نوروفیزیولوژیعلوم اعصابکنکور دکتریمغز و اعصاب

سوالات دکتری علوم اعصاب سال ۱۳۹۶-۱۳۹۵: مباحث نوروفیزیولوژی با پاسخ‌های تشریحی

The Brain: “The Divinest Part of the Body”

📘 کتاب آنلاین «پرسش‌های چندگزینه‌ای علوم اعصاب؛ جامع‌ترین مرجع مباحث نوروفیزیولوژی (Neurophysiology MCQs)»
نویسنده: داریوش طاهری | برند علمی: آینده‌نگاران مغز

این کتاب تخصصی با گردآوری تمامی پرسش‌های آزمون دکتری علوم اعصاب از سال ۱۳۸۷ تا ۱۴۰۴، مرجعی بی‌بدیل در حوزه نوروفیزیولوژی است. سؤالات به‌همراه پاسخ‌های تشریحی و تحلیلی ارائه شده‌اند تا داوطلبان و پژوهشگران علاوه بر مرور مفاهیم بنیادین، به درکی عمیق از منطق فیزیولوژیک و کاربردهای بالینی دست یابند.

اثر حاضر با طبقه‌بندی دقیق مباحث، پوشش کامل از سطح مولکولی تا عملکرد شبکه‌های عصبی، و انطباق با استانداردهای علمی، راهنمایی استراتژیک برای دانشجویان پزشکی، نورولوژی، روان‌پزشکی و داوطلبان آزمون دکتری علوم اعصاب به شمار می‌رود.

این کتاب به قلم داریوش طاهری و با پشتیبانی برند علمی آینده‌نگاران مغز تدوین شده است؛ تلاشی منسجم برای یادگیری عمیق، آمادگی حرفه‌ای و گسترش افق‌های پژوهش در علوم اعصاب.

آینده‌نگاران مغز: «ما مغز را می‌شناسیم، تا آینده را بسازیم.» 

📘 پرسش‌های چندگزینه‌ای علوم اعصاب | نوروفیزیولوژی دکتری ۱۳۹۶-۱۳۹۵

پرسش‌ها و پاسخ‌های آزمون ورودی سال تحصیلی ۱۳۹۶-۱۳۹۵ با رویکردی تحلیلی و کاربردی در این مجموعه قرار گرفته‌اند؛ فرصتی برای تقویت فهم مفهومی و بالینی در نوروفیزیولوژی.

«نوروفیزیولوژی را عمیق بیاموزید، تا در مسیر پژوهش و درمان پیشگام باشید.»

کدامیک از سلول‌های شبکیه سیگنال‌های بینایی را از طریق پتانسیل‌های عمل منتقل می‌کنند؟

الف) افقی

ب) دوقطبی

ج) گانگلیونی

د) مخروطی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سلول‌های شبکیه (Retinal cells)، سیگنال‌های بینایی (Visual signals)، پتانسیل‌های عمل (Action potentials)، سلول‌های گانگلیونی (Ganglion cells)، سلول‌های دوقطبی (Bipolar cells)، انتقال سیناپسی (Synaptic transmission)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

شبکیه (Retina) دارای انواع مختلفی از سلول‌ها است که هر کدام نقش مشخصی در پردازش سیگنال‌های بینایی دارند. سلول‌های مخروطی (Cone) و استوانه‌ای (Rod) نور را دریافت می‌کنند و پتانسیل‌های graded ایجاد می‌کنند، نه پتانسیل‌های عمل. سلول‌های افقی (Horizontal) و آماکرین (Amacrine) نیز عمدتاً نقش تعدیل سیناپسی و پردازش محلی سیگنال‌ها را دارند و پتانسیل‌های graded دارند. سلول‌های دوقطبی (Bipolar) سیگنال‌ها را از گیرنده‌های نوری به سلول‌های گانگلیونی منتقل می‌کنند، ولی خودشان پتانسیل‌های graded دارند و قادر به تولید پتانسیل عمل نیستند.

تنها سلول‌های گانگلیونی (Ganglion cells) هستند که سیگنال‌های بینایی را به صورت پتانسیل‌های عمل (Action potentials) تولید و از طریق عصب بینایی (Optic nerve) به مغز منتقل می‌کنند. این ویژگی باعث می‌شود که انتقال سیگنال‌ها به مسیر بینایی مرکزی سریع و بلندمدت باشد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) افقی (Horizontal)
❌ نادرست است. سلول‌های افقی تنها پردازش سیناپسی محلی و تعدیل ورودی‌های فتو-رسانه را انجام می‌دهند و پتانسیل‌های graded دارند.

گزینه ب) دوقطبی (Bipolar)
❌ نادرست است. سلول‌های دوقطبی سیگنال‌ها را به سلول‌های گانگلیونی منتقل می‌کنند اما خودشان پتانسیل‌های graded تولید می‌کنند و پتانسیل عمل ندارند.

گزینه ج) گانگلیونی (Ganglion)
✅ درست است. سلول‌های گانگلیونی سیگنال‌های بینایی را به صورت پتانسیل‌های عمل منتقل می‌کنند و خروجی شبکیه به مغز هستند.

گزینه د) مخروطی (Cone)
❌ نادرست است. سلول‌های مخروطی گیرنده نور هستند و پتانسیل graded تولید می‌کنند و پتانسیل عمل ندارند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنها سلول‌های گانگلیونی (Ganglion cells) قادر به تولید و انتقال سیگنال‌های بینایی از طریق پتانسیل‌های عمل (Action potentials) هستند.

پاسخ صحیح: گزینه ج) گانگلیونی ✅


انتقال سیگنال‌های دید رنگی به ترتیب توسط کدام نوع سلول هسته زانویی کناری و به کدام لایه کورتکس بینایی اولیه (V1) می‌رسد؟

الف) سلول‌های کوچک ـ لایه IVC آلفا

ب) سلول‌های کوچک ـ لایه IVC بتا

ج) سلول‌های بزرگ ـ لایه III

د) سلول‌های کوچک ـ لایه III


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: دید رنگی (Color vision)، سلول‌های کوچک (Parvocellular cells)، هسته زانویی جانبی (Lateral geniculate nucleus, LGN)، قشر بینایی اولیه (Primary visual cortex, V1)، لایه IVC بتا (Layer IVCβ)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

دید رنگی (Color vision) عمدتاً توسط سلول‌های کوچک (Parvocellular cells) مسیر پاراواسلولار (Parvocellular pathway) در هسته زانویی جانبی (LGN) پردازش می‌شود. این سلول‌ها پاسخ‌های دقیق به طول موج‌های مختلف نور دارند و مسئول انتقال سیگنال‌های رنگی هستند.

سیگنال‌های خروجی از سلول‌های کوچک LGN به لایه IVC بتا (Layer IVCβ) در قشر بینایی اولیه (V1) می‌رسند. این لایه بخشی از قشر بینایی اولیه است که اطلاعات مربوط به رنگ و جزئیات فضایی بالا را پردازش می‌کند. برخلاف سلول‌های بزرگ (Magnocellular cells) که حرکت و روشنایی را منتقل می‌کنند و به لایه IVC آلفا می‌روند، مسیر پاروواسلولار مختص رنگ است و به لایه IVC بتا می‌رسد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) سلول‌های کوچک ـ لایه IVC آلفا
❌ نادرست است. لایه IVC آلفا مقصد سلول‌های بزرگ (Magnocellular cells) است و با حرکت و کنتراست روشنایی مرتبط است، نه رنگ.

گزینه ب) سلول‌های کوچک ـ لایه IVC بتا
✅ درست است. این گزینه دقیقاً مسیر سلول‌های کوچک (Parvocellular) را به لایه IVC بتا در V1 نشان می‌دهد که مسئول انتقال سیگنال‌های رنگی است.

گزینه ج) سلول‌های بزرگ ـ لایه III
❌ نادرست است. سلول‌های بزرگ (Magnocellular) به حرکت و روشنایی پاسخ می‌دهند و بیشتر به لایه IVC آلفا یا لایه‌های فوقانی دیگر منتقل می‌شوند، نه لایه III برای رنگ.

گزینه د) سلول‌های کوچک ـ لایه III
❌ نادرست است. سلول‌های کوچک ابتدا به لایه IVC بتا می‌روند و سپس اطلاعات از لایه‌های دیگر V1 پردازش می‌شود، اما ورودی اولیه رنگ به لایه III مستقیم نیست.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

انتقال سیگنال‌های دید رنگی (Color vision) توسط سلول‌های کوچک (Parvocellular cells) از هسته زانویی جانبی (LGN) به لایه IVC بتا (Layer IVCβ) در قشر بینایی اولیه (V1) صورت می‌گیرد.

پاسخ صحیح: گزینه ب) سلول‌های کوچک ـ لایه IVC بتا ✅


بیشترین تراکم سلول‌های استوانه‌ای در شبکیه در کدام فاصله از کانون (Fovea) بر حسب درجه مشاهده می‌شود؟

الف) 0

ب) 20

ج) 40

د) 60


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سلول‌های استوانه‌ای (Rod cells)، تراکم سلول‌ها (Cell density)، شبکیه (Retina)، فووئا (Fovea)، فاصله زاویه‌ای از فوفئا (Eccentricity in degrees), دید شب (Scotopic vision)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

سلول‌های استوانه‌ای (Rod cells) در شبکیه مسئول دید شبانه (Scotopic vision) و تشخیص روشنایی کم هستند و نسبت به رنگ حساسیت کمی دارند. این سلول‌ها در فووئا (Fovea) که مرکز میدان دید و محل بیشترین تراکم مخروط‌ها است، وجود ندارند یا بسیار کم هستند. بیشترین تراکم سلول‌های استوانه‌ای در مناطق پیرامونی فووئا قرار دارد، معمولاً در فاصله زاویه‌ای حدود ۲۰ درجه از مرکز فووئا. این موقعیت به شبکیه امکان می‌دهد در نور کم، تصویری واضح‌تر از محیط پیرامون دریافت کند، زیرا استوانه‌ها تراکم بالاتری دارند و مخروط‌ها که مسئول دید روز و رنگ هستند، در مرکز فووئا متمرکز شده‌اند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) ۰ درجه
❌ نادرست است. مرکز فووئا تقریباً فاقد سلول‌های استوانه‌ای است و بیشترین تراکم در این نقطه مشاهده نمی‌شود.

گزینه ب) ۲۰ درجه
✅ درست است. مطالعات نشان داده‌اند که بیشترین تراکم سلول‌های استوانه‌ای در فاصله زاویه‌ای حدود ۲۰ درجه از فووئا قرار دارد، در مناطقی که دید محیطی و شبکیه جانبی نقش دارند.

گزینه ج) ۴۰ درجه
❌ نادرست است. تراکم سلول‌های استوانه‌ای در این فاصله کمتر است و با افزایش فاصله زاویه‌ای از فووئا کاهش می‌یابد.

گزینه د) ۶۰ درجه
❌ نادرست است. در این فاصله تراکم سلول‌های استوانه‌ای نسبت به ۲۰ درجه بسیار کمتر است و نقش اصلی در دید شب ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

بیشترین تراکم سلول‌های استوانه‌ای (Rod cells) در شبکیه در فاصله زاویه‌ای حدود ۲۰ درجه از فووئا (Fovea) مشاهده می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ب) ۲۰ درجه ✅


مشاهده کاهش سرعت هدایت عصبی در اعصاب حرکتی و حسی دلیل قاطع به نفع ضایعه کدام قسمت زیر می‌باشد؟

الف) اعصاب محیطی

ب) اتصال محل عصب و عضله

ج) شاخ قدامی نخاع

د) ریشه‌های شاخ خلفی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سرعت هدایت عصبی (Nerve conduction velocity)، اعصاب حرکتی و حسی (Motor and sensory nerves)، ضایعه محیطی (Peripheral lesion)، شاخ قدامی نخاع (Anterior horn), ریشه‌های شاخ خلفی (Dorsal roots), محل اتصال عصب و عضله (Neuromuscular junction)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

سرعت هدایت عصبی (Nerve conduction velocity) معیاری حیاتی برای ارزیابی عملکرد اعصاب است. کاهش سرعت هدایت در اعصاب حرکتی و حسی (Motor and sensory nerves) معمولاً نشانه آسیب یا اختلال در اعصاب محیطی (Peripheral nerves) است. این کاهش به دلیل آسیب به میلین یا آکسون رخ می‌دهد و بر توانایی انتقال سیگنال‌های عصبی تأثیر مستقیم می‌گذارد.

در مقابل، ضایعاتی که در محل اتصال عصب و عضله (Neuromuscular junction) یا شاخ قدامی نخاع (Anterior horn) ایجاد می‌شوند، معمولاً باعث اختلال عملکرد عضله یا ضعف عضلانی می‌شوند، اما سرعت هدایت عصبی به صورت مستقیم کاهش نمی‌یابد. همچنین ضایعات ریشه‌های شاخ خلفی (Dorsal roots) عمدتاً باعث کاهش حس یا درد می‌شوند ولی سرعت هدایت عصبی به شکل گسترده کاهش نمی‌یابد مگر اینکه آسیب به عصب محیطی نیز برسد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) اعصاب محیطی (Peripheral nerves)
✅ درست است. کاهش سرعت هدایت عصبی در اعصاب حرکتی و حسی دلیل قاطع به نفع ضایعه در اعصاب محیطی است. این نشانه مستقیم آسیب به آکسون یا میلین اعصاب محیطی است.

گزینه ب) اتصال محل عصب و عضله (Neuromuscular junction)
❌ نادرست است. اختلالات این محل معمولاً باعث ضعف عضلانی و خستگی می‌شوند ولی سرعت هدایت عصبی تغییر نمی‌کند.

گزینه ج) شاخ قدامی نخاع (Anterior horn)
❌ نادرست است. ضایعه شاخ قدامی باعث ضعف عضلانی می‌شود اما کاهش سرعت هدایت عصبی دیده نمی‌شود.

