به یاد آورده شوند کاهش مییابد (Phillips, 1974)، که این نشاندهنده ظرفیت محدود حافظه بصری STM است. این کار بود که مفهوم اولیه ما از اسکچپد بصری-فضایی را تحت تأثیر قرار داد.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به آزمایشهایی اشاره میکند که حافظه بصری را بررسی میکند و بهویژه بر روی ماتریسهای ۵ × ۵ که حافظه آنها دشوارتر است، تمرکز دارد. نتایج نشاندهنده کاهش عملکرد حافظه در گذر زمان است. این آزمایشها نشان میدهند که حافظه بصری محدودیتهایی دارد و عملکرد آن تحت تأثیر مدت زمان و پیچیدگی مواد قرار میگیرد. کار Phillips در خصوص کاهش دقت بهطور سیستماتیک با افزایش تعداد سلولها در ماتریس، به این نتیجه میرسد که حافظه بصری محدود است و این مفهوم در نهایت به توسعه مدل اسکچپد بصری-فضایی کمک کرد.
Spatial STM
حافظه فضایی
The most frequently used clinical test of visuo-spatial memory is the Corsi block-tapping test (Milner 1971), which is spatially based and involves sequential presentation and recall. The participant views an array of nine blocks scattered across a test board. The tester taps a sequence of blocks, and the participant attempts to imitate this. The number of blocks tapped is increased until performance breaks down, with Corsi span typically being around five, about two less than digit span. Della Sala et al. (1999), using a modified version of the Phillips matrix task, showed that visual pattern span is dissociable from spatial Corsi span, with some patients being impaired on one while the other is preserved, and vice versa. Furthermore, pattern span can be disrupted by concurrent visual processing, whereas Corsi span is more susceptible to spatial disruption (Della Sala et al. 1999). I return to the visual-spatial distinction at a later point.
ترجمه:
حافظه فضایی (Spatial STM)
متداولترین آزمون بالینی برای بررسی حافظه بصری-فضایی، آزمون ضربهزدن بلوکهای Corsi (Milner, 1971) است که بر اساس فضا است و شامل ارائه و یادآوری دنبالهای از اشیاء میشود. شرکتکننده مجموعهای از نه بلوک را که در سراسر یک صفحه آزمون پخش شدهاند، مشاهده میکند. آزمونکننده یک دنباله از بلوکها را میزند و شرکتکننده تلاش میکند تا آن را تقلید کند. تعداد بلوکهای زده شده افزایش مییابد تا جایی که عملکرد افت میکند، به طوری که طول Corsi span معمولاً حدود پنج است، که تقریباً دو بلوک کمتر از digit span میباشد. Della Sala et al. (1999) با استفاده از نسخهای اصلاحشده از آزمایش ماتریس Phillips نشان دادند که دامنه الگوی بصری از دامنه فضایی Corsi قابل تفکیک است، به طوری که برخی از بیماران در یک حالت آسیبدیدهاند ولی در حالت دیگر سالم هستند و بالعکس. علاوه بر این، دامنه الگوی بصری میتواند توسط پردازش همزمان بصری مختل شود، در حالی که دامنه Corsi بیشتر مستعد اختلال فضایی است (Della Sala et al., 1999). من به تفاوت بین حافظه بصری و فضایی در بخشهای بعدی بازخواهم گشت.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به آزمون بلوک Corsi اشاره میکند که یکی از آزمونهای رایج بالینی برای ارزیابی حافظه فضایی است. نتایج این آزمون نشان میدهند که حافظه بصری و حافظه فضایی میتوانند مستقل از یکدیگر عمل کنند. برخی بیماران ممکن است در یکی از این دو نوع حافظه دچار اختلال شوند، در حالی که نوع دیگر دستنخورده باقی میماند. همچنین نشان داده شده که حافظه بصری ممکن است تحت تأثیر پردازش همزمان بصری قرار گیرد، در حالی که حافظه فضایی بیشتر تحت تأثیر اختلالات فضایی قرار میگیرد.
Visuo-Spatial WM
حافظه کاری بصری-فضایی
During the 1970s, research moved from visual STM to its role in visual imagery. Our own studies used a technique developed by Brooks (1968), in which participants are required to remember and repeat back a sequence of spoken sentences. In half of the cases the sentences can be encoded as a path through a visually presented matrix. The other half of the instructions were not readily encodable spatially. We found that recall of the visuo-spatially codable sentences was differentially disrupted by pursuit tracking (Baddeley et al. 1975a). We interpreted this result in terms of the sketchpad, leading to the question of whether the underlying store was visual or spatial. This we tested using a task in which blindfolded participants tracked a sound source (spatial but not visual) or detected the brightening of their visual field (visual but not spatial), again while performing the Brooks task. We found that the tracking still disrupted the spatial but did not interfere with the verbal task, whereas the brightness judgment showed a slight tendency in the opposite direction, leading us to conclude that the system was spatial rather than visual (Baddeley & Lieberman 1980).
ترجمه:
حافظه کاری بصری-فضایی (Visuo-Spatial WM)
در دهه ۱۹۷۰، تحقیقات از حافظه بصری کوتاهمدت (Visual STM) به نقش آن در تجسم بصری (visual imagery) حرکت کرد. مطالعات ما از تکنیکی که توسط Brooks (1968) توسعه یافته بود استفاده کرد، که در آن از شرکتکنندگان خواسته میشود یک دنباله از جملات گفتاری را به خاطر سپرده و تکرار کنند. در نیمی از موارد، جملات میتوانند بهعنوان مسیری از طریق یک ماتریس بصری ارائه شده کدگذاری شوند. نیمی دیگر از دستورالعملها بهراحتی به صورت فضایی قابل کدگذاری نبودند. ما دریافتیم که یادآوری جملات قابل کدگذاری بصری-فضایی بهطور متفاوتی تحت تأثیر ردیابی حرکت قرار گرفت (Baddeley et al., 1975a). ما این نتیجه را در قالب اسکچپد (sketchpad) تفسیر کردیم، که منجر به این سوال شد که آیا مخزن اصلی بصری است یا فضایی. ما این مسئله را با استفاده از یک آزمون بررسی کردیم که در آن شرکتکنندگان با چشمبند به دنبال یک منبع صوتی (فضایی، اما نه بصری) حرکت میکردند یا روشنشدن میدان دید خود را تشخیص میدادند (بصری، اما نه فضایی)، مجدداً در حالی که تکلیف Brooks را انجام میدادند. ما دریافتیم که ردیابی هنوز باعث اختلال در وظیفه فضایی میشود، اما تأثیری بر تکلیف گفتاری ندارد، در حالی که قضاوت در مورد روشنایی تمایل کمی به جهت مخالف داشت، که منجر به این نتیجهگیری شد که سیستم بیشتر فضایی است تا بصری (Baddeley & Lieberman, 1980).
تبیین:
این تحقیق نشان میدهد که حافظه کاری بصری-فضایی بهطور خاص به پردازش اطلاعات فضایی (نظیر ردیابی حرکت) و نه تنها به پردازش بصری (مانند تشخیص روشنایی) وابسته است. نتایج این آزمایش نشان داد که اسکچپد که مسئول حافظه کاری بصری-فضایی است، بیشتر به پردازش اطلاعات فضایی پاسخ میدهد تا اطلاعات بصری. این تحقیق همچنین باعث توسعه بیشتر درک ما از تفاوتهای بین حافظه بصری و فضایی در سیستمهای حافظه کاری شد.
Although these results convinced me that the system was essentially spatial, Robert Logie, who was working with me at the time, disagreed and set out to show that I was wrong. He succeeded, demonstrating that some imagery tasks were visual rather than spatial. He used a visual imagery mnemonic whereby two unrelated items are associated by forming an image of them interacting; for example, cow and chair could be remembered as a cow sitting on a chair. Logie (1986) showed that this process can be disrupted by visual stimuli such as irrelevant line drawings or indeed by simple patches of color. There are now multiple demonstrations of the dissociation of visual and spatial WM. Klauer & Zhao (2004) critically review this literature before performing a very thorough series of investigations controlling for potential artifacts; their results support the distinction between visual and spatial STM, a distinction that is also supported by neuroimaging evidence (Smith & Jonides 1997).
ترجمه:
حافظه کاری بصری و فضایی
اگرچه این نتایج من را قانع کرد که سیستم اساساً فضایی است، اما رابرت لاگی که در آن زمان با من همکاری میکرد، مخالف بود و تصمیم گرفت نشان دهد که من اشتباه میکنم. او موفق شد و نشان داد که برخی از تکالیف تجسمی بصری به جای فضایی، بصری هستند. او از یک روش یادآوری تجسمی بصری استفاده کرد که در آن دو مورد غیر مرتبط با تشکیل تصویری از تعامل آنها به هم مرتبط میشوند؛ برای مثال، میتوان گوسفند و صندلی را بهعنوان گوسفندی که روی صندلی نشسته است به خاطر سپرد. لاگی (۱۹۸۶) نشان داد که این فرآیند میتواند توسط محرکهای بصری مانند نقاشیهای غیرمرتبط یا حتی با لکههای ساده رنگی مختل شود. اکنون چندین آزمایش مختلف برای نشان دادن جداسازی حافظه کاری بصری و فضایی وجود دارد. کلاور و ژائو (۲۰۰۴) این ادبیات را بهطور انتقادی مرور کرده و یک سری تحقیقات بسیار دقیق برای کنترل آثار احتمالی انجام دادند؛ نتایج آنها از تمایز بین حافظه کاری بصری و فضایی پشتیبانی میکند، که این تمایز همچنین توسط شواهد تصویربرداری عصبی (Smith & Jonides 1997) پشتیبانی میشود.
تبیین:
این مطالعه نشاندهنده تمایز مهمی است بین حافظه کاری بصری و فضایی، که پیشتر ممکن بود تصور شود که هر دو نوع حافظه در یک سیستم واحد پردازش میشوند. لاگی با استفاده از تجسم بصری و نشان دادن اینکه این نوع تجسم تحت تأثیر محرکهای بصری قرار میگیرد، توانست به این نتیجه برسد که برخی از تکالیف تجسمی بهطور خاص به حافظه بصری مرتبط هستند. این یافتهها، که توسط شواهد تصویربرداری عصبی نیز تأیید شدهاند، نشان میدهند که حافظه کاری بصری و فضایی هرکدام سیستمهای جداگانه و تخصصی دارند.
Yet further fractionation of the sketchpad seems likely. Research by Smyth and colleagues has suggested a kinesthetic or movement-based system used in gesture and dance (Smyth & Pendleton 1990). Another possible channel of information into the sketchpad comes from haptic coding as used in grasping and holding objects, which in turn is likely to involve a tactile component. Touch itself depends on a number of different receptor cells capable of detecting pressure, vibration, heat, cold, and pain. We currently know very little about these aspects of STM, and my assumption that information from all of these sources converges on the sketchpad is far from clearly established.
ترجمه:
تجزیه بیشتر حافظه اسکیچپد به نظر محتمل میرسد. تحقیقات اسمیت و همکاران نشان دادهاند که یک سیستم حرکتی یا بر پایه حرکت وجود دارد که در اشارهگری و رقص مورد استفاده قرار میگیرد (اسمیت و پندلتون ۱۹۹۰). کانال دیگری که ممکن است اطلاعات را وارد اسکیچپد کند، کدگذاری حسی است که در گرفتن و نگه داشتن اشیاء به کار میرود و احتمالاً شامل یک جزء لمسی نیز میشود. خود احساس لامسه وابسته به تعدادی از سلولهای گیرنده مختلف است که قادر به شناسایی فشار، ارتعاش، گرما، سرما و درد هستند. در حال حاضر اطلاعات بسیار کمی در مورد این جنبههای حافظه کاری داریم، و فرض من مبنی بر اینکه اطلاعات از تمام این منابع به اسکیچپد وارد میشود هنوز به وضوح تأسیس نشده است.