گزینه د) ریشه‌های شاخ خلفی (Dorsal roots)
❌ نادرست است. ضایعات ریشه‌های خلفی معمولاً علائم حسی ایجاد می‌کنند ولی کاهش سرعت هدایت عصبی گسترده ندارند مگر درگیر شدن عصب محیطی نیز وجود داشته باشد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

کاهش سرعت هدایت عصبی (Nerve conduction velocity) در اعصاب حرکتی و حسی نشان‌دهنده ضایعه در اعصاب محیطی (Peripheral nerves) است.

پاسخ صحیح: گزینه الف) اعصاب محیطی ✅


کدام هسته هیپوتالاموسی در ریتم‌های سیرکادین نقش دارند؟

الف) سوپرا اپتیک

ب) پاراونتریکولار

ج) سوپراکیاسماتیک

د) میانی شکمی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: هسته‌های هیپوتالاموس (Hypothalamic nuclei)، ریتم‌های سیرکادین (Circadian rhythms)، سوپراکیاسماتیک (Suprachiasmatic nucleus, SCN)، تنظیم چرخه خواب و بیداری، کنترل هورمونی و نورون‌های وابسته به نور

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

ریتم‌های سیرکادین (Circadian rhythms)، که شامل چرخه ۲۴ ساعته خواب و بیداری، دمای بدن و ترشح هورمون‌ها هستند، توسط هسته سوپراکیاسماتیک (Suprachiasmatic nucleus, SCN) واقع در هیپوتالاموس کنترل می‌شوند. این هسته نور را از شبکیه دریافت کرده و فعالیت نورونی خود را بر اساس شدت نور تنظیم می‌کند. SCN با ارسال سیگنال به سایر نواحی هیپوتالاموس و سیستم عصبی خودکار، چرخه‌های زیستی بدن (Biological clocks) را هماهنگ می‌کند.

هسته‌های دیگر هیپوتالاموس، مانند سوپرا اپتیک (Supraoptic nucleus) و پاراونتریکولار (Paraventricular nucleus) بیشتر در تنظیم ترشح هورمون‌ها و کنترل آب و فشار خون نقش دارند و در ریتم سیرکادین نقش مستقیم ندارند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) سوپرا اپتیک (Supraoptic)
❌ نادرست است. مسئول تولید و ترشح وازوپرسین و اکسی‌توسین است و نقش مستقیم در ریتم سیرکادین ندارد.

گزینه ب) پاراونتریکولار (Paraventricular)
❌ نادرست است. این هسته در کنترل محور هیپوتالاموس-هیپوفیز و ترشح هورمونی فعالیت دارد ولی مسئول ریتم‌های سیرکادین نیست.

گزینه ج) سوپراکیاسماتیک (Suprachiasmatic)
✅ درست است. SCN هسته اصلی هیپوتالاموس است که ریتم‌های سیرکادین (Circadian rhythms) را تنظیم می‌کند و پاسخ به نور را هماهنگ می‌سازد.

گزینه د) میانی شکمی (Ventromedial)
❌ نادرست است. این هسته بیشتر در کنترل اشتها و رفتارهای متابولیک نقش دارد و با ریتم‌های سیرکادین ارتباط ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنظیم ریتم‌های سیرکادین (Circadian rhythms) توسط هسته سوپراکیاسماتیک (Suprachiasmatic nucleus, SCN) در هیپوتالاموس انجام می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ج) سوپراکیاسماتیک ✅


تفاوت LTP و LTD در این است که ……..

الف) LTP با فرکانس بالا و LTD با فرکانس پایین تحریکات ایجاد می‌شود.

ب) میزان کلسیم سلولی در LTP بالا و در LTD پایین است.

ج) LTP از طریق گیرنده NMDA و LTD از طریق گیرنده AMPA ایجاد می‌شود.

د) LTP در تمام نقاط مغز و LTD فقط در مخچه ایجاد می‌شود.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: LTP (Long-Term Potentiation)، LTD (Long-Term Depression)، پلاستیسیته سیناپسی (Synaptic plasticity)، فرکانس تحریکات (Stimulation frequency)، کلسیم پس‌سیناپسی (Postsynaptic calcium)، رسپتور NMDA (NMDA receptor)، رسپتور AMPA (AMPA receptor)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

پدیده‌های LTP (Long-Term Potentiation) و LTD (Long-Term Depression) دو مکانیسم کلیدی پلاستیسیته سیناپسی (Synaptic plasticity) هستند که در تغییر قدرت سیناپس‌ها نقش دارند.

  • LTP باعث تقویت طولانی‌مدت انتقال سیناپسی می‌شود و معمولاً با تحریکات فرکانس بالا (High-frequency stimulation) ایجاد می‌شود. ورود زیاد کلسیم پس‌سیناپسی (Postsynaptic calcium) از طریق گیرنده NMDA (NMDA receptor) نقش مهمی در القای LTP دارد.

  • LTD باعث کاهش طولانی‌مدت قدرت سیناپسی می‌شود و معمولاً با تحریکات فرکانس پایین (Low-frequency stimulation) ایجاد می‌شود. ورود کلسیم کمتر و فعال‌سازی مسیرهای متفاوت باعث القای LTD می‌شود.

بنابراین تفاوت اصلی بین LTP و LTD، نوع تحریک فرکانس (Stimulation frequency) و میزان کلسیم پس‌سیناپسی است.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) LTP با فرکانس بالا و LTD با فرکانس پایین تحریکات ایجاد می‌شود
✅ درست است. این توصیف دقیق تفاوت LTP و LTD از نظر تحریک سیناپسی است.

گزینه ب) میزان کلسیم سلولی در LTP بالا و در LTD پایین است
✅ صحیح است اما این توضیح جزئی است و پاسخ جامع‌تر بر اساس فرکانس تحریکات بیان شده است.

گزینه ج) LTP از طریق گیرنده NMDA و LTD از طریق گیرنده AMPA ایجاد می‌شود
❌ نادرست است. هر دو LTP و LTD عمدتاً از طریق گیرنده NMDA القا می‌شوند و AMPA بیشتر در تقویت یا کاهش آمادگی سیناپس نقش دارد.

گزینه د) LTP در تمام نقاط مغز و LTD فقط در مخچه ایجاد می‌شود
❌ نادرست است. هر دو پدیده در مناطق مختلف مغز از جمله هیپوکامپ و قشر مغز اتفاق می‌افتند، نه تنها در مخچه.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تفاوت اصلی بین LTP (Long-Term Potentiation) و LTD (Long-Term Depression) در فرکانس تحریکات (Stimulation frequency) است: LTP با تحریکات فرکانس بالا و LTD با تحریکات فرکانس پایین القا می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه الف) LTP با فرکانس بالا و LTD با فرکانس پایین ✅


کدام گزینه در مورد پدیده deja UV نادرست است؟

الف) در صرع لب تمپورال مشاهده می‌شود.

ب) در افراد نرمال هم دیده می‌شود.

ج) در صرع لب فرونتال دیده می‌شود.

د) فرد احساس می‌کند که قبلاً چیزی را دیده است.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: پدیده deja vu، صرع لوب تمپورال (Temporal lobe epilepsy)، صرع لوب فرونتال (Frontal lobe epilepsy)، تجربه آشنایی کاذب (False familiarity)، افراد نرمال (Normal individuals)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

Déjà vu تجربه‌ای است که فرد احساس می‌کند قبلاً موقعیتی مشابه را دیده یا تجربه کرده است، در حالی که این تجربه واقعی نبوده است. این پدیده در افراد نرمال (Normal individuals) نیز ممکن است دیده شود و معمولاً کوتاه مدت است و آسیبی ایجاد نمی‌کند.

در افراد مبتلا به صرع لوب تمپورال (Temporal lobe epilepsy)، déjà vu به‌عنوان یک اورای (Aura) یا علامت هشدار قبل از حمله صرعی مشاهده می‌شود و شایع‌ترین نوع تجربه آشنایی کاذب در این بیماران است.

در مقابل، صرع لوب فرونتال (Frontal lobe epilepsy) معمولاً با حرکات غیرطبیعی، رفتارهای حرکتی یا اختلالات گفتاری همراه است و déjà vu در این نوع صرع نادر است.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) در صرع لوب تمپورال مشاهده می‌شود
✅ درست است. déjà vu شایع‌ترین اورای صرع لوب تمپورال است.

گزینه ب) در افراد نرمال هم دیده می‌شود
✅ درست است. این پدیده گاهی در افراد سالم و بدون صرع نیز تجربه می‌شود.

گزینه ج) در صرع لوب فرونتال دیده می‌شود
❌ نادرست است. déjà vu معمولاً با صرع لوب فرونتال مرتبط نیست و بیشتر در صرع تمپورال رخ می‌دهد.

گزینه د) فرد احساس می‌کند که قبلاً چیزی را دیده است
✅ درست است. این تعریف پایه‌ای پدیده déjà vu است.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

گزینه‌ای که نادرست (False) است، مربوط به مشاهده déjà vu در صرع لوب فرونتال است، زیرا این پدیده عمدتاً با صرع لوب تمپورال مرتبط است.

پاسخ صحیح: گزینه ج) در صرع لوب فرونتال دیده می‌شود ❌


تمام موارد زیر اشتها را کاهش می‌دهند، به جز:

الف) گرلین

ب) لپتین

ج) CCK

د) α-MSH


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: اشتها (Appetite)، گرلین (Ghrelin)، لپتین (Leptin)، CCK (Cholecystokinin)، α-MSH (Alpha-Melanocyte Stimulating Hormone)، مرکز هیپوتالاموس (Hypothalamic centers)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

اشتها توسط مجموعه‌ای از هورمون‌ها و پیام‌رسان‌های عصبی کنترل می‌شود که مرکز اصلی آن در هیپوتالاموس (Hypothalamus) قرار دارد.

  • گرلین (Ghrelin) یک هورمون محرک اشتها است که عمدتاً از معده ترشح می‌شود و میل به غذا خوردن را افزایش می‌دهد.

  • لپتین (Leptin) هورمونی است که از بافت چربی ترشح می‌شود و باعث کاهش اشتها و افزایش متابولیسم می‌شود.

  • CCK (Cholecystokinin) یک هورمون گوارشی است که در پاسخ به ورود غذا به روده ترشح شده و باعث احساس سیری و کاهش اشتها می‌شود.

  • α-MSH (Alpha-MSH) یکی از نوروپپتیدهای هیپوتالاموس است که مسیرهای مهاری اشتها را فعال می‌کند و باعث کاهش مصرف غذا می‌شود.

بنابراین تنها گرلین (Ghrelin) برخلاف سایر عوامل ذکر شده، باعث افزایش اشتها می‌شود و کاهش دهنده نیست.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) گرلین (Ghrelin)
❌ نادرست است. گرلین محرک اشتها بوده و اشتها را افزایش می‌دهد.

گزینه ب) لپتین (Leptin)
✅ درست است. لپتین اشتها را کاهش می‌دهد.

گزینه ج) CCK (Cholecystokinin)
✅ درست است. CCK اشتها را کاهش می‌دهد و باعث سیری می‌شود.

گزینه د) α-MSH (Alpha-MSH)
✅ درست است. α-MSH اشتها را کاهش می‌دهد و مسیرهای مهاری هیپوتالاموس را فعال می‌کند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تمام عوامل ذکر شده اشتها را کاهش می‌دهند، به جز گرلین (Ghrelin) که باعث افزایش اشتها می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه الف) گرلین ❌


کدام مورد جزو حافظه ضمنی (Implicit) محسوب می‌شود؟

الف) episodic

ب) semantic

ج) working

د) habituation


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: حافظه ضمنی (Implicit memory)، habituation، حافظه آشکار (Explicit memory)، حافظه اپیزودیک (Episodic memory)، حافظه معنایی (Semantic memory)، حافظه کاری (Working memory)، یادگیری غیرارادی (Non-declarative learning)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

حافظه به دو دسته اصلی تقسیم می‌شود:

  • حافظه آشکار (Explicit memory) که شامل اپیزودیک (Episodic) و معنایی (Semantic) است و نیازمند آگاهی و یادآوری ارادی است.

  • حافظه ضمنی (Implicit memory) که یادگیری غیرارادی (Non-declarative learning) را شامل می‌شود و بدون تلاش آگاهانه فرد رخ می‌دهد، مانند مهارت‌ها، شرطی‌سازی و habituation.

Habituation به معنای کاهش پاسخ به یک محرک تکراری است و نمونه کلاسیک حافظه ضمنی است، زیرا فرد بدون آگاهی و به‌صورت خودکار یاد می‌گیرد که به محرک مکرر پاسخ کمتری بدهد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) episodic
❌ نادرست است. حافظه اپیزودیک بخشی از حافظه آشکار است و نیاز به یادآوری ارادی دارد.

گزینه ب) semantic
❌ نادرست است. حافظه معنایی نیز حافظه آشکار است و شامل دانش عمومی و مفاهیم است.

گزینه ج) working
❌ نادرست است. حافظه کاری (Working memory) مربوط به نگهداری و پردازش موقت اطلاعات است و جزو حافظه ضمنی محسوب نمی‌شود.

گزینه د) habituation
✅ درست است. habituation نمونه‌ای از حافظه ضمنی (Implicit memory) است که بدون تلاش آگاهانه یادگیری رخ می‌دهد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنها گزینه‌ای که جزو حافظه ضمنی (Implicit memory) محسوب می‌شود، habituation است.

پاسخ صحیح: گزینه د) habituation ✅


کدام گزینه در مورد فیبرهای موازی مخچه صحیح است؟

الف) اسپایک‌های ساده (simple spike) تولید می‌کنند.

ب) منشاء آن‌ها از زیتون تحتانی است.

ج) موجب مهار سلول‌های سبدی می‌شوند.

د) موجب بروز LTD در سلول‌های بورکنز می‌شوند.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فیبرهای موازی مخچه (Cerebellar parallel fibers)، اسپایک ساده (Simple spikes)، سلول‌های بورکنژ (Purkinje cells)، LTD (Long-Term Depression)، مهار سلول‌های سبدی (Basket cells), زیتون تحتانی (Inferior olive)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

فیبرهای موازی مخچه (Parallel fibers) شاخه‌هایی از سلول‌های گرانولی (Granule cells) هستند که در لایه مولکولی مخچه گسترده می‌شوند و با سلول‌های بورکنژ (Purkinje cells) سیناپس برقرار می‌کنند. این فیبرها اسپایک‌های ساده (Simple spikes) ایجاد می‌کنند و از طریق این سیناپس‌ها سیگنال‌های تقویتی به سلول‌های بورکنژ منتقل می‌کنند.

  • LTD (Long-Term Depression) عمدتاً زمانی رخ می‌دهد که هم‌زمانی فعالیت فیبرهای موازی و الیاف منفرد (Climbing fibers) وجود داشته باشد، نه صرفاً فعالیت فیبرهای موازی.

  • منشاء الیاف منفرد (Climbing fibers) از زیتون تحتانی (Inferior olive) است، نه فیبرهای موازی.

  • فیبرهای موازی موجب مهار سلول‌های سبدی (Basket cells) نمی‌شوند؛ بلکه این سلول‌ها خودشان سلول‌های مهاری هستند که سیناپس بر روی سلول‌های بورکنژ ایجاد می‌کنند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) اسپایک‌های ساده تولید می‌کنند
✅ درست است. فیبرهای موازی از طریق سیناپس با سلول‌های بورکنژ موجب تولید اسپایک‌های ساده (Simple spikes) می‌شوند.

گزینه ب) منشاء آن‌ها از زیتون تحتانی است
❌ نادرست است. فیبرهای موازی از سلول‌های گرانولی منشاء می‌گیرند و زیتون تحتانی منشاء الیاف منفرد (Climbing fibers) است.

گزینه ج) موجب مهار سلول‌های سبدی می‌شوند
❌ نادرست است. فیبرهای موازی با سلول‌های بورکنژ سیناپس می‌کنند و سلول‌های سبدی خود سلول‌های مهاری هستند.

گزینه د) موجب بروز LTD در سلول‌های بورکنژ می‌شوند
❌ نادرست است. LTD نیازمند هم‌زمانی فعالیت فیبرهای موازی و الیاف منفرد است و صرفاً فعالیت فیبر موازی کافی نیست.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

ویژگی اصلی فیبرهای موازی مخچه (Parallel fibers) این است که اسپایک‌های ساده (Simple spikes) در سلول‌های بورکنژ تولید می‌کنند.

پاسخ صحیح: گزینه الف) اسپایک‌های ساده ✅


کدام هسته در کنترل شناختی فعالیت حرکتی نقش دارد؟

الف) بخش داخلی گلوبوس پالیدوس

ب) دم‌دار

ج) زیر تالاسمی

د) بخش خارجی گلوبوس پالیدوس


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: هسته دم‌دار (Caudate nucleus)، کنترل شناختی حرکت (Cognitive control of movement)، گلوبوس پالیدوس (Globus pallidus)، تالاموس (Thalamus)، مدارهای بازداری و انگیزشی (Basal ganglia circuits)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

هسته‌های گانه بازال (Basal ganglia) در کنترل حرکت، برنامه‌ریزی حرکتی و جنبه‌های شناختی حرکتی نقش مهم دارند. هسته دم‌دار (Caudate nucleus) بخشی از گانه بازال است و ارتباط نزدیکی با قشر پیش‌پیشانی (Prefrontal cortex) دارد. این ارتباط باعث می‌شود که هسته دم‌دار در کنترل شناختی فعالیت حرکتی (Cognitive control of movement)، تصمیم‌گیری در مورد انتخاب حرکت و برنامه‌ریزی حرکت‌های هدفمند نقش داشته باشد.

در مقابل:

  • بخش داخلی گلوبوس پالیدوس (Internal segment of Globus pallidus) عمدتاً در کنترل تونوس و مسیر خروجی مهاری گانه بازال به تالاموس نقش دارد.

  • زیر تالاموس (Subthalamic nucleus) در مسیرهای مهاری و فعال‌سازی حرکتی دخیل است و بیشتر در کنترل حرکت ناگهانی و غیرارادی نقش دارد.

  • بخش خارجی گلوبوس پالیدوس (External segment of Globus pallidus) بخشی از مدار indirect pathway است و کنترل مهاری حرکات را بر عهده دارد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) بخش داخلی گلوبوس پالیدوس
❌ نادرست است. این بخش بیشتر در مسیر خروجی مهاری گانه بازال و کنترل تونوس عضلانی نقش دارد، نه جنبه شناختی حرکت.

گزینه ب) دم‌دار (Caudate nucleus)
✅ درست است. هسته دم‌دار با قشر پیش‌پیشانی ارتباط دارد و در کنترل شناختی حرکت (Cognitive control of movement) نقش مستقیم دارد.

گزینه ج) زیر تالاموس
❌ نادرست است. در مسیر indirect و کنترل حرکات غیرارادی نقش دارد و عملکرد شناختی حرکتی ندارد.

گزینه د) بخش خارجی گلوبوس پالیدوس
❌ نادرست است. بیشتر در مسیر indirect و مهار حرکتی فعال است و نقش شناختی ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنها هسته‌ای که در کنترل شناختی فعالیت حرکتی (Cognitive control of movement) نقش دارد، هسته دم‌دار (Caudate nucleus) است.

پاسخ صحیح: گزینه ب) دم‌دار ✅


به دنبال آسیب مخچه کدامیک از علائم زیر مشاهده می‌شود؟

الف) حرکات سریع‌تر می‌شوند.

ب) نیروی عضلانی زیاد می‌شود.

ج) اسپاسم عضلانی ایجاد می‌شود.

د) تونوس عضلانی کاهش می‌یابد.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: مخچه (Cerebellum)، آسیب مخچه‌ای (Cerebellar lesion)، تونوس عضلانی (Muscle tone)، کنترل حرکتی (Motor control)، هماهنگی عضلانی (Muscle coordination)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

مخچه نقش کلیدی در کنترل حرکتی (Motor control)، هماهنگی عضلانی (Coordination) و تنظیم تونوس عضلانی (Muscle tone regulation) دارد. آسیب مخچه باعث کاهش توانایی تنظیم حرکات دقیق و تعادل عضلانی می‌شود. یکی از ویژگی‌های کلاسیک ضایعه مخچه، کاهش تونوس عضلانی (Hypotonia) است، زیرا مخچه نقش مهاری و تنظیمی بر مسیرهای حرکتی و تونوس دارد.

سایر علائم آسیب مخچه شامل عدم تعادل، حرکات ناپایدار و مشکلات هماهنگی است، اما افزایش نیروی عضلانی، اسپاسم یا افزایش سرعت حرکات از ویژگی‌های آن نیستند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) حرکات سریع‌تر می‌شوند
❌ نادرست است. سرعت حرکات تحت تأثیر مخچه کاهش نمی‌یابد بلکه هماهنگی حرکات دچار اختلال می‌شود.

گزینه ب) نیروی عضلانی زیاد می‌شود
❌ نادرست است. آسیب مخچه معمولاً باعث کاهش نیروی عضلانی یا تونوس می‌شود، نه افزایش آن.

گزینه ج) اسپاسم عضلانی ایجاد می‌شود
❌ نادرست است. اسپاسم عضلانی بیشتر در ضایعات مسیرهای حرکتی فوقانی دیده می‌شود و نه در آسیب مخچه.

گزینه د) تونوس عضلانی کاهش می‌یابد
✅ درست است. کاهش تونوس عضلانی (Hypotonia) یکی از علائم کلاسیک آسیب مخچه است و ناشی از اختلال تنظیمی مخچه بر مسیرهای حرکتی است.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

در ضایعات مخچه (Cerebellar lesions)، تونوس عضلانی کاهش می‌یابد (Hypotonia).

پاسخ صحیح: گزینه د) تونوس عضلانی کاهش می‌یابد ✅


پسر 18 ساله‌ای در اثر تصادف با اتومبیل دچار فلج اندام‌های تحتانی شده است. به نظر شما کدامیک از مسیرهای زیر آسیب دیده است؟

الف) مسیر هسته قرمزی نخاعی

ب) مسیر مخچه نخاعی

ج) مسیر دهلیزی ـ نخاعی

د) مسیر قشری نخاعی جانبی ـ شکمی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فلج اندام‌های تحتانی (Paraplegia), مسیر قشری ـ نخاعی جانبی (Lateral corticospinal tract), مسیرهای حرکتی زیر قشری (Subcortical motor pathways), کنترل ارادی حرکت (Voluntary motor control), هسته قرمزی (Red nucleus), مسیر مخچه نخاعی (Spinocerebellar tract), مسیر دهلیزی ـ نخاعی (Vestibulospinal tract)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

فلج اندام‌های تحتانی معمولاً ناشی از آسیب به مسیرهای حرکتی اکسون‌های بالارونده و پایین‌رونده (Descending motor tracts) است که حرکت ارادی را از قشر حرکتی به عضلات منتقل می‌کنند.

  • مسیر قشری ـ نخاعی جانبی (Lateral corticospinal tract) اصلی‌ترین مسیر برای کنترل ارادی حرکات دقیق اندام‌ها است. آسیب به این مسیر باعث فلج اندام‌های تحتانی و کاهش یا از بین رفتن حرکات ارادی می‌شود.

  • مسیر هسته قرمزی (Rubrospinal tract) بیشتر در کنترل حرکات غیرارادی و توازن عضلانی نقش دارد و آسیب آن به تنهایی فلج کامل ایجاد نمی‌کند.

  • مسیر مخچه نخاعی (Spinocerebellar tract) اطلاعات حسی و وضعیت عضلانی را به مخچه منتقل می‌کند و اختلال آن باعث مشکلات هماهنگی می‌شود، نه فلج کامل.

  • مسیر دهلیزی ـ نخاعی (Vestibulospinal tract) در حفظ تعادل و تونوس عضلانی نقش دارد و آسیب آن فلج اندام ایجاد نمی‌کند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) مسیر هسته قرمزی نخاعی
❌ نادرست است. آسیب به این مسیر باعث فلج کامل نمی‌شود و بیشتر در حرکات غیرارادی و تونوس نقش دارد.

گزینه ب) مسیر مخچه نخاعی
❌ نادرست است. آسیب باعث اختلال هماهنگی و آتاکسی می‌شود ولی فلج اندام‌های تحتانی ایجاد نمی‌کند.

گزینه ج) مسیر دهلیزی ـ نخاعی
❌ نادرست است. کنترل تعادل و تونوس عضلانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد ولی فلج ایجاد نمی‌کند.

گزینه د) مسیر قشری ـ نخاعی جانبی ـ شکمی
✅ درست است. این مسیر کنترل ارادی حرکت اندام‌ها را بر عهده دارد و آسیب آن باعث فلج اندام‌های تحتانی (Paraplegia) می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

فلج اندام‌های تحتانی در اثر آسیب به مسیر قشری ـ نخاعی جانبی (Lateral corticospinal tract) ایجاد می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه د) مسیر قشری ـ نخاعی جانبی ـ شکمی ✅


کدام ناحیه ارتباطی کورتکس با حافظه کاری مرتبط است؟

الف) ناحیه جانبی پس‌سری پیشانی

ب) ناحیه جلوی پیشانی

ج) ورنیکه

د) لیمبیک


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: حافظه کاری (Working memory)، ناحیه جلوی پیشانی (Prefrontal cortex, PFC)، قشر پیشانی جانبی (Dorsolateral prefrontal cortex, DLPFC)، ناحیه لیمبیک (Limbic region)، ناحیه پس‌سری (Posterior cortex)، منطقه ورنیکه (Wernicke area)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

حافظه کاری (Working memory) به توانایی نگهداری و پردازش موقت اطلاعات برای انجام فعالیت‌های شناختی مانند برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری اشاره دارد. این نوع حافظه عمدتاً توسط ناحیه جلوی پیشانی (Prefrontal cortex, PFC) کنترل می‌شود، به ویژه بخش جانبی-پشتی پیشانی (Dorsolateral prefrontal cortex, DLPFC) که مسئول نگهداری اطلاعات موقتی، سازماندهی و پاسخ‌دهی هدفمند است.

سایر نواحی قشر مغز نقش‌های متفاوت دارند:

  • ناحیه پس‌سری پیشانی بیشتر در پردازش بینایی و توجه فضایی نقش دارد.

  • منطقه ورنیکه در درک زبان دخیل است.

  • ناحیه لیمبیک مسئول تنظیم هیجانات و حافظه بلندمدت عاطفی است و حافظه کاری را مستقیماً کنترل نمی‌کند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) ناحیه جانبی پس‌سری پیشانی
❌ نادرست است. این ناحیه در حافظه کاری نقش مستقیم ندارد و بیشتر در توجه فضایی دخیل است.

گزینه ب) ناحیه جلوی پیشانی
✅ درست است. Prefrontal cortex مسئول حافظه کاری (Working memory) و پردازش اطلاعات موقتی است.

گزینه ج) ورنیکه
❌ نادرست است. منطقه ورنیکه در درک زبان نقش دارد نه حافظه کاری.

گزینه د) لیمبیک
❌ نادرست است. ناحیه لیمبیک در هیجان و حافظه بلندمدت عاطفی نقش دارد و ارتباط مستقیم با حافظه کاری ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

حافظه کاری عمدتاً توسط ناحیه جلوی پیشانی (Prefrontal cortex) کنترل می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ب) ناحیه جلوی پیشانی ✅


در کدامیک از بیماری‌های زیر هر دو عارضه هیپرکینتیک و هیپوکینتیک مشاهده می‌شود؟

الف) آلزایمر

ب) بالیسم

ج) هانتینگتون

د) پارکینسون


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: هیپرکینتیک (Hyperkinetic), هیپوکینتیک (Hypokinetic), بیماری‌های حرکتی (Movement disorders), پارکینسون (Parkinson’s disease), آلزایمر (Alzheimer), بالیسم (Ballism), هانتینگتون (Huntington), نابهنجاری مسیرهای گانگلیون بازال (Basal ganglia dysfunction)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

اختلالات حرکتی می‌توانند هیپوکینتیک (کاهش حرکات ارادی) یا هیپرکینتیک (افزایش حرکات غیرارادی) باشند.