تبیین:
در این بخش، اشاره به تجزیه بیشتر اسکیچپد (Sketchpad) به جنبههای خاصتر دارد که نشان میدهد حافظه کاری تنها به پردازش بصری و فضایی محدود نمیشود. تحقیقات اسمیت و همکارانش اشاره به این دارند که حافظه کاری ممکن است شامل سیستمهایی باشد که از حرکت و ژستها (در رقص یا اشارهگری) بهره میبرد. همچنین، مفهومی به نام کدگذاری حسی (حسی-لمسی) وجود دارد که در تعامل با اشیاء فیزیکی یا حس لمس تأثیرگذار است. این مفاهیم نشان میدهند که حافظه کاری میتواند ابعاد چندگانهای داشته باشد که فراتر از پردازش بصری است.
The nature of rehearsal in the sketchpad is also uncertain. Logie (1995, 2011) suggests a distinction between a “visual cache,” a temporary visual store, and a spatial manipulation and rehearsal system, the “inner scribe,” although the precise nature of visuo-spatial rehearsal remains unclear.
Thought for a couple of seconds
ترجمه:
ماهیت مرور (rehearsal) در اسکیچپد نیز نامشخص است. لاگی (Logie 1995, 2011) تفکیکی بین «پنهانگاه بصری (visual cache)»—انبارهی موقتی بصری—و یک سیستم «دستخط درونی (inner scribe)» برای دستکاری و مرور فضایی پیشنهاد میکند، هرچند ماهیت دقیق مرور بصری-فضایی هنوز مشخص نیست.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به این نکته اشاره میکند که فرآیند مرور در اسکیچپد بصری-فضایی هنوز بهخوبی درک نشده است. لاگی با معرفی دو زیرسیستم تلاش میکند این ابهام را کاهش دهد:
-
پنهانگاه بصری (visual cache):
-
انبارهای موقت برای نگهداری ویژگیهای ظاهری اشیاء، مانند رنگ و شکل
-
سرعت ذخیرهسازی بالا و بدون نیاز به توجه زیاد
-
-
دستخط درونی (inner scribe):
-
مسئول مرور فضایی و جابجایی تصویر ذهنی
-
مانند پیمایش یک نقشه درون ذهن که نیاز به فرآیند فعال و کنترل توجه دارد
-
با این وجود، جزئیات چگونگی مرور و تعامل این دو زیرسیستم—مثلاً مدت زمان حفظ تصویر در پنهانگاه یا نحوهی هماهنگی «دستخط درونی» با مرکز اجرایی (CE)—هنوز موضوع پژوهشهای آینده است. این تفکیک زیرسیستمها نشان میدهد که با پیچیدهتر شدن مطالعات، شناخت ما از حافظه کاری بصری-فضایی نیز باید به تدریج دقیقتر شود.
THE CENTRAL EXECUTIVE
اجرایی مرکزی
The Executive as Homunculus
اجرایی بهمثابه هومونکولوس
The CE is the most complex component of WM. Within the original model it was assumed to be capable of attentional focus, storage, and decision making, virtually a homunculus, a little man in the head, capable of doing all the clever things that were outside the competence of the two subsystems. Although our model tended to be criticized for taking this approach, like Attneave (1960) I regard homunculi as potentially useful if used appropriately. It is important that they are not seen as providing an explanation, but rather as a marker of issues requiring explanation. Provided the various jobs performed by the homunculus are identified, they can be tackled one at a time, hopefully in due course allowing the homunculus to be pensioned off.
Thought for a second
ترجمه:
اجرایی مرکزی (Central Executive)
اجرایی بهمثابه هومونکولوس (Homunculus)
اجرایی مرکزی پیچیدهترین مؤلفهی حافظه کاری (WM) است. در مدل اصلی فرض میشد که این مؤلفه قادر به تمرکز توجه (attentional focus)، ذخیرهسازی (storage) و تصمیمگیری (decision making) است؛ عملاً یک هومونکولوس، یعنی «مردک درون سر»، که میتواند همه کارهای هوشمندانهای را انجام دهد که خارج از ظرفیت دو زیرسیستم دیگر بود. اگرچه مدل ما معمولاً به خاطر این رویکرد مورد انتقاد قرار میگرفت، اما من همچون Attneave (1960) باور دارم که هومونکولوسها در صورت استفادهی مناسب میتوانند ابزار مفیدی باشند. مهم است که آنها بهعنوان یک توضیح نهایی دیده نشوند، بلکه بهعنوان نشانهای از مسائلی که نیاز به توضیح دارند در نظر گرفته شوند. مادامی که وظایف مختلف قابل شناسایی برای این «مردک» تعیین شوند، میتوان هر یک را بهصورت جداگانه مورد بررسی قرار داد و امیدوار بود که در نهایت با حل آنها، نیازی به هومونکولوس نباشد.
تبیین:
در این بخش، حافظه کاری از منظر نقش اجرایی مرکزی توصیف شده است:
-
هومونکولوس بهعنوان ابزار موقتی:
-
هومونکولوس در اینجا یک استعاره است برای نشان دادن مجموعهای از وظایف کلی و مدیریتشده توسط اجرایی مرکزی.
-
این استعاره کمک میکند تا مسائل پیچیده مانند تنظیم توجه و تصمیمگیری هرساله گلچین و دستهبندی شوند.
-
-
تعیین وظایف و پایاندهی به هومونکولوس:
-
هدف نهایی پژوهشگران این است که وظایف مشخص هومونکولوس را شناسایی کنند (مثلاً انتخاب استراتژی، انتقال میان وظایف، مقابله با تداخل).
-
سپس، هر وظیفه را یک به یک مورد مطالعه و مدلسازی قرار دهند تا در نهایت هومونکولوس جای خود را به زیرسیستمهای دقیقتر بدهد.
-
-
اهمیت رویکرد مسألهمحور:
-
استفاده از هومونکولوس بهعنوان نقطه شروع برای مشخصکردن چالشها و نیازهای تحقیق است، نه ارائهی یک توضیح نهایی.
-
این رویکرد اجازه میدهد پیچیدگی اجرایی مرکزی را گامبهگام پالایش کنیم و درک عمیقتری از فرآیندهای توجهی و کنترل شناختی بهدست آوریم.
-
این چارچوب، با تقسیم کار اجرایی به اجزای مشخص، مسیر روشنی برای پژوهشهای آینده فراهم میآورد تا اجرایی مرکزی از حالت هومونکولوس به مجموعهای از سیستمهای عملیاتی با سازوکارهای دقیق تبدیل شود.
Much of our work has used concurrent tasks to disrupt the various components of WM, with the assumption typically being that attentionally demanding tasks will place specific demands on the CE, in contrast to tasks that require simple maintenance. For example, counting backward in threes from a number such as 271 is assumed to load the executive, whereas simply repeating 271 would not. This and related tasks have proved to be a successful strategy for separating out contributions of the three initially proposed WM subcomponents (e.g., Baddeley et al. 2011).
ترجمه:
بخش زیادی از تحقیقات ما از وظایف همزمان (concurrent tasks) برای مختل کردن مؤلفههای مختلف حافظه کاری (WM) استفاده کردهاند، با این فرض که وظایف نیازمند توجه زیاد (attentionally demanding tasks) بهطور خاص فشار بیشتری بر اجرایی مرکزی (CE) وارد میکنند، در حالی که وظایفی که صرفاً نیاز به نگهداری ساده (simple maintenance) دارند، چنین باری ایجاد نمیکنند.
برای مثال، شمردن معکوس با فاصله سهتایی از عددی مانند ۲۷۱، فرض میشود که بار اجرایی بالایی دارد، در حالی که فقط تکرار عدد ۲۷۱ اینگونه نیست.
این دسته از وظایف و نمونههای مرتبط با آن، بهعنوان استراتژی موفقی برای تفکیک نقش سه زیرسیستم اصلی پیشنهادشده حافظه کاری شناخته شدهاند (برای مثال، Baddeley و همکاران، ۲۰۱۱).
تبیین:
در این بخش، روش تجربی مهمی برای بررسی عملکرد حافظه کاری توصیف میشود که در آن:
-
وظایف همزمان (Concurrent Tasks):
-
این وظایف بهطور همزمان با وظیفه اصلی اجرا میشوند تا عملکرد سیستم شناختی را تحت فشار قرار دهند.
-
با مشاهده اینکه کدام بخش از عملکرد دچار اختلال میشود، میتوان فهمید که کدام مؤلفه حافظه کاری بیشتر درگیر شده است.
-
-
تمایز بین نگهداری ساده و پردازش اجرایی:
-
کارهایی مثل تکرار یک عدد فقط نیاز به نگهداری موقت در ذهن دارند و بیشتر به حلقه واجی (phonological loop) یا بخش نگهداری مربوط میشوند.
-
در مقابل، کارهایی مثل شمردن معکوس با الگوی خاص، نیازمند کنترل، بهروزرسانی و تغییر در اطلاعات ذهنی هستند و بیشتر اجرایی مرکزی (central executive) را فعال میکنند.
-
-
کاربرد عملی:
-
این شیوه امکان بررسی نقش متمایز هر زیرسیستم حافظه کاری را فراهم میسازد (حلقه واجی، صفحه دیداری-فضایی، اجرایی مرکزی).
-
همچنین میتواند به شناسایی نقاط ضعف عملکردی در بیماران یا افراد خاص (مثلاً مبتلایان به آسیبهای مغزی یا ناتوانیهای یادگیری) کمک کند.
-
این تکنیکهای رفتاری بر مبنای اصل «تداخل» طراحی شدهاند و همچنان از ابزارهای کلیدی در شناخت ساختار و کارکرد حافظه کاری محسوب میشوند.
Fractionating the Executive
تقسیمبندی عملکرد اجرایی
In an attempt to specify the functions of the CE, I speculated as to what these might be; what would any adequate executive need to be able to do? I came up with four suggestions (Baddeley 1996). First it would need to be able to focus attention; evidence of this came from the impact of reducing attention on complex tasks such as chess (Robbins et al. 1996). A second desirable characteristic would be the capacity to divide attention between two important targets or stimulus streams. I had been studying this in collaboration with Italian colleagues for a number of years, focusing on Alzheimer’s disease. We selected two tasks involving separate modalities: one verbal, involving recall of digit sequences, and the other requiring visuo-spatial tracking. We titrated the level of difficulty for each of these to a point at which our patients were performing at the same level as both young and elderly controls. We then required tracking and digit recall to operate simultaneously. There was a marked deficit in the performance of the patients when compared to either of the two control groups. Perhaps surprisingly, age did not disrupt this specific executive capacity, provided the level of difficulty is equated in the first place (Logie et al. 2004). In the absence of titration of level of difficulty, however, performance tends to decline with age on the tasks when performed singly, with the deficit even greater when the two tasks are performed at the same time (Riby et al. 2004).
ترجمه:
تقسیمبندی عملکرد اجرایی (Fractionating the Executive)
برای مشخص کردن کارکردهای اجرایی مرکزی (Central Executive)، سعی کردم حدس بزنم که یک سیستم اجرایی کارآمد باید چه تواناییهایی داشته باشد. من چهار پیشنهاد ارائه دادم (Baddeley, 1996):
اول، چنین سیستمی باید قادر به تمرکز توجه (focus attention) باشد؛ شواهدی از اهمیت این توانایی در نتایج کاهش توجه در وظایف پیچیدهای مانند بازی شطرنج دیده شد (Robbins و همکاران، ۱۹۹۶).
دومین ویژگی مطلوب، توانایی تقسیم توجه (divide attention) بین دو محرک یا جریان اطلاعاتی مهم است. من این موضوع را طی چندین سال در همکاری با همکاران ایتالیایی مورد بررسی قرار دادهام، بهویژه در زمینه بیماری آلزایمر. ما دو وظیفه از دو حوزه حسی مختلف انتخاب کردیم: یکی کلامی (verbal)، شامل یادآوری دنبالهای از ارقام، و دیگری دیداری-فضایی (visuo-spatial)، شامل پیگیری مسیر یک شیء متحرک.