  • پارکینسون (Parkinson’s disease) کلاسیکاً یک بیماری هیپوکینتیک است که به علت کاهش دوپامین در مسیر قشری ـ استریاتال ایجاد می‌شود و علائمی مانند برادی‌کینزی، سفتی عضلانی و ارتعاشات دارد. با این حال، در مراحل پیشرفته و در اثر درمان‌های دارویی مانند لوودوپا (Levodopa) ممکن است دیسکینزی‌های هیپرکینتیک (Hyperkinetic dyskinesias) مشاهده شود. بنابراین، پارکینسون هم علائم هیپوکینتیک و هم هیپرکینتیک می‌تواند داشته باشد.

  • آلزایمر (Alzheimer) عمدتاً با اختلال شناختی و حافظه مرتبط است و تغییرات حرکتی اولیه ندارد.

  • بالیسم (Ballism) نوعی اختلال هیپرکینتیک است که با حرکات پرتابی اندام‌ها مشخص می‌شود و هیپوکینزی ندارد.

  • هانتینگتون (Huntington) بیماری ژنتیکی با حرکات غیرارادی کورئاطتوز (Choreathetosis) است و عمدتاً هیپرکینتیک است، گرچه در مراحل انتهایی ممکن است کاهش حرکات دیده شود، اما ترکیب همزمان هیپرکینتیک و هیپوکینتیک مشخص و شایع نیست.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) آلزایمر
❌ نادرست است. اختلال حرکتی مشخص ندارد و هیپوکینزی و هیپرکینزی همزمان دیده نمی‌شود.

گزینه ب) بالیسم
❌ نادرست است. تنها علائم هیپرکینتیک دارد.

گزینه ج) هانتینگتون
❌ نادرست است. بیشتر هیپرکینتیک است و هیپوکینزی همزمان شایع نیست.

گزینه د) پارکینسون
✅ درست است. بیماری هیپوکینتیک است اما در اثر درمان یا پیشرفت بیماری، علائم هیپرکینتیک نیز مشاهده می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنها بیماری‌ای که هم هیپوکینتیک و هم هیپرکینتیک دارد، پارکینسون (Parkinson’s disease) است.

پاسخ صحیح: گزینه د) پارکینسون ✅


تحریک سمپاتیک از طریق کدام گیرنده زیر باعث شل شدن عضله صاف برونشیول‌ها می‌شود؟

الف) β1

ب) β2

ج) α1

د) α2


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: تحریک سمپاتیک (Sympathetic stimulation)، برونشیول‌ها (Bronchioles)، عضله صاف (Smooth muscle)، گیرنده β₂ (β2 adrenergic receptor), گیرنده β₁ (β1 adrenergic receptor), گیرنده α (Alpha receptors), شل شدن عضلات (Bronchodilation)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

عضلات صاف برونشیول‌ها توسط سیستم عصبی خودکار (Autonomic nervous system) کنترل می‌شوند.

  • تحریک سمپاتیک (Sympathetic stimulation) موجب برونکودیلاتاسیون (Bronchodilation) می‌شود، به این معنی که عضله صاف برونشیول‌ها شل می‌شود و مسیر هوا گشاد می‌شود.

  • این اثر عمدتاً از طریق گیرنده‌های β₂ (β2 adrenergic receptors) رخ می‌دهد. فعال شدن این گیرنده‌ها باعث افزایش cAMP سلولی و کاهش کلسیم داخل سلولی می‌شود که نهایتاً منجر به شل شدن عضلات صاف برونشیول‌ها می‌گردد.

  • در مقابل، گیرنده‌های β₁ (β1 adrenergic receptors) عمدتاً در قلب هستند و افزایش ضربان قلب و قدرت انقباض ایجاد می‌کنند.

  • گیرنده‌های α₁ و α₂ (Alpha receptors) معمولاً باعث انقباض عضله صاف عروقی و افزایش فشار خون می‌شوند و نقش اصلی در برونکودیلاتاسیون ندارند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) β₁
❌ نادرست است. β₁ در قلب نقش دارد و بر برونشیول‌ها تأثیر شل‌کنندگی ندارد.

گزینه ب) β₂
✅ درست است. فعال شدن گیرنده β₂ باعث شل شدن عضله صاف برونشیول‌ها و برونکودیلاتاسیون می‌شود.

گزینه ج) α₁
❌ نادرست است. α₁ باعث انقباض عضله صاف و تنگی عروق می‌شود و برونکودیلاتاسیون ایجاد نمی‌کند.

گزینه د) α₂
❌ نادرست است. α₂ نقش مهاری در ترشح نوراپی‌نفرین دارد و به‌صورت مستقیم باعث شل شدن برونشیول‌ها نمی‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تحریک سمپاتیک از طریق گیرنده β₂ (β2 adrenergic receptor) موجب شل شدن عضله صاف برونشیول‌ها و افزایش مسیر هوا می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ب) β₂ ✅


جهت قرارگیری سلول‌های موئی نسبت به striola به ترتیب در اوتریکول و ساکول عبارت است از:

الف) به سمت استریولا ـ دور از استریولا

ب) دور از استریولا ـ به سمت استریولا

ج) به سمت استریولا ـ به سمت استریولا

د) دور از استریولا ـ دور از استریولا


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سلول‌های موئی (Hair cells)، استریولا (Striola)، اوتریکول (Utricle)، ساکول (Saccule)، گوش داخلی (Inner ear), جهت‌گیری سلول‌های حسی (Orientation of sensory cells)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در گوش داخلی (Inner ear)، اوتریکول (Utricle) و ساکول (Saccule) مسئول حس تعادل و شتاب خطی هستند و شامل سلول‌های موئی (Hair cells) می‌باشند که جهت‌گیری آن‌ها نسبت به استریولا (Striola) اهمیت زیادی در تشخیص جهت حرکت دارد.

  • در اوتریکول (Utricle)، سلول‌های موئی در نیمه‌ای به سمت استریولا (toward striola) و در نیمه دیگر دور از استریولا (away from striola) قرار می‌گیرند، به طوری که جهت‌گیری کلی شبیه یک نقطه مرجع مشترک است.

  • در ساکول (Saccule)، جهت‌گیری سلول‌های موئی معکوس است: سلول‌ها در نیمه‌ای دور از استریولا و در نیمه دیگر به سمت استریولا قرار دارند.

بنابراین، ترتیب جهت‌گیری سلول‌های موئی نسبت به استریولا عبارت است از:

اوتریکول: به سمت استریولا
ساکول: دور از استریولا

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) به سمت استریولا ـ دور از استریولا
✅ درست است. مطابق ترتیب اوتریکول – ساکول.

گزینه ب) دور از استریولا ـ به سمت استریولا
❌ نادرست است. ترتیب معکوس است.

گزینه ج) به سمت استریولا ـ به سمت استریولا
❌ نادرست است. جهت‌گیری ساکول اشتباه ذکر شده است.

گزینه د) دور از استریولا ـ دور از استریولا
❌ نادرست است. هر دو ناحیه در واقع به شکل متضاد قرار دارند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

جهت‌گیری سلول‌های موئی نسبت به استریولا به ترتیب اوتریکول: به سمت استریولا و ساکول: دور از استریولا است.

پاسخ صحیح: گزینه الف) به سمت استریولا ـ دور از استریولا ✅


امواج نیزه‌ای ـ گنبدی در کدام نوع صرع زیر مشاهده می‌شود؟

الف) absence

ب) tonic–clonic

ج) grand mal

د) jacksonian


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: امواج نیزه‌ای ـ گنبدی (Spike-and-wave discharges)، صرع غایب (Absence epilepsy), صرع تونیک-کلونیک (Tonic–clonic epilepsy), grand mal، jacksonian, EEG (Electroencephalography)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در صرع غایب (Absence epilepsy)، مشخصه الکتروانسفالوگرافی (EEG) کلاسیک، امواج نیزه‌ای ـ گنبدی (Spike-and-wave discharges) با فرکانس حدود ۳ هرتز است. این الگو نشان‌دهنده فعالیت همزمان نواحی قشری و تالامیک مغز است و معمولاً با وقفه کوتاه در آگاهی و نگاه خیره بیماران همراه است.

  • در صرع تونیک-کلونیک (Tonic–clonic, grand mal)، EEG نشانگر فعالیت شدید و غیرمتمرکز است و الگوهای spike-and-wave کلاسیک ۳ هرتز دیده نمی‌شود.

  • صرع جکسونی (Jacksonian) با شروع موضعی و انتشار حرکتی مشخص می‌شود و EEG الگوی spike-and-wave همگانی ندارد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) absence
✅ درست است. امواج نیزه‌ای ـ گنبدی (Spike-and-wave discharges) کلاسیک در صرع غایب دیده می‌شوند.

گزینه ب) tonic–clonic
❌ نادرست است. الگوی EEG متفاوت و پراکنده است و spike-and-wave ۳ هرتز کلاسیک ندارد.

گزینه ج) grand mal
❌ نادرست است. این همان tonic–clonic است و الگوی spike-and-wave مشخص ندارد.

گزینه د) jacksonian
❌ نادرست است. شروع موضعی دارد و spike-and-wave همگانی دیده نمی‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

امواج نیزه‌ای ـ گنبدی (Spike-and-wave discharges) مخصوص صرع غایب (Absence epilepsy) است.

پاسخ صحیح: گزینه الف) absence ✅


در هنگام خواب REM فعالیت کدام هسته مغزی و نروترانسمیتر تولیدی مربوطه به حداقل می‌رسد؟

الف) هسته رافه ـ نوراپی نفرین

ب) هسته رافه ـ استیل کولین

ج) لوکوس سرولئوس ـ نوراپی نفرین

د) لوکوس سرولئوس ـ سروتونین


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: خواب REM (REM sleep)، لوکوس سرولئوس (Locus coeruleus)، نوراپی‌نفرین (Norepinephrine), نروترانسمیتر (Neurotransmitter), فعال‌سازی مغزی (Brainstem activity), مهار نورون‌های آدرنرژیک

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در خواب REM (Rapid Eye Movement)، فعالیت مغزی مشابه بیداری است اما تونوس عضلانی کاهش می‌یابد و برخی مسیرهای عصبی مهار می‌شوند.

  • لوکوس سرولئوس (Locus coeruleus) منبع اصلی نوراپی‌نفرین (Norepinephrine) در مغز است و نقش مهمی در بیداری، توجه و آماده‌سازی پاسخ‌های عصبی دارد.

  • در REM sleep، فعالیت لوکوس سرولئوس به حداقل می‌رسد و ترشح نوراپی‌نفرین به شدت کاهش می‌یابد.

  • در مقابل، نواحی رافه (Raphe nuclei) که سروتونین تولید می‌کنند و نواحی کولینرژیک فعال، نقش‌های متفاوتی در مراحل مختلف خواب دارند، و فعالیت برخی از آن‌ها در REM کاهش نمی‌یابد یا حتی افزایش می‌یابد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) هسته رافه ـ نوراپی نفرین
❌ نادرست است. هسته رافه سروتونین تولید می‌کند، نه نوراپی‌نفرین.

گزینه ب) هسته رافه ـ استیل کولین
❌ نادرست است. هسته رافه سروتونین تولید می‌کند و استیل کولین از هسته‌های دیگری مانند پایه مغز تولید می‌شود.

گزینه ج) لوکوس سرولئوس ـ نوراپی نفرین
✅ درست است. فعالیت لوکوس سرولئوس و ترشح نوراپی‌نفرین (Norepinephrine) در خواب REM به حداقل می‌رسد.

گزینه د) لوکوس سرولئوس ـ سروتونین
❌ نادرست است. لوکوس سرولئوس نوراپی‌نفرین تولید می‌کند، سروتونین نه.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

در REM sleep، فعالیت لوکوس سرولئوس (Locus coeruleus) و ترشح نوراپی‌نفرین (Norepinephrine) به حداقل می‌رسد.

پاسخ صحیح: گزینه ج) لوکوس سرولئوس ـ نوراپی نفرین ✅


کدامیک از فیبرهای زیر از نوع B می‌باشد؟

الف) پروپریوسپشن

ب) پیش عقده‌ای اتونوم

ج) پس عقده‌ای سمپاتیک

د) درد


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فیبرهای عصبی (Nerve fibers)، نوع B (B fibers)، فیبرهای پیش عقده‌ای اتونوم (Preganglionic autonomic fibers), فیبرهای پس عقده‌ای (Postganglionic fibers), پروپریوسپشن (Proprioception), فیبرهای درد (Pain fibers)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

فیبرهای عصبی بر اساس قطر، سرعت هدایت و عملکرد دسته‌بندی می‌شوند:

  • فیبرهای نوع A: سریع‌ترین فیبرها هستند و خود به انواع Aα, Aβ, Aγ, Aδ تقسیم می‌شوند و عمدتاً در حرکت ارادی، پروپریوسپشن و لمس نقش دارند.

  • فیبرهای نوع B: فیبرهای پیش عقده‌ای (Preganglionic) سیستم عصبی اتونوم هستند، سرعت هدایت متوسط دارند و قطر کمتری نسبت به A دارند.

  • فیبرهای نوع C: غیرمیالینه، کند و مسئول درد، حرارت و فیبرهای پس عقده‌ای سمپاتیک هستند.

بنابراین:

  • پروپریوسپشن (Proprioception) → فیبر Aα یا Aβ

  • پیش عقده‌ای اتونوم (Preganglionic autonomic) → فیبر B ✅

  • پس عقده‌ای سمپاتیک (Postganglionic sympathetic) → فیبر C

  • درد (Pain) → فیبر C

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) پروپریوسپشن
❌ نادرست است. فیبرهای Aα یا Aβ هستند، نه B.

گزینه ب) پیش عقده‌ای اتونوم
✅ درست است. فیبرهای پیش عقده‌ای اتونوم نوع B می‌باشند.

گزینه ج) پس عقده‌ای سمپاتیک
❌ نادرست است. این فیبرها نوع C هستند.

گزینه د) درد
❌ نادرست است. فیبرهای درد نیز از نوع C هستند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تنها فیبری که از نوع B است، فیبرهای پیش عقده‌ای سیستم اتونوم می‌باشد.