ما سطح دشواری هر یک از این وظایف را طوری تنظیم کردیم که بیماران، عملکردی مشابه افراد سالم جوان و سالمند داشته باشند. سپس، از آنها خواسته شد که هر دو وظیفه را بهصورت همزمان انجام دهند. در این حالت، کاهش چشمگیری در عملکرد بیماران دیده شد، در مقایسه با دو گروه کنترل.
شاید تعجبآور باشد که افزایش سن، بهخودیخود باعث اختلال در این ظرفیت اجرایی خاص نشد، مشروط بر آنکه سطح دشواری وظایف از قبل تنظیم شده باشد (Logie و همکاران، ۲۰۰۴). با این حال، اگر سطح دشواری وظایف بهدرستی تنظیم نشده باشد، عملکرد افراد سالمند در اجرای وظایف بهصورت تکی کاهش مییابد و این افت در اجرای همزمان دو وظیفه حتی شدیدتر است (Riby و همکاران، ۲۰۰۴).
تبیین:
در این بخش، نویسنده تلاش میکند تا تعریف دقیقتر و کاربردیتری از “اجرایی مرکزی” در مدل حافظه کاری ارائه دهد. این اقدام با هدف کنار گذاشتن تعریف مبهم و کلیشهای “مرد کوچک در سر (homunculus)” انجام شده است.
نکات کلیدی:
-
تمرکز توجه (Focusing Attention):
-
توانایی جهتدادن منابع شناختی به یک محرک خاص، بهویژه در وظایف پیچیده.
-
مثال کاربردی: تأثیر کاهش توجه بر عملکرد در بازی شطرنج.
-
-
تقسیم توجه (Dividing Attention):
-
توانایی مدیریت همزمان دو جریان اطلاعاتی مستقل، که لازمه بسیاری از فعالیتهای روزمره است.
-
با آزمودن افراد مبتلا به آلزایمر در وظایف دوگانه، این ظرفیت مشخص شد.
-
-
روش تحقیق پیشرفته:
-
استفاده از تنظیم سطح دشواری (titration) برای همسانسازی عملکرد پایه افراد، نوآوری مهمی در پژوهشهای شناختی محسوب میشود.
-
نشان میدهد که افت عملکرد در سالمندان لزوماً ناشی از سن نیست، بلکه ممکن است به دلیل عدم تطابق بین توانایی و سختی وظیفه باشد.
-
این مطالعه نمونهای عالی از تجزیه عملکردهای اجرایی به مؤلفههای مستقل و قابل آزمون است، که گام مهمی در جهت مدلسازی دقیقتر اجرایی مرکزی محسوب میشود.
The third executive capacity we investigated involved switching between tasks, for which we felt there might be a specific control system. As mentioned earlier, we chose to study a task involving alternating between simple addition and subtraction, using a demanding concurrent verbal executive task and articulatory suppression as its nondemanding equivalent. We found a large effect of articulatory suppression coupled with a rather small additional effect when an executive load accompanied suppression. The study of task switching has expanded very substantially in recent years (Monsell 2005), becoming theoretically rather complex, and in my view at least, arguing against a unitary executive capacity for task switching. I should point out that there are many other suggestions as to the basic set of executive capacities that are too numerous to discuss in this context (see, for example, Engle & Kane 2004, Miyake et al. 2000, Shallice 2002).
ترجمه:
سومین ظرفیت اجرایی که ما مورد بررسی قرار دادیم، جابجایی بین وظایف (task switching) بود، که فکر میکردیم ممکن است یک سیستم کنترل خاص برای آن وجود داشته باشد. همانطور که پیشتر اشاره شد، ما وظیفهای را انتخاب کردیم که شامل تناوب بین جمع و تفریق ساده بود، همراه با یک وظیفه کلامی اجرایی سنگین و همچنین یک نسخه غیرسنگین آن (تکرار صرف یا سرکوب گفتاری) برای مقایسه.
ما دریافتیم که سرکوب گفتاری (articulatory suppression) تأثیر قابلتوجهی داشت، اما افزایش بار اجرایی در کنار آن فقط تأثیر نسبتاً کمی بهدنبال داشت.
مطالعه درباره “جابجایی وظیفه” در سالهای اخیر بهطور چشمگیری گسترش یافته است (Monsell, 2005) و از لحاظ نظری نیز بسیار پیچیدهتر شده است. به نظر من، این پیچیدگیها مخالف با این ایده است که یک ظرفیت اجرایی یکپارچه مسئول جابجایی بین وظایف باشد.
شایان ذکر است که پیشنهادهای بسیار متنوع دیگری نیز در مورد مجموعهی اصلی ظرفیتهای اجرایی وجود دارد که پرداختن به آنها در اینجا ممکن نیست (برای نمونه، نگاه کنید به: Engle & Kane 2004؛ Miyake و همکاران، ۲۰۰۰؛ Shallice 2002).
تبیین:
در این بخش، نویسنده به بررسی یکی دیگر از مؤلفههای کلیدی اجرایی مرکزی میپردازد: توانایی جابجایی بین وظایف یا Task Switching، که برای عملکرد انعطافپذیر شناختی ضروری است.
نکات کلیدی:
-
وظیفه طراحیشده:
-
شرکتکنندگان باید بهصورت متناوب بین جمع و تفریق ساده جابجا میشدند.
-
این کار همراه با بار اجرایی کلامی و همچنین نسخهای سادهتر (تکرار صرف) انجام میشد.
-
-
نتایج مهم:
-
تداخل سرکوب گفتاری (که حافظه واجی را مختل میکند) تأثیر زیادی بر عملکرد داشت.
-
افزودن یک وظیفه اجرایی سنگین در کنار آن فقط اندکی کاهش عملکرد ایجاد کرد، که نشان میدهد ظرفیت اجرایی در اینجا چندان بار اضافی متحمل نشده است.
-
-
نتیجهگیری نظری:
-
با توجه به پیچیدگی مطالعات اخیر در زمینه جابجایی وظیفه، بعید بهنظر میرسد که یک سیستم اجرایی واحد و یکپارچه بتواند همه جنبههای این عملکرد را توضیح دهد.