پاسخ صحیح: گزینه ب) پیش عقده‌ای اتونوم ✅


در ام‌آرآی یک خانم 22 ساله مشخص می‌شود که دچار تومور در هسته کونئاتوس سمت راست است. کدام حالت زیر در بررسی نورولوژیک بیمار مشاهده می‌شود؟

الف) از بین رفتن حس حرارت در دست چپ

ب) از بین رفتن حس تماس دقیق در پای راست

ج) از بین رفتن حس درد در دست راست

د) از بین رفتن حس تماس دقیق در دست راست


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: هسته کونئاتوس (Cuneate nucleus)، حس تماس دقیق (Discriminative touch / Fine touch), مسیر ستون خلفی ـ هسته کونئاتوس ـ تالموس (Dorsal column-medial lemniscus pathway), طرف مقابل بدن (Contralateral vs Ipsilateral), ساقه مغز (Brainstem)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

هسته کونئاتوس (Cuneate nucleus) در بصل‌النخاع (Medulla oblongata) واقع شده و سیگنال‌های حسی تماس دقیق، فشار و پروپریوسپشن (Proprioception) از اندام فوقانی را دریافت می‌کند.

  • فیبرهای حسی ستون خلفی (Dorsal column fibers) از اندام فوقانی وارد بصل‌النخاع می‌شوند و در هسته کونئاتوس سیناپس می‌زنند.

  • از اینجا، فیبرها کراس می‌کنند و وارد مسیر مدیال لمنیسکوس (Medial lemniscus) به سمت تالموس می‌روند.

  • بنابراین آسیب به هسته کونئاتوس راست موجب اختلال حس تماس دقیق در دست راست (Ipsilateral) می‌شود، زیرا فیبرها هنوز کراس نکرده‌اند.

  • حس درد و حرارت توسط مسیر فروتیکولوم اسپاینال (Spinothalamic tract) منتقل می‌شود و بعد از ورود به نخاع کراس می‌کند، بنابراین آسیب هسته کونئاتوس بر درد یا حرارت تأثیر ندارد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) از بین رفتن حس حرارت در دست چپ
❌ نادرست است. حس حرارت توسط مسیر اسپاینوتالامیک منتقل می‌شود و کراس می‌کند؛ هسته کونئاتوس مسئول آن نیست.

گزینه ب) از بین رفتن حس تماس دقیق در پای راست
❌ نادرست است. پای راست توسط هسته گراسیلیس (Gracile nucleus) پردازش می‌شود، نه هسته کونئاتوس.

گزینه ج) از بین رفتن حس درد در دست راست
❌ نادرست است. درد توسط مسیر اسپاینوتالامیک منتقل می‌شود و هسته کونئاتوس نقشی ندارد.

گزینه د) از بین رفتن حس تماس دقیق در دست راست
✅ درست است. هسته کونئاتوس راست حس تماس دقیق و پروپریوسپشن دست راست را پردازش می‌کند و آسیب آن موجب از بین رفتن این حس در همان طرف می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

آسیب به هسته کونئاتوس راست موجب اختلال حس تماس دقیق در دست راست می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه د) از بین رفتن حس تماس دقیق در دست راست ✅


وجود کمپلکس K در کدام مرحله خواب non-REM مشاهده می‌شود؟

الف) I

ب) II

ج) III

د) IV


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: کمپلکس K (K-complex)، خواب غیر REM (Non-REM sleep)، مرحله II خواب (Stage II sleep)، الکتروانسفالوگرافی (EEG)، فعالیت مغزی (Brain activity)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

کمپلکس K (K-complex) یک ویژگی الکتروانسفالوگرافی (EEG) است که به شکل یک موج بزرگ مثبت-منفی دیده می‌شود و نشان‌دهنده واکنش مغز به محرک‌ها در خواب است.

  • کمپلکس K عمدتاً در مرحله II خواب غیر REM (Stage II of Non-REM sleep) ظاهر می‌شود و همراه با دوک‌های خواب (Sleep spindles) از مشخصه‌های این مرحله است.

  • این کمپلکس ممکن است نقش حفاظت خواب و پردازش محرک‌های محیطی را داشته باشد، بدون آنکه خواب را مختل کند.

  • در مراحل I، III و IV خواب غیر REM، کمپلکس K به شکل مشخص دیده نمی‌شود.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) مرحله I
❌ نادرست است. مرحله I خواب دارای فعالیت موج-theta است و کمپلکس K ندارد.

گزینه ب) مرحله II
✅ درست است. K-complex و دوک‌های خواب (Sleep spindles) مشخصه مرحله II هستند.

گزینه ج) مرحله III
❌ نادرست است. مرحله III عمدتاً موج‌های دلتا دارد و کمپلکس K ندارد.

گزینه د) مرحله IV
❌ نادرست است. مرحله IV ادامه موج‌های دلتا است و کمپلکس K دیده نمی‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

کمپلکس K تنها در مرحله II خواب غیر REM مشاهده می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ب) II ✅


کدام گزینه زیر در مورد رفلکس کششی معکوس ناحیه زانو درست است؟

الف) یک رفلکس محافظتی است.

ب) فیبرهای عصبی نوع Ia در آن دخیل است.

ج) آستانه‌اش از رفلکس کششی جهش زانو پایین‌تر است.

د) یک رفلکس تک سیناپسی است.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: رفلکس کششی معکوس (Inverse stretch reflex / Golgi tendon reflex)، ناحیه زانو (Knee region), محافظت عضلانی (Muscle protection), فیبرهای Ib (Ib fibers), رفلکس کششی ساده (Stretch reflex), تک سیناپسی (Monosynaptic)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

رفلکس کششی معکوس (Inverse stretch reflex) که توسط اندامک گلژی (Golgi tendon organ) ایجاد می‌شود، یک رفلکس محافظتی (Protective reflex) است که از آسیب به عضله جلوگیری می‌کند.

  • وقتی تنش عضلانی بیش از حد شود، فیبرهای Ib اندامک گلژی فعال شده و از طریق نورون‌های سیناپسی چندمرحله‌ای موجب مهار عضله فعال و تحریک عضله مخالف می‌شوند.

  • این رفلکس فیبر Ia ندارد، زیرا آن‌ها در رفلکس کششی ساده (Stretch reflex / Patellar reflex) دخیل هستند.

  • آستانه تحریک رفلکس کششی معکوس نسبت به رفلکس کششی ساده بالاتر است و از آسیب عضله جلوگیری می‌کند.

  • برخلاف رفلکس کششی ساده، رفلکس کششی معکوس چند سیناپسی (Polysynaptic) است.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) یک رفلکس محافظتی
✅ درست است. این رفلکس برای جلوگیری از آسیب عضلانی عمل می‌کند.

گزینه ب) فیبرهای عصبی نوع Ia در آن دخیل است
❌ نادرست است. فیبرهای Ib اندامک گلژی فعال می‌شوند، نه Ia.

گزینه ج) آستانه‌اش از رفلکس کششی جهش زانو پایین‌تر است
❌ نادرست است. آستانه بالاتر است، زیرا برای محافظت نیاز به تحریک شدید دارد.

گزینه د) یک رفلکس تک سیناپسی است
❌ نادرست است. چند سیناپسی است و شامل مهار و تحریک چندین نورون می‌باشد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

رفلکس کششی معکوس ناحیه زانو یک رفلکس محافظتی است که از آسیب عضلانی جلوگیری می‌کند و چند سیناپسی است.

پاسخ صحیح: گزینه الف) یک رفلکس محافظتی ✅


از انتهای فیبرهای محیط بر (efferent) عصب شنوایی چه نوع ماده میانجی ترشح می‌شود و عمل آن بر سلول‌های مژک‌دار چیست؟

الف) گلوتامات ـ دپولاریزاسیون

ب) استیل کولین ـ هیپرپولاریزاسیون

ج) گلوتامات ـ هیپرپولاریزاسیون

د) استیل کولین ـ دپولاریزاسیون


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: عصب شنوایی (Auditory nerve)، فیبرهای محیطی (Efferent fibers)، سلول‌های مژک‌دار (Hair cells)، استیل کولین (Acetylcholine)، هیپرپولاریزاسیون (Hyperpolarization)، مهار سیناپسی (Inhibitory synapse)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در سیستم شنوایی، فیبرهای محیطی (Efferent fibers) عصب شنوایی از هسته اولویه کوکلئار (Olivocochlear nucleus) منشأ می‌گیرند و به سلول‌های مژک‌دار خارجی (Outer hair cells) می‌رسند.

  • این فیبرها استیل کولین (Acetylcholine) ترشح می‌کنند.

  • اتصال آن‌ها باعث هیپرپولاریزاسیون (Hyperpolarization) سلول‌های مژک‌دار می‌شود، که موجب کاهش حساسیت مکانیکی سلول و کنترل تقویت‌کننده کوکلئار (Cochlear amplifier) می‌گردد.

  • بنابراین، این مسیر نقش مهاری و تنظیمی در پردازش صدا دارد و از آسیب ناشی از صداهای بلند جلوگیری می‌کند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) گلوتامات ـ دپولاریزاسیون
❌ نادرست است. گلوتامات در فیبرهای حسی محیطی (Afferent fibers) به عنوان محرک اصلی استفاده می‌شود و دپولاریزاسیون ایجاد می‌کند، نه فیبرهای محیطی.

گزینه ب) استیل کولین ـ هیپرپولاریزاسیون
✅ درست است. فیبرهای efferent استیل کولین ترشح می‌کنند که موجب هیپرپولاریزاسیون سلول‌های مژک‌دار خارجی و کاهش حساسیت آن‌ها می‌شود.

گزینه ج) گلوتامات ـ هیپرپولاریزاسیون
❌ نادرست است. گلوتامات معمولاً دپولاریزاسیون ایجاد می‌کند و نقش مهاری ندارد.

گزینه د) استیل کولین ـ دپولاریزاسیون
❌ نادرست است. استیل کولین در این مسیر مهاری و هیپرپولاریزاسیون ایجاد می‌کند، نه دپولاریزاسیون.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

فیبرهای محیطی عصب شنوایی استیل کولین (Acetylcholine) ترشح می‌کنند و موجب هیپرپولاریزاسیون (Hyperpolarization) سلول‌های مژک‌دار خارجی می‌شوند.

پاسخ صحیح: گزینه ب) استیل کولین ـ هیپرپولاریزاسیون ✅


کدامیک از فیبرهای حسی زیر در برابر ایسکمی آسیب‌پذیرترند؟

الف) A دلتا

ب) A گاما

ج) A آلفا

د) C


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فیبرهای حسی (Sensory fibers)، فیبرهای Aα، Aβ، Aγ، Aδ، C، آسیب‌پذیری نسبت به ایسکمی (Ischemic vulnerability), سرعت هدایت (Conduction velocity), قطر فیبر (Fiber diameter)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

فیبرهای عصبی بر اساس قطر و سرعت هدایت دسته‌بندی می‌شوند:

  • فیبرهای Aα: بزرگ‌ترین قطر و سریع‌ترین فیبرها هستند، عمدتاً حرکتی و پروپریوسپشن را منتقل می‌کنند.

  • فیبرهای Aβ و Aγ: متوسط، سرعت متوسط، مربوط به لمس و تنش عضلانی هستند.

  • فیبرهای Aδ: نازک و سریع، مسئول درد و حرارت سریع هستند.

  • فیبرهای C: غیرمیالینه، کند، مسئول درد و حرارت آهسته هستند.

حساسیت به ایسکمی:

  • فیبرهای بزرگ و سریع (Aα و Aβ) بیشترین حساسیت را به کاهش جریان خون و ایسکمی دارند، زیرا نیاز متابولیک بالاتری دارند و کمتر مقاوم هستند.

  • فیبرهای کوچک‌تر و کندتر (Aδ و C) نسبت به ایسکمی مقاوم‌ترند.

بنابراین در شرایط کاهش خون‌رسانی (Ischemia)، فیبرهای ابتدا دچار اختلال عملکرد می‌شوند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) Aδ
❌ نادرست است. نسبتاً مقاوم است و دیرتر آسیب می‌بیند.

گزینه ب) Aγ
❌ نادرست است. فیبر متوسط، حساسیت کمتر از Aα دارد.

گزینه ج) Aα
✅ درست است. بزرگ‌ترین و سریع‌ترین فیبرها هستند و در برابر ایسکمی آسیب‌پذیرترند.

گزینه د) C
❌ نادرست است. کوچک و غیرمیالینه هستند و نسبت به ایسکمی مقاوم‌ترند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

فیبرهای به دلیل قطر بزرگ و نیاز متابولیک بالا، در برابر ایسکمی (Ischemia) آسیب‌پذیرتر از سایر فیبرهای حسی هستند.

پاسخ صحیح: گزینه ج) Aα ✅


در مورد گروه‌بندی گیرنده‌های حسی و نوع مدالیته کدام گزینه درست است؟

الف) نوسی سپتور ـ بویایی

ب) الکترومگنتیک رسپتور ـ اسمولالیته

ج) کمورسپتور ـ فشار شریانی

د) مکانورسپتور ـ تعادل


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: گیرنده‌های حسی (Sensory receptors)، مدالیته (Modality)، مکانورسپتور (Mechanoreceptors)، تعادل (Balance / Vestibular sense), نوسی‌سپتور (Nociceptor), کمورسپتور (Chemoreceptor), الکترومگنتیک رسپتور (Electromagnetic receptor)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

گیرنده‌های حسی بر اساس نوع مدالیته (Modality) که شناسایی می‌کنند، دسته‌بندی می‌شوند:

  • مکانورسپتور (Mechanoreceptors): حساس به فشار، کشش، لرزش و موقعیت فضایی هستند. این گروه شامل گیرنده‌های مربوط به تعادل (Balance / Vestibular system) نیز می‌شود.

  • نوسی‌سپتور (Nociceptors): حساس به درد و آسیب بافتی هستند و با مدالیته بویایی مرتبط نیستند.

  • کمورسپتور (Chemoreceptors): حساس به تغییرات شیمیایی مانند فشار خون شریانی (pO₂, pCO₂) هستند، اما به طور مستقیم فشار شریانی توسط مکانورسپتورها نیز سنجیده می‌شود.

  • الکترومگنتیک رسپتور (Electromagnetic receptors): حساس به نور و میدان‌های الکترومغناطیسی هستند و با اسمولالیته مرتبط نیستند.