-
این دیدگاه با رویکردهای چندعاملی (مانند مدل Miyake و همکاران، ۲۰۰۰) هماهنگتر است.
-
نویسنده همچنین با اشاره به منابع متعدد، نشان میدهد که بحث درباره عملکردهای اجرایی دارای طیفی گسترده از نظریهها و مدلها است و هنوز توافق کامل در این زمینه حاصل نشده است.
Interfacing with LTM
ارتباط با حافظه بلندمدت
The fourth executive task that I assigned to our homunculus was the capacity to interface with LTM. In an attempt to constrain our WM model, we had made the assumption that the CE was a purely attentional system with no storage capacity (Baddeley & Logie 1999). However, this created a number of problems. One concerned the question of how subsystems using different codes could be integrated without some form of common storage. Participants do not simply use either one code or another, but rather combine them, with both visual and phonological codes being usable simultaneously (Logie et al. 2000). This capacity is particularly marked in the case of language processing, where a single phrase can show the influence of phonological coding at short delays and semantic coding at longer intervals (Baddeley & Ecob 1970). Memory span for unrelated words is around 5, increasing to 15 when the words make up a sentence. This enhanced span for sentence-based sequences seems to reflect an interaction between phonological and semantic systems rather than a simple additive effect (Baddeley et al. 1987), a conclusion that is consistent with later dual-task studies (Baddeley et al. 2009). But how might this interaction occur?
ترجمه:
ارتباط با حافظه بلندمدت (LTM)
چهارمین وظیفه اجرایی که من برای «هومونکولوس» خود در نظر گرفتم، ظرفیت ارتباط و تعامل با حافظه بلندمدت (Long-Term Memory, LTM) بود.
برای محدود کردن مدل حافظه کاری (WM)، ما این فرض را مطرح کرده بودیم که اجرایی مرکزی (CE) تنها یک سیستم توجهی (attentional) است و هیچگونه ظرفیت ذخیرهسازی ندارد (Baddeley & Logie, 1999). اما این فرض مشکلاتی را بهوجود آورد.
یکی از مشکلات این بود که زیرسیستمهایی با کدهای متفاوت (مثلاً بصری و واجی) چگونه میتوانند بدون یک ساختار ذخیرهسازی مشترک با هم ترکیب شوند؟ در عمل، شرکتکنندگان معمولاً از یک کد منفرد استفاده نمیکنند، بلکه آنها کدها را ترکیب میکنند؛ مثلاً کدهای بصری و واجی میتوانند بهطور همزمان مورد استفاده قرار گیرند (Logie et al., 2000).
این ظرفیت ترکیب کدها بهویژه در پردازش زبان برجسته است. برای مثال، یک عبارت زبانی ممکن است در تاخیرهای کوتاه تحت تأثیر کد واجی و در فواصل زمانی بلندتر تحت تأثیر کد معنایی قرار گیرد (Baddeley & Ecob, 1970).
گنجایش حافظه برای واژههای نامرتبط معمولاً حدود ۵ است، اما اگر همان واژهها یک جمله معنادار را تشکیل دهند، این گنجایش به ۱۵ افزایش مییابد. این افزایش چشمگیر بهنظر میرسد که حاصل تعامل میان سیستمهای واجی و معنایی باشد، نه صرفاً یک اثر افزایشی ساده (Baddeley et al., 1987). این نتیجه با مطالعات دووظیفهای (dual-task) بعدی نیز همخوان است (Baddeley et al., 2009).
اما این تعامل چگونه ممکن است رخ دهد؟
تبیین:
در این بخش، نویسنده به چهارمین عملکرد حیاتی اجرایی مرکزی میپردازد: توانایی تعامل با حافظه بلندمدت. این عملکرد برای توضیح پدیدههایی مانند پردازش زبان، ادراک معنایی، و ترکیب اطلاعات چندکدی ضروری است.
نکات کلیدی:
-
محدودیت اولیه مدل WM:
مدل اولیه فرض میکرد که CE فقط نقش توجهی دارد و اطلاعات را ذخیره نمیکند.
→ اما این منجر به مشکلات مفهومی شد، چون بسیاری از وظایف شناختی به ترکیب کدها و ذخیرهسازی همزمان نیاز دارند. -
ترکیب کدهای چندگانه:
در عمل، افراد از کدهای واجی (phonological) و بصری (visual) بهطور همزمان استفاده میکنند. این امر در وظایف پیچیده مانند پردازش زبان کاملاً مشهود است. -
شواهد تجربی از تعامل کدها:
-
حافظه جملات بهتر از فهرستهای واژههای بیربط است.
-
کد واجی در تأخیرهای کوتاه، و کد معنایی در تأخیرهای بلندتر فعال میشوند.
-
این نشان میدهد که نوعی تعامل میان حافظه کاری و حافظه بلندمدت در جریان است.
-
-
سؤال مهم:
اگر سیستم اجرایی ذخیرهسازی نمیکند، پس چگونه این تعامل بین کدهای معنایی و واجی اتفاق میافتد؟
→ این سؤال زمینهساز بازنگری در مدل و فرضیهسازی درباره سازوکارهای رابط بین WM و LTM است.
A further challenge to the concept of a purely attentional executive came from the very extensive work on individual differences in WM stemming from the initial demonstration by Daneman & Carpenter (1980) of a correlation between a measure they termed “WM span” and capacity for prose comprehension. Their measure required participants to read out a sequence of sentences and then recall the final word of each. This and similar tests that require the combination of temporary storage and processing have proved enormously successful in predicting performance on cognitive tasks ranging from comprehension to complex reasoning and from learning a programming language to resisting distraction (see Daneman & Merikle 1996 and Engle et al. 1999 for reviews). Such results were gratifying in demonstrating the practical significance of WM, but embarrassing for a model that had no potential for storage other than the limited capacities of the visuo-spatial and phonological subsystems. In response to these and related issues, I decided to add a fourth component, the episodic buffer (Baddeley 2000). Although I was reluctant to add further systems to the multicomponent theory, I felt that one in 25 years was perhaps acceptable.