بنابراین، مکانورسپتور مرتبط با حس تعادل (Vestibular sense / Balance) است.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) نوسی‌سپتور ـ بویایی
❌ نادرست است. نوسی‌سپتور با درد مرتبط است، نه بویایی.

گزینه ب) الکترومگنتیک رسپتور ـ اسمولالیته
❌ نادرست است. الکترومگنتیک رسپتور به نور حساس است، نه اسمولالیته.

گزینه ج) کمورسپتور ـ فشار شریانی
❌ نادرست است. فشار شریانی عمدتاً توسط مکانورسپتورها و بارورسپتورها سنجیده می‌شود، نه کمورسپتورها به طور مستقیم.

گزینه د) مکانورسپتور ـ تعادل
✅ درست است. مکانورسپتورها مسئول حس تعادل و موقعیت فضایی هستند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

گیرنده‌های مکانورسپتور (Mechanoreceptors) مدالیته تعادل (Balance / Vestibular sense) را شناسایی می‌کنند.

پاسخ صحیح: گزینه د) مکانورسپتور ـ تعادل ✅


کدام گزینه در مورد سلول‌های مژک‌دار خارجی حلزون صحیح است؟

الف) مسئول تولید پتانسیل داخل حلزونی هستند.

ب) سلول‌های اصلی انتقال صوت می‌باشند.

ج) تمامی مژک آن‌ها در داخل مایع پری لنف غوطه‌ور است.

د) حساسیت سلول‌های مژک‌دار داخلی بر فرکانس‌های صوتی را کنترل می‌کنند.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سلول‌های مژک‌دار خارجی (Outer hair cells), حلزون (Cochlea), کنترل فرکانس صوت (Frequency tuning), پتانسیل داخل حلزونی (Endocochlear potential), انتقال صوت (Sound transduction), پری لنف (Perilymph), کورتیکال ممبران (Cortical membrane)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

سلول‌های مژک‌دار خارجی (Outer hair cells) در حلزون نقش تقویت‌کننده مکانیکی (Cochlear amplifier) دارند و به کنترل حساسیت و انتخاب فرکانس سلول‌های مژک‌دار داخلی (Inner hair cells) کمک می‌کنند.

  • برخلاف سلول‌های داخلی، که اصلی‌ترین انتقال‌دهنده صوت هستند، سلول‌های خارجی فرکانس و دامنه پاسخ سلول‌های داخلی را تنظیم می‌کنند.

  • پتانسیل داخل حلزونی (Endocochlear potential) توسط سلول‌های قاعده‌ای و استریای واسکولاریس (Stria vascularis) تولید می‌شود، نه سلول‌های مژک‌دار خارجی.

  • مژک‌های خارجی در سقف تونوتوپی (Tectorial membrane) قرار دارند و همه مژک‌ها در پری‌لنف غوطه‌ور نیستند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) مسئول تولید پتانسیل داخل حلزونی
❌ نادرست است. این وظیفه استریای واسکولاریس است، نه سلول‌های مژک‌دار خارجی.

گزینه ب) سلول‌های اصلی انتقال صوت
❌ نادرست است. انتقال اصلی صوت توسط سلول‌های مژک‌دار داخلی (Inner hair cells) انجام می‌شود.

گزینه ج) تمامی مژک آن‌ها در داخل مایع پری لنف غوطه‌ور است
❌ نادرست است. مژک‌ها با تیکتوریال ممبران (Tectorial membrane) در تماس هستند، نه همه در پری‌لنف.

گزینه د) حساسیت سلول‌های مژک‌دار داخلی بر فرکانس‌های صوتی را کنترل می‌کنند
✅ درست است. Outer hair cells با تغییر طول و فعالیت مکانیکی خود حساسیت و انتخاب فرکانس Inner hair cells را تنظیم می‌کنند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

سلول‌های مژک‌دار خارجی (Outer hair cells) نقش کنترل حساسیت و فرکانس سلول‌های مژک‌دار داخلی را دارند.

پاسخ صحیح: گزینه د) حساسیت سلول‌های مژک‌دار داخلی بر فرکانس‌های صوتی را کنترل می‌کنند ✅


فرکانس صوت برابر با 300 سیکل در ثانیه کدام ناحیه از غشاء قاعده‌ای را به میزان حداکثر مرتعش می‌کند؟

الف) قاعده به علت ضخیم و کوتاه بودن فیبرهای ارتجاعی

ب) این فرکانس سراسر حلزون را به میزان حداکثر مرتعش می‌کند.

ج) این فرکانس در محدوده شنوایی نمی‌باشد.

د) نوک به دلیل نازک و طویل بودن فیبرهای ارتجاعی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فرکانس صوت (Sound frequency), غشاء قاعده‌ای (Basilar membrane), تونوتوپی (Tonotopy), ناحیه قاعده و نوک حلزون (Base and apex of cochlea), حساسیت فرکانسی (Frequency tuning)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

غشاء قاعده‌ای (Basilar membrane) در حلزون تونوتوپی (Tonotopic organization) دارد:

  • ناحیه قاعده (Base): کوتاه و ضخیم است و به فرکانس‌های بالا حساس است.

  • ناحیه نوک (Apex): بلند و نازک است و به فرکانس‌های پایین حساس است.

  • فرکانس ۳۰۰ هرتز (Hz) یک فرکانس پایین محسوب می‌شود و بیشترین ارتعاش را در نوک حلزون (Apex) ایجاد می‌کند.

  • بنابراین این فرکانس باعث تحریک حداکثری سلول‌های مژک‌دار داخلی در نوک حلزون می‌شود و نه در قاعده.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) قاعده به علت ضخیم و کوتاه بودن فیبرهای ارتجاعی
❌ نادرست است. قاعده برای فرکانس‌های بالا حساس است، نه ۳۰۰ هرتز.

گزینه ب) این فرکانس سراسر حلزون را به میزان حداکثر مرتعش می‌کند
❌ نادرست است. غشاء قاعده‌ای به دلیل تونوتوپی پاسخ فرکانسی تفکیک شده دارد، نه سراسر حلزون.

گزینه ج) این فرکانس در محدوده شنوایی نمی‌باشد
❌ نادرست است. ۳۰۰ هرتز در محدوده شنوایی طبیعی انسان است (۲۰–۲۰۰۰۰ هرتز).

گزینه د) نوک به دلیل نازک و طویل بودن فیبرهای ارتجاعی
✅ درست است. فرکانس پایین مانند ۳۰۰ هرتز باعث ارتعاش حداکثری نوک حلزون می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

فرکانس صوت ۳۰۰ هرتز بیشترین اثر را در نوک غشاء قاعده‌ای (Apex of basilar membrane) دارد.

پاسخ صحیح: گزینه د) نوک به دلیل نازک و طویل بودن فیبرهای ارتجاعی ✅


در مورد قدرت تطابق رسپتورهای حسی در پوست کدام گزینه درست است؟

الف) دیسک‌های مرکل و انتهاهای رافینی دارای سرعت بالای تطابق هستند.

ب) جسمک‌های پاچینی و مایسنر دارای سرعت کم تطابق هستند.

ج) جسمک‌های پاچینی و مایسنر دارای سرعت بالای تطابق هستند.

د) گیرنده‌های درد و پروپریوسپتورها دارای سرعت بالای تطابق هستند.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: قدرت تطابق رسپتورهای حسی (Adaptation rate of sensory receptors), پوست (Skin), جسمک پاچینی (Pacinian corpuscles), جسمک مایسنر (Meissner’s corpuscles), دیسک مرکل (Merkel discs), انتهای رافینی (Ruffini endings), گیرنده‌های درد (Nociceptors), پروپریوسپتورها (Proprioceptors), تطابق سریع (Rapidly adapting), تطابق کند (Slowly adapting)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

رسپتورهای حسی در پوست بر اساس قدرت تطابق (Adaptation rate) به دو دسته تقسیم می‌شوند:

  • Rapidly adapting (تطابق سریع): به تغییرات سریع در تحریک پاسخ می‌دهند و پس از شروع تحریک، پاسخ کاهش می‌یابد. این دسته شامل جسمک‌های پاچینی (Pacinian corpuscles) و جسمک‌های مایسنر (Meissner’s corpuscles) هستند. آن‌ها ارتعاش و لمس سریع را شناسایی می‌کنند.

  • Slowly adapting (تطابق کند): پاسخ طولانی‌مدت دارند و شدت تحریک را پیگیری می‌کنند. شامل دیسک‌های مرکل (Merkel discs) و انتهای رافینی (Ruffini endings) می‌باشند و اطلاعات فشار ثابت و کشش پوست را منتقل می‌کنند.

  • گیرنده‌های درد (Nociceptors) و پروپریوسپتورها (Proprioceptors) نیز عمدتاً تطابق کند دارند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) دیسک‌های مرکل و انتهاهای رافینی دارای سرعت بالای تطابق هستند
❌ نادرست است. این‌ها تطابق کند دارند.

گزینه ب) جسمک‌های پاچینی و مایسنر دارای سرعت کم تطابق هستند
❌ نادرست است. این‌ها Rapidly adapting هستند.

گزینه ج) جسمک‌های پاچینی و مایسنر دارای سرعت بالای تطابق هستند
✅ درست است. این رسپتورها به تغییرات سریع حساس هستند و سریع تطابق می‌کنند.

گزینه د) گیرنده‌های درد و پروپریوسپتورها دارای سرعت بالای تطابق هستند
❌ نادرست است. آن‌ها عمدتاً Slowly adapting هستند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

جسمک‌های پاچینی و مایسنر در پوست دارای سرعت بالای تطابق (Rapidly adapting) هستند و به لمس و ارتعاش سریع حساس‌اند.

پاسخ صحیح: گزینه ج) جسمک‌های پاچینی و مایسنر دارای سرعت بالای تطابق هستند ✅


تخریب کدامیک از ساختارهای زیر سبب کوری کلمات می‌شود؟

الف) ورنیکه

ب) بروکا

ج) شکنج زاویه‌ای

د) فاسیکولوس قوسی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: کوری کلمات (Alexia / Word blindness), شکنج زاویه‌ای (Angular gyrus), ورنیکه (Wernicke), بروکا (Broca), فاسیکولوس قوسی (Arcuate fasciculus), ادراک نوشتاری و خواندن (Reading comprehension)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

کوری کلمات (Alexia) نوعی اختلال در ادراک نوشتاری و خواندن است که بیمار نمی‌تواند کلمات را بخواند، اگرچه توانایی نوشتن یا صحبت کردن ممکن است حفظ شده باشد.

  • شکنج زاویه‌ای (Angular gyrus) در لوکوس پردازش نوشتاری در لوب پس‌سری–کمری (Parieto-occipital-temporal region) قرار دارد و ارتباط بین ورنیکه و مسیرهای بینایی را فراهم می‌کند.

  • تخریب این ناحیه موجب اختلال در تبدیل تصویری حروف به معنا و زبان گفتاری می‌شود، که به کوری کلمات منجر می‌گردد.

  • سایر نواحی:

    • ورنیکه: اختلال در درک شنیداری و زبان گفتاری (آفازی حسی).

    • بروکا: اختلال در تولید گفتار (آفازی حرکتی).

    • فاسیکولوس قوسی: ارتباط بین ورنیکه و بروکا، اختلال در تکرار و انتقال زبان.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) ورنیکه
❌ نادرست است. تخریب ورنیکه باعث آفازی حسی می‌شود، نه کوری کلمات.

گزینه ب) بروکا
❌ نادرست است. تخریب بروکا باعث آفازی حرکتی می‌شود.

گزینه ج) شکنج زاویه‌ای
✅ درست است. تخریب این ناحیه موجب کوری کلمات (Alexia) می‌شود.

گزینه د) فاسیکولوس قوسی
❌ نادرست است. اختلال در تکرار و ارتباط بین نواحی زبانی ایجاد می‌کند، نه کوری کلمات.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تخریب شکنج زاویه‌ای (Angular gyrus) سبب ایجاد کوری کلمات (Alexia) می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ج) شکنج زاویه‌ای ✅


کدام ناحیه کورتکس اطلاعات حسی از نیمکره سمت مقابل دریافت می‌کند؟

الف) ناحیه 3a و 3b برودمن

ب) ناحیه 2 برودمن

ج) ناحیه 1 و 3 برودمن

د) ناحیه 5 برودمن


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: کورتکس حسی (Sensory cortex), نیمکره مقابل (Contralateral hemisphere), نواحی برودمن (Brodmann areas), ناحیه ۳a و ۳b, ناحیه ۱ و ۲, ناحیه ۵, دریافت اطلاعات حسی پروپریوسپشن و لمسی (Proprioceptive and tactile input)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

کورتکس حسی اولیه (Primary somatosensory cortex / S1) شامل نواحی ۳a، ۳b، ۱ و ۲ برودمن است و مسئول پردازش اطلاعات حسی از بدن می‌باشد.

  • ناحیه ۳a و ۳b: بیشتر پروپریوسپشن و لمسی خام را پردازش می‌کنند.

  • ناحیه ۱ و ۲: پردازش لمس دقیق و بافت و شکل اجسام.

  • ناحیه ۵ (Brodmann area 5): بخشی از کورتکس حسی ثانویه (S2 / Posterior parietal cortex) است و اطلاعات حسی از نیمکره مقابل (Contralateral hemisphere) را دریافت و تجمیع می‌کند و با برنامه‌ریزی حرکتی مرتبط است.

بنابراین ناحیه ۵ برودمن وظیفه جمع‌آوری و پردازش اطلاعات حسی نیمکره مقابل را بر عهده دارد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) ناحیه ۳a و ۳b
❌ نادرست است. این نواحی حسی اولیه هستند و اطلاعات خام را دریافت می‌کنند، ولی تجمیع و دریافت کامل از نیمکره مقابل بر عهده ناحیه ۵ نیست.

گزینه ب) ناحیه ۲
❌ نادرست است. ناحیه ۲ بیشتر لمس دقیق و شکل اشیا را پردازش می‌کند.