ترجمه:
چالش بیشتر برای مفهوم اجرایی صرفاً توجهی
چالش دیگری برای مفهوم «اجرایی مرکزی صرفاً توجهی» از سوی مجموعه تحقیقات گستردهای در زمینه تفاوتهای فردی در حافظه کاری (WM) مطرح شد. این جریان پژوهشی از مطالعهی اولیهی دانمن و کارپنتر (Daneman & Carpenter, 1980) آغاز شد که همبستگی بین یک شاخص موسوم به «گنجایش حافظه کاری» (WM span) و توانایی درک مطلب (prose comprehension) را نشان داد.
در آزمون آنها، شرکتکنندگان باید توالیای از جملات را با صدای بلند میخواندند و سپس واژهی پایانی هر جمله را به یاد میآوردند. این نوع آزمونها که ترکیبی از ذخیرهسازی موقتی و پردازش همزمان هستند، در پیشبینی عملکرد شناختی در حوزههایی همچون درک مطلب، استدلال پیچیده، یادگیری زبان برنامهنویسی و حتی مقاومت در برابر حواسپرتی بسیار موفق عمل کردهاند (برای مرور، بنگرید به Daneman & Merikle, 1996؛ Engle et al., 1999).
اگرچه این نتایج، اهمیت عملی حافظه کاری را بهخوبی نشان میدادند، اما در عین حال برای مدلی که ظرفیت ذخیرهسازی را فقط در زیرسیستمهای محدود واجی و بصری-فضایی در نظر گرفته بود، چالشی جدی محسوب میشد.
در پاسخ به این مشکلات و مسائل مشابه، من تصمیم گرفتم جزء چهارمی به مدل چندجزئی حافظه کاری اضافه کنم: بافر اپیزودیک (episodic buffer) (Baddeley, 2000).
با اینکه تمایلی به افزودن اجزای بیشتر به این نظریه نداشتم، اما پس از ۲۵ سال، افزودن یک مؤلفهی جدید را قابل قبول دانستم.
تبیین:
این بخش به بازنگری در مدل حافظه کاری و ضرورت افزودن سازوکار جدیدی برای رفع نواقص مدل اولیه میپردازد.
نکات کلیدی:
-
تفاوتهای فردی در حافظه کاری:
-
مطالعاتی مانند Daneman & Carpenter نشان دادند که افرادی با ظرفیت بالای WM span، در درک مطلب، استدلال، و یادگیری عملکرد بهتری دارند.
-
آزمونهای ترکیبی (پردازش + نگهداری) بهتر از آزمونهای ساده ظرفیت حافظه را منعکس میکنند.
-
-
نقص مدل اولیه:
-
مدل سهجزئی اولیه (CE + phonological loop + visuospatial sketchpad) هیچ فضای ذخیرهسازی مشترکی برای اطلاعات ترکیبی (مثل جملهای که هم معنایی دارد و هم ساختار واجی) در نظر نگرفته بود.
-
این مدل نمیتوانست عملکرد پیچیده در وظایف شناختی را بهخوبی توضیح دهد.
-
-
راهحل پیشنهادی:
-
معرفی بافر اپیزودیک (episodic buffer) بهعنوان مؤلفهای برای ذخیرهسازی موقت اطلاعات ترکیبی که میتواند اطلاعات را از منابع مختلف (واژی، معنایی، بصری و …) در خود یکپارچه کند.
-
این بخش زمینهساز توضیح مؤلفهای جدید است.
بافر اپیزودیک
The characteristics of the new system are indicated by its name; it is episodic in that it is assumed to hold integrated episodes or chunks in a multidimensional code. In doing so, it acts as a buffer store, not only between the components of WM, but also linking WM to perception and LTM. It is able to do this because it can hold multidimensional representations, but like most buffer stores it has a limited capacity. On this point we agree with Cowan (2005) in assuming a capacity in the region of four chunks. I made the further assumption that retrieval from the buffer occurred through conscious awareness, providing a link with our earlier research on the vividness of visual and auditory imagery (Baddeley & Andrade 2000). This results in a theory of consciousness that resembles that proposed by Baars (1988), which assumes that consciousness serves as a mechanism for binding stimulus features into perceived objects. He uses the metaphor of a stage on which the products of preconscious processes, the actors, become available to conscious awareness, the audience.
ترجمه:
بافر اپیزودیک (The Episodic Buffer)
ویژگیهای سیستم جدید در نام آن نهفته است؛ این بافر «اپیزودیک» نامیده میشود، چراکه فرض بر این است که اپیزودها یا قطعههای اطلاعاتی یکپارچه را در قالب کدی چندبُعدی (multidimensional code) نگه میدارد.
در این نقش، بافر اپیزودیک نهتنها بهعنوان حافظه واسط بین اجزای حافظه کاری (WM) عمل میکند، بلکه آن را به ادراک (perception) و حافظه بلندمدت (LTM) نیز پیوند میدهد. این توانایی به دلیل قابلیت ذخیرهی بازنماییهای چندبُعدی در آن است، با این حال مانند اغلب حافظههای واسط (buffer stores)، ظرفیت آن محدود در نظر گرفته میشود. در این مورد، با کوان (Cowan, 2005) همعقیدهایم که ظرفیت این سیستم در حدود چهار قطعهی اطلاعاتی (chunks) است.
من همچنین این فرض را مطرح کردم که بازیابی اطلاعات از بافر اپیزودیک از طریق «آگاهی هوشیارانه» (conscious awareness) صورت میگیرد؛ که این فرضیه به پژوهشهای پیشین ما در مورد وضوح تصویری و شنیداری ذهنی (vividness of visual and auditory imagery) پیوند دارد (Baddeley & Andrade, 2000).
این دیدگاه به نظریهای در مورد آگاهی (consciousness) منتهی میشود که شباهتهایی با نظریهی بارز (Baars, 1988) دارد؛ او معتقد بود که آگاهی بهعنوان سازوکاری برای اتصال ویژگیهای محرک به یکدیگر و شکلگیری اشیای ادراکی عمل میکند. بارز از استعارهی صحنهی نمایش بهره میگیرد: جایی که بازیگران (فرآیندهای پیشآگاه) وارد صحنه میشوند و برای تماشاگران (آگاهی هوشیار) قابل مشاهده میشوند.
تبیین:
در این بخش، «آلن بَدلی» مؤلفهی جدیدی به مدل حافظه کاری خود اضافه میکند: بافر اپیزودیک (episodic buffer). هدف از این مؤلفه، حل مشکلاتی است که به دلیل فقدان یک مکان ذخیرهسازی مشترک برای اطلاعات چندوجهی (مثل زبان، تصویر، و حسها) در مدل سهجزئی قبلی بهوجود آمده بود.
نکات کلیدی:
-
تعریف بافر اپیزودیک:
-
سیستمی با ظرفیت محدود (~۴ قطعه) که اطلاعات یکپارچهشدهی چندبُعدی (مثلاً ترکیبی از معنا، صدا و تصویر) را نگه میدارد.
-
این بافر میانجی بین زیرسیستمهای حافظه کاری، ادراک و حافظه بلندمدت است.
-
-
ظرفیت و بازیابی:
-
مشابه دیدگاه Cowan، ظرفیت این بافر حدود ۴ واحد اطلاعاتی است.
-
بازیابی اطلاعات از این بافر نیازمند آگاهی هوشیار است؛ یعنی اطلاعات تنها زمانی قابل استفادهاند که وارد آگاهی شوند.
-
-
پیوند با نظریه آگاهی:
-
مدل Baddeley در اینجا به نظریهی Baars نزدیک میشود که آگاهی را صحنهای برای ترکیب ویژگیهای ادراکی میداند.
-
این نظریه آگاهی را فرآیندی فعال در ایجاد وحدت ادراکی و نه صرفاً یک تجربهی منفعل تلقی میکند.
-
Our new component could be regarded as a fractionation of our initial 1974 version of the CE into separate attentional and storage systems. It had a number of advantages in addition to providing a possible answer to the question of the interaction between LTM and WM. At a theoretical level it formed a bridge between our own bottom-up approach based on attempting to understand the peripheral systems first, and the more top-down approaches predominant in North America, which were more concerned with analyzing the executive and attentional aspects of WM (e.g., Cowan 2005, Engle et al. 1999). Perhaps for this reason, the concept appears to have been welcomed and is frequently cited. However, although that suggests that people find it useful, if it is to be theoretically productive, there is a need to use it to ask interesting and tractable questions, a challenge that has kept Graham Hitch, Richard Allen, and myself busy over recent years.
ترجمه:
مولفهی جدید ما را میتوان بهنوعی تقسیمبندی (fractionation) نسخهی اولیهی ما از مدل اجرایی مرکزی (CE) در سال ۱۹۷۴ دانست، که اکنون به دو سیستم مجزا برای توجه (attentional) و ذخیرهسازی (storage) تفکیک شده است.
این مؤلفه مزایای متعددی داشت؛ علاوه بر فراهم کردن پاسخی احتمالی به مسئلهی تعامل بین حافظه کاری (WM) و حافظه بلندمدت (LTM)، از نظر نظری نیز نقش مهمی ایفا کرد. این مؤلفه پلی میان رویکرد «از پایین به بالا» (bottom-up) ما—که بر فهم زیرسیستمهای پیرامونی تمرکز داشت—و رویکردهای «از بالا به پایین» (top-down) رایج در آمریکای شمالی بود، که بیشتر بر تحلیل جنبههای اجرایی و توجهی حافظه کاری تأکید دارند (برای نمونه: Cowan, 2005؛ Engle et al., 1999).
شاید به همین دلیل، این مفهوم مورد استقبال قرار گرفته و اغلب به آن ارجاع داده میشود. اما اگرچه این نشان میدهد که بافر اپیزودیک از نظر مفهومی مفید واقع شده، برای آنکه از نظر نظری نیز پربار و اثربخش باشد، باید بتوان با استفاده از آن، پرسشهای علمی جالب و قابلتحقیق مطرح کرد—چالشی که در سالهای اخیر، من به همراه گراهام هیچ (Graham Hitch) و ریچارد آلن (Richard Allen) پیگیر آن بودهایم.
تبیین:
در این بخش، «بادلی» به نقش مهم بافر اپیزودیک بهعنوان یک تحول در مدل اولیهی حافظه کاری اشاره میکند. او معتقد است که اضافه شدن این مؤلفه، در واقع تفکیکی نظری میان دو نقش اصلی اجرای مرکزی (CE) در مدل ۱۹۷۴ است: توجه (attentional control) و ذخیرهسازی (storage).
نکات کلیدی:
-
تقسیم وظایف CE:
-
CE اولیه یک ساختار ترکیبی بود که هم توجه را مدیریت میکرد و هم در تعامل با حافظه بلندمدت عمل مینمود.
-
اضافه شدن بافر اپیزودیک بهنوعی بار ذخیرهسازی را از دوش CE برداشت و آن را به سیستمی مجزا سپرد.
-
-
مزایای نظری:
-
این مؤلفه به نزدیکسازی دو دیدگاه رقیب کمک کرد:
-
رویکرد بریتانیایی و اروپایی (از پایین به بالا): ابتدا تمرکز بر سیستمهای زیرمجموعه مانند حلقه واجی یا لوح بصری-فضایی.
-
رویکرد آمریکایی (از بالا به پایین): تمرکز بر ساختارهای اجرایی و ظرفیتهای توجهی حافظه کاری.
-
-
بافر اپیزودیک بهعنوان پلی میان این دو نگاه، بهخوبی در ادبیات علمی پذیرفته شده است.
-
-
کاربردهای پژوهشی:
-
محبوبیت یک مفهوم در مقالات به معنی مفید بودن آن است، اما اهمیت نظری آن در گرو تواناییاش برای تولید پرسشهای تجربی جدید و قابل بررسی است.
-
به همین دلیل، بادلی و همکارانش سالهاست تلاش میکنند با بهرهگیری از این مؤلفه، تحقیقاتی معنادار طراحی کنند.
-
»» بخش قبل مقاله
»» بخش بعد مقاله