گزینه ج) ناحیه ۱ و ۳
❌ نادرست است. اطلاعات اولیه حسی را پردازش می‌کنند، ولی تجمیع اطلاعات از نیمکره مقابل تخصص ناحیه ۵ است.

گزینه د) ناحیه ۵
✅ درست است. این ناحیه مسئول دریافت و یکپارچه‌سازی اطلاعات حسی از نیمکره مقابل است و در پردازش‌های حسی–حرکتی نقش دارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

ناحیه ۵ برودمن (Brodmann area 5) اطلاعات حسی نیمکره مقابل (Contralateral hemisphere) را دریافت می‌کند و در پردازش پیچیده حسی–حرکتی مشارکت دارد.

پاسخ صحیح: گزینه د) ناحیه ۵ برودمن ✅


کدام مورد در رابطه با صرع بزرگ صحیح است؟

الف) آلکالوز در یک فرد با استعداد ارثی به صرع موجب بروز حمله می‌گردد.

ب) تجویز محرک‌های نورونی نظیر پنتیلن تترازول از بروز صرع ممانعت می‌کند.

ج) صرع بزرگ با تخلیه شدید نورونی نواحی مشخصی از قشر مغز، ایجاد می‌گردد.

د) EEG در صرع بزرگ به شکل الگوی گنبد و نیزه است.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: صرع بزرگ (Grand mal / Tonic–clonic seizure), الکتروانسفالوگرافی (EEG), الگوی گنبد و نیزه (Spike-and-wave pattern), تخلیه نورونی (Neuronal discharge), محرک نورونی (Neuronal excitatory agents), آلکالوز (Alkalosis)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

صرع بزرگ (Grand mal / Tonic–clonic seizure) یک نوع حمله عمومی (Generalized seizure) است که با فعالیت شدید و ناگهانی نورون‌های قشر مغز همراه است و علائم شامل تشنج تونیک و کلونیک، از دست رفتن هوشیاری، انقباضات عضلانی می‌باشد.

  • EEG در صرع بزرگ معمولاً الگوی گنبد و نیزه (Spike-and-wave) را نشان می‌دهد که نشانگر تخلیه شدید نورونی است.

  • آلکالوز (Alkalosis) می‌تواند در افراد با استعداد ارثی موجب افزایش تحریک‌پذیری نورون‌ها و بروز حمله شود.

  • برخی محرک‌های نورونی مثل پنتیلن تترازول (PTZ) باعث تحریک صرع‌زا می‌شوند، نه ممانعت.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) آلکالوز در یک فرد با استعداد ارثی به صرع موجب بروز حمله می‌گردد
✅ درست است. افزایش pH خون می‌تواند تحریک‌پذیری نورونی را بالا برده و حمله صرعی را فعال کند.

گزینه ب) تجویز محرک‌های نورونی نظیر پنتیلن تترازول از بروز صرع ممانعت می‌کند
❌ نادرست است. این مواد صرع‌زا (Proconvulsant) هستند و احتمال حمله را افزایش می‌دهند.

گزینه ج) صرع بزرگ با تخلیه شدید نورونی نواحی مشخصی از قشر مغز، ایجاد می‌گردد
❌ نادرست است. صرع بزرگ عمومی (Generalized) است و تخلیه نورونی در تمام قشر مغز رخ می‌دهد، نه نواحی مشخص.

گزینه د) EEG در صرع بزرگ به شکل الگوی گنبد و نیزه است
❌ نادرست است. این الگو معمولاً در صرع غیراختصاصی کوچک (Absence seizure) دیده می‌شود، نه همیشه در صرع بزرگ.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

در صرع بزرگ، آلکالوز در افراد مستعد می‌تواند موجب بروز حمله شود و سایر گزینه‌ها با واقعیت‌های بالینی و EEG مطابقت کامل ندارند.

پاسخ صحیح: گزینه الف) آلکالوز در یک فرد با استعداد ارثی به صرع موجب بروز حمله می‌گردد ✅


در مورد سیستم عصبی اتونومیک کدام عبارت درست است؟

الف) سیستم سمپاتیک دارای نورون پیش عقده‌ای کولینرژیک است.

ب) تمام نورون‌های پس عقده‌ای سمپاتیک، داخل زنجیره سمپاتیک قرار دارند.

ج) از انتهای پس عقده‌ای تمام اعصاب سمپاتیک نورآدرنالین ترشح می‌شود.

د) نورون پس عقده‌ای پاراسمپاتیک خاجی، آدرنرژیک است.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: سیستم عصبی اتونومیک (Autonomic nervous system), سیستم سمپاتیک (Sympathetic system), سیستم پاراسمپاتیک (Parasympathetic system), نورون پیش عقده‌ای (Preganglionic neuron), نورون پس عقده‌ای (Postganglionic neuron), کولینرژیک (Cholinergic), آدرنرژیک (Adrenergic)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

سیستم عصبی اتونومیک شامل دو بخش اصلی: سمپاتیک و پاراسمپاتیک است.

  • نورون پیش عقده‌ای سمپاتیک (Sympathetic preganglionic neuron) کولینرژیک (Cholinergic) است و استیل کولین (Acetylcholine) ترشح می‌کند.

  • نورون پس عقده‌ای سمپاتیک معمولاً آدرنرژیک (Adrenergic) است و نورآدرنالین ترشح می‌کند، به جز برخی موارد خاص مانند اعصاب عرق‌کننده که کولینرژیک هستند.

  • تمام نورون‌های پس عقده‌ای سمپاتیک داخل زنجیره سمپاتیک قرار ندارند؛ برخی در گانگلیون‌های پیش شکمی و گانگلیون‌های مزانتریک هستند.

  • نورون‌های پس عقده‌ای پاراسمپاتیک کولینرژیک (Cholinergic) هستند و استیل کولین ترشح می‌کنند، نه آدرنرژیک.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) سیستم سمپاتیک دارای نورون پیش عقده‌ای کولینرژیک است
✅ درست است. نورون‌های پیش عقده‌ای سمپاتیک Acetylcholine ترشح می‌کنند.

گزینه ب) تمام نورون‌های پس عقده‌ای سمپاتیک، داخل زنجیره سمپاتیک قرار دارند
❌ نادرست است. برخی در گانگلیون‌های پیش شکمی و سایر گانگلیون‌ها قرار دارند.

گزینه ج) از انتهای پس عقده‌ای تمام اعصاب سمپاتیک نورآدرنالین ترشح می‌شود
❌ نادرست است. برخی مانند اعصاب عرق‌کننده استیل کولین ترشح می‌کنند.

گزینه د) نورون پس عقده‌ای پاراسمپاتیک خاجی، آدرنرژیک است
❌ نادرست است. نورون‌های پس عقده‌ای پاراسمپاتیک کولینرژیک هستند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

نورون‌های پیش عقده‌ای سمپاتیک کولینرژیک (Cholinergic) هستند و استیل کولین ترشح می‌کنند. سایر گزینه‌ها نادرست‌اند.

پاسخ صحیح: گزینه الف) سیستم سمپاتیک دارای نورون پیش عقده‌ای کولینرژیک است ✅


کدام بخش از قشر مغز جزئی از قشر بویایی محسوب نمی‌شود؟

الف) prepyriform

ب) pyriform

ج) temporal

د) entorhinal


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: قشر بویایی (Olfactory cortex), prepyriform, pyriform, entorhinal, لوب تمپورال (Temporal lobe), پردازش بویایی (Olfactory processing)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

قشر بویایی (Olfactory cortex) مسئول پردازش اولیه اطلاعات بویایی است و شامل نواحی زیر می‌باشد:

  • Prepyriform cortex: دریافت و پردازش اولیه بوها از لوب پیشانی–تمپورال.

  • Pyriform cortex: بخش اصلی قشر بویایی اولیه که ورودی از Bulb بویایی می‌گیرد.

  • Entorhinal cortex: در لوب تمپورال میانی و نقش مهمی در ارتباط بویایی با حافظه دارد.

در مقابل، لوب تمپورال (Temporal lobe) به طور کلی شامل بخش‌های شنیداری و بینایی است و به عنوان یک واحد کلی، جزو قشر بویایی اختصاصی محسوب نمی‌شود.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) prepyriform
❌ نادرست است. بخشی از قشر بویایی است.

گزینه ب) pyriform
❌ نادرست است. قشر بویایی اصلی محسوب می‌شود.

گزینه ج) temporal
✅ درست است. لوب تمپورال به عنوان یک ناحیه کلی جزو قشر بویایی اختصاصی نیست.

گزینه د) entorhinal
❌ نادرست است. نقش مهمی در پردازش و ارتباط بویایی با حافظه دارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

لوب تمپورال (Temporal lobe) جزو قشر بویایی محسوب نمی‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه ج) temporal ✅


کدام مورد از اعمال اوتریکول و ساکول محسوب می‌شود؟

الف) ایجاد نیستاگموس افقی

ب) عمل پیش‌بینی کننده برقراری تعادل

ج) برقراری تعادل استاتیک

د) کشف شتاب زاویه‌ای (چرخشی)


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ج»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: اوتریکول (Utricle), ساکول (Saccule), گوش داخلی (Inner ear), سیستم وستیبولار (Vestibular system), تعادل استاتیک (Static balance), شتاب خطی و زاویه‌ای (Linear and angular acceleration), نیستاگموس (Nystagmus)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

اوتریکول و ساکول اجزای سیستم وستیبولار گوش داخلی هستند و مسئول حس موقعیت و حرکت خطی سر (Linear acceleration and head position relative to gravity) می‌باشند:

  • اوتریکول (Utricle): حساس به حرکات افقی و تغییر موقعیت سر نسبت به جاذبه.

  • ساکول (Saccule): حساس به حرکات عمودی و شتاب خطی.

  • هر دو در برقراری تعادل استاتیک (Static balance) نقش دارند، یعنی حفظ وضعیت بدن در حالت ایستاده و بدون حرکت چرخشی.

  • شتاب زاویه‌ای (Angular acceleration) توسط کانال‌های نیم‌دایره‌ای (Semicircular canals) حس می‌شود و ایجاد نیستاگموس (Nystagmus) مرتبط با حرکات چرخشی است.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) ایجاد نیستاگموس افقی
❌ نادرست است. نیستاگموس افقی ناشی از تحریک کانال نیم‌دایره‌ای افقی است.

گزینه ب) عمل پیش‌بینی کننده برقراری تعادل
❌ نادرست است. اوتریکول و ساکول اطلاعات فعلی موقعیت سر را ارائه می‌دهند، نقش پیش‌بینی ندارند.

گزینه ج) برقراری تعادل استاتیک
✅ درست است. اوتریکول و ساکول مسئول حفظ تعادل بدن در حالت ایستاده و بدون حرکت چرخشی هستند.

گزینه د) کشف شتاب زاویه‌ای (چرخشی)
❌ نادرست است. شتاب زاویه‌ای توسط کانال‌های نیم‌دایره‌ای حس می‌شود، نه اوتریکول و ساکول.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

اوتریکول و ساکول مسئول برقراری تعادل استاتیک (Static balance) هستند و اطلاعات شتاب خطی و موقعیت سر را فراهم می‌کنند.

پاسخ صحیح: گزینه ج) برقراری تعادل استاتیک ✅


احتمال ایجاد کدام مورد زیر در یک بیمار با آسیب طناب نخاعی (spinal cord injury) مزمن وجود ندارد؟

الف) urinary tract infection

ب) calcemia

ج) hypercalciuria

د) positive nitrogen balance


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: آسیب طناب نخاعی (Spinal cord injury / SCI), مزمن (Chronic), عوارض ادراری (Urinary complications), کلسیم خون و ادرار (Calcemia, Hypercalciuria), تعادل نیتروژن (Nitrogen balance), متابولیسم پروتئین (Protein metabolism)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در بیماران با آسیب مزمن طناب نخاعی (Chronic SCI)، تغییرات فیزیولوژیک متعددی رخ می‌دهد:

  • عفونت دستگاه ادراری (Urinary tract infection / UTI): بسیار شایع به دلیل احتباس ادرار و تغییرات عملکرد مثانه عصبی.

  • کلسیم خون (Calcemia): معمولاً طبیعی یا افزایش نسبی در مرحله حاد، اما در مزمن ممکن است به دلیل کاهش فعالیت و استخوان‌زدایی (Bone resorption) کمی تغییر کند.

  • کلسیم ادراری (Hypercalciuria): شایع است و ناشی از استخوان‌زدایی در اثر بی‌تحرکی طولانی مدت می‌باشد.

  • تعادل نیتروژن مثبت (Positive nitrogen balance): معمولاً در بیماران مزمن با SCI، به علت کاهش توده عضلانی و متابولیسم پروتئین، تعادل نیتروژن منفی است و مثبت بودن آن بعید است مگر در شرایط خاص تغذیه‌ای.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) urinary tract infection
❌ نادرست نیست. UTI در بیماران مزمن SCI بسیار شایع است.

گزینه ب) calcemia
❌ نادرست نیست. ممکن است نسبتاً طبیعی یا کمی افزایش داشته باشد.

گزینه ج) hypercalciuria
❌ نادرست نیست. شایع است به دلیل استخوان‌زدایی و بی‌تحرکی طولانی.

گزینه د) positive nitrogen balance
✅ درست است. در بیماران مزمن SCI، به دلیل آتروفی عضلانی و کاهش متابولیسم پروتئین، تعادل نیتروژن منفی رخ می‌دهد و positive nitrogen balance بعید است.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

در بیماران با آسیب مزمن طناب نخاعی (Chronic SCI)، ایجاد positive nitrogen balance معمول نیست.

پاسخ صحیح: گزینه د) positive nitrogen balance ✅


تحریک کدام ناحیه موجب انقباض عضلانی هر دو دست به‌طور همزمان می‌شود؟

الف) supplementary motor area

ب) premotor area

ج) primary motor cortex

د) primary somatosensory cortex


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: supplementary motor area (SMA), premotor area, primary motor cortex (M1), primary somatosensory cortex (S1), برنامه‌ریزی حرکتی (Motor planning), انقباض عضلانی دوطرفه (Bilateral muscle contraction)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

SMA (Supplementary Motor Area) بخشی از لوب پیشانی میانی–مقداری است که در برنامه‌ریزی و هماهنگی حرکات دوطرفه نقش دارد. این ناحیه قادر است انقباض همزمان عضلات هر دو طرف بدن، مانند دست‌ها، را ایجاد کند.

  • Premotor area: در برنامه‌ریزی حرکات هدفمند شرکت دارد، ولی عمدتاً حرکات یک طرفه یا پاسخ به محرک‌های حسی را کنترل می‌کند.

  • Primary motor cortex (M1): مسئول اجرای حرکات ارادی و کنترل عضلات طرف مقابل (Contralateral) بدن است، و انقباض دوطرفه معمولاً از آن ناشی نمی‌شود.

  • Primary somatosensory cortex (S1): مسئول پردازش اطلاعات حسی است و مستقیماً انقباض عضلانی ایجاد نمی‌کند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) supplementary motor area
✅ درست است. تحریک SMA موجب انقباض همزمان عضلات دو دست می‌شود و نقش مهمی در هماهنگی حرکات دوطرفه دارد.

گزینه ب) premotor area
❌ نادرست است. حرکات عمدتاً یک طرفه یا هدفمند را کنترل می‌کند و باعث انقباض همزمان دو دست نمی‌شود.

گزینه ج) primary motor cortex
❌ نادرست است. حرکات عمدتاً Contralateral هستند و انقباض همزمان دو طرفه ایجاد نمی‌کنند.

گزینه د) primary somatosensory cortex
❌ نادرست است. فعالیت حسی پردازش می‌کند و مستقیماً موجب انقباض نمی‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تحریک supplementary motor area (SMA) موجب انقباض عضلات هر دو دست به‌طور همزمان می‌شود.

پاسخ صحیح: گزینه الف) supplementary motor area ✅


تخریب استریاتوم در عقده‌های قاعده‌ای منجر به ….

الف) بیماری پارکینسون می‌شود.

ب) کاهش فعالیت گلوبوس پالیدوس داخلی می‌شود.

ج) کاهش فعالیت گلوبوس پالیدوس خارجی می‌شود.

د) افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه می‌شود.


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: استریاتوم (Striatum), عقده‌های قاعده‌ای (Basal ganglia), گلوبوس پالیدوس داخلی و خارجی (Globus pallidus internal/external), جسم سیاه (Substantia nigra), مسیر مستقیم و غیرمستقیم (Direct and indirect pathways), تنظیم حرکت (Motor control)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

استریاتوم (Striatum) شامل caudate و putamen است و نقش کلیدی در مدیریت حرکات ارادی از طریق مسیرهای مستقیم و غیرمستقیم در عقده‌های قاعده‌ای (Basal ganglia) دارد.

  • مسیر مستقیم: تحریک حرکات را از طریق کاهش مهار گلوبوس پالیدوس داخلی (GPi) بر تالاموس تسهیل می‌کند.

  • مسیر غیرمستقیم: مهار حرکات اضافی را از طریق مهار GPi و افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه (Substantia nigra reticulata) انجام می‌دهد.

  • تخریب استریاتوم موجب اختلال در مسیر غیرمستقیم می‌شود و مهار جسم سیاه مشبک (Reticulata of Substantia nigra) کاهش می‌یابد، در نتیجه فعالیت آن افزایش می‌یابد و منجر به حرکات غیرارادی و هیپریکنزی می‌شود.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) بیماری پارکینسون می‌شود
❌ نادرست است. پارکینسون ناشی از کاهش دوپامین جسم سیاه قشر سیاه و استریاتوم است، نه تخریب مستقیم استریاتوم.

گزینه ب) کاهش فعالیت گلوبوس پالیدوس داخلی می‌شود
❌ نادرست است. تخریب استریاتوم مسیر غیرمستقیم را مهار می‌کند، در نتیجه GPi فعالیتش کاهش نمی‌یابد بلکه ممکن است فعالیت آن تغییرات پیچیده داشته باشد.

گزینه ج) کاهش فعالیت گلوبوس پالیدوس خارجی می‌شود
❌ نادرست است. GPe ممکن است در مسیر غیرمستقیم دچار کاهش مهار شود، اما پاسخ دقیق مربوط به افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه است.

گزینه د) افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه می‌شود
✅ درست است. تخریب استریاتوم مهار مسیر غیرمستقیم را کاهش داده و فعالیت Reticulata Substantia nigra افزایش می‌یابد که باعث حرکات غیرارادی می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

تخریب استریاتوم در عقده‌های قاعده‌ای باعث افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه (Substantia nigra reticulata) می‌شود و منجر به اختلال در کنترل حرکات می‌گردد.

پاسخ صحیح: گزینه د) افزایش فعالیت بخش مشبک جسم سیاه ✅


Blobها در قشر بینایی در کدام لایه قرار دارند و تشخیص کدام ویژگی بینایی را عهده‌دار می‌باشند؟

الف) IV – عمق

ب) III و II – رنگ

ج) IV – فرم

د) II و III – عمق


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: قشر بینایی اولیه (Primary visual cortex / V1), لایه‌های II و III (Layers II & III), Blobها (Blobs), تشخیص رنگ (Color perception), سازمان عمودی و افقی کورتکس (Cortical columnar and laminar organization)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

Blobها (Blobs) نواحی دایره‌ای شکل در لایه‌های فوقانی قشر بینایی V1 هستند که مسئول پردازش اطلاعات رنگی (Color perception) می‌باشند.

  • این نواحی در لایه‌های II و III قرار دارند و به صورت ستون‌های عمودی رنگی (Color columns) سازماندهی شده‌اند.

  • سایر نواحی قشر بینایی، مانند interblobها، بیشتر در تشخیص فرم و لبه‌ها نقش دارند، نه رنگ.

  • لایه IV بیشتر ورودی‌های گابزی (LGN – Magnocellular و Parvocellular) را دریافت می‌کند و در پردازش فرم و عمق نقش دارد.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) IV – عمق
❌ نادرست است. لایه IV در پردازش فرم و عمق نقش دارد، اما Blobها در آنجا قرار ندارند.

گزینه ب) III و II – رنگ
✅ درست است. Blobها در لایه‌های II و III قرار دارند و مسئول تشخیص رنگ هستند.

گزینه ج) IV – فرم
❌ نادرست است. فرم در لایه IV پردازش می‌شود، اما Blobها مختص رنگ هستند.

گزینه د) II و III – عمق
❌ نادرست است. لایه II و III به تشخیص رنگ اختصاص دارند، نه عمق.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

Blobها در لایه‌های II و III قشر بینایی اولیه قرار دارند و مسئول تشخیص رنگ (Color perception) می‌باشند.

پاسخ صحیح: گزینه ب) III و II – رنگ ✅


کدام زوج ترانسمیتر از پایانه فیبرهای آوران اولیه درد آزاد می‌شود؟

الف) گلوتامات ـ آدنوزین

ب) ماده P ـ آدنوزین

ج) استیل کولین ـ آدنوزین

د) گلوتامات ـ ماده P


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: فیبرهای آوران اولیه درد (Primary afferent pain fibers), ترانسمیترهای عصبی (Neurotransmitters), گلوتامات (Glutamate), ماده P (Substance P), انتقال درد (Pain transmission), شاخ خلفی نخاع (Dorsal horn of spinal cord)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

در انتقال سیگنال‌های درد از محیط به نخاع، فیبرهای آوران اولیه (Aδ و C fibers) نقش اصلی را دارند:

  • این فیبرها پایانه‌های سیناپسی در شاخ خلفی نخاع (Dorsal horn) دارند.

  • دو ترانسمیتر اصلی که از پایانه‌های این فیبرها آزاد می‌شوند عبارتند از:

    • گلوتامات (Glutamate): مسئول راه‌اندازی سریع پتانسیل‌های برانگیخته در نورون پس‌سیناپسی.

    • ماده P (Substance P): مسئول تسریع و تقویت سیگنال درد و پاسخ طولانی‌مدت نورون پس‌سیناپسی است.

  • سایر مواد مانند آدنوزین و استیل کولین در انتقال درد محیطی نقش مستقیم ندارند و بیشتر در مسیرهای تنظیمی یا سیناپس‌های دیگر دخیل‌اند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) گلوتامات ـ آدنوزین
❌ نادرست است. آدنوزین در مهار درد نقش دارد، نه انتقال اصلی درد.

گزینه ب) ماده P ـ آدنوزین
❌ نادرست است. آدنوزین جزو ترانسمیترهای اصلی درد نیست.

گزینه ج) استیل کولین ـ آدنوزین
❌ نادرست است. استیل کولین در این مسیر فعال نیست.

گزینه د) گلوتامات ـ ماده P
✅ درست است. گلوتامات و ماده P ترانسمیترهای اصلی فیبرهای آوران اولیه درد هستند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

فیبرهای آوران اولیه درد (Primary afferent pain fibers) از پایانه‌های خود در شاخ خلفی نخاع، گلوتامات و ماده P آزاد می‌کنند.

پاسخ صحیح: گزینه د) گلوتامات ـ ماده P ✅


کدام گیرنده حسی قدرت تولید و تکثیر دارد؟

الف) چشایی

ب) دهلیزی

ج) بینایی

د) شنوایی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: گیرنده‌های حسی (Sensory receptors), تولید و تکثیر (Regeneration / Proliferation), چشایی (Taste), دهلیزی (Vestibular), بینایی (Vision), شنوایی (Hearing), سلول‌های حسی موقت و دائم (Transient vs. permanent sensory cells)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

گیرنده‌های حسی در سیستم عصبی از نظر توانایی تولید و تکثیر سلولی متفاوت هستند:

  • گیرنده‌های چشایی (Taste receptors): سلول‌های اپیتلیالی حس چشایی در پاپیلاهای زبان به صورت موقت و قابل بازسازی (Regenerative) هستند و عمر کوتاهی دارند، بنابراین توانایی تولید و تکثیر دارند.

  • گیرنده‌های دهلیزی (Vestibular) و شنوایی (Cochlear hair cells): سلول‌های مژک‌دار غالباً غیرقابل بازسازی هستند و آسیب منجر به کاهش دائمی عملکرد می‌شود.

  • گیرنده‌های بینایی (Photoreceptors): سلول‌های مخروطی و استوانه‌ای در شبکیه نیز بازسازی محدودی دارند و آسیب جدی منجر به از دست رفتن طولانی‌مدت بینایی می‌شود.

بنابراین، تنها گیرنده‌های چشایی توانایی تولید و تکثیر سلولی مداوم دارند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) چشایی
✅ درست است. سلول‌های چشایی تولید و تکثیر می‌شوند و عمر کوتاه دارند.

گزینه ب) دهلیزی
❌ نادرست است. سلول‌های حسی دهلیزی معمولاً غیرقابل بازسازی هستند.

گزینه ج) بینایی
❌ نادرست است. سلول‌های مخروطی و استوانه‌ای شبکیه محدودیت بازسازی دارند.

گزینه د) شنوایی
❌ نادرست است. سلول‌های مژک‌دار حلزون شنوایی بازسازی نمی‌شوند و آسیب دائمی ایجاد می‌شود.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

گیرنده‌های چشایی (Taste receptors) توانایی تولید و تکثیر دارند و سلول‌های حسی آن‌ها بازسازی می‌شوند.

پاسخ صحیح: گزینه الف) چشایی ✅


کدامیک از موارد زیر در ضایعه نورون‌های حرکتی تحتانی مشاهده نمی‌شود؟

الف) فلج شل

ب) آتروفی عضلانی

ج) فاسیکولاسیون

د) فلج سخت


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «د»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: نورون حرکتی تحتانی (Lower motor neuron / LMN), فلج شل (Flaccid paralysis), آتروفی عضلانی (Muscle atrophy), فاسیکولاسیون (Fasciculation), فلج سخت (Spastic paralysis), رفلکس‌ها (Reflexes), تونوس عضلانی (Muscle tone)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

نورون‌های حرکتی تحتانی (LMN) نورون‌هایی هستند که از شاخ قدامی نخاع یا هسته‌های حرکتی اعصاب جمجمه‌ای شروع شده و به عضلات اسکلتی ختم می‌شوند. آسیب به این نورون‌ها منجر به مجموعه‌ای از علائم کلاسیک می‌شود:

  • فلج شل (Flaccid paralysis): کاهش یا از بین رفتن توان عضله و ضعف شدید.

  • آتروفی عضلانی (Muscle atrophy): کاهش حجم عضله به دلیل عدم تحریک عصبی.

  • فاسیکولاسیون (Fasciculation): انقباضات غیرارادی و موضعی عضله به علت تحریک خودبه‌خودی فیبرهای عضلانی.

  • فلج سخت یا اسپاستیک (Spastic paralysis): علامتی از آسیب نورون حرکتی فوقانی (Upper motor neuron / UMN) است و با افزایش تونوس عضلانی و رفلکس‌ها همراه است، نه در ضایعه LMN.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) فلج شل
✅ درست است. ضایعه LMN باعث فلج شل می‌شود.

گزینه ب) آتروفی عضلانی
✅ درست است. کمبود تحریک عصبی منجر به آتروفی عضلانی می‌شود.

گزینه ج) فاسیکولاسیون
✅ درست است. ضایعه LMN باعث فاسیکولاسیون می‌شود.

گزینه د) فلج سخت
❌ نادرست است. فلج سخت (Spastic paralysis) در آسیب نورون حرکتی فوقانی رخ می‌دهد، نه نورون حرکتی تحتانی.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

در ضایعه نورون‌های حرکتی تحتانی، فلج سخت (Spastic paralysis) مشاهده نمی‌شود و سایر علائم شایع هستند.

پاسخ صحیح: گزینه د) فلج سخت ✅


صدمه به کدام ناحیه زیر می‌تواند سبب scanning speech شود؟

الف) مخچه

ب) عقده‌های قاعده‌ای

ج) ورنیکه

د) هیپوتالاموس


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «الف»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: scanning speech, مخچه (Cerebellum), اختلال گفتار (Speech disorder), هماهنگی عضلات گفتاری (Motor coordination of speech), دیس‌آرتریا (Dysarthria)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

Scanning speech نوعی دیس‌آرتریا (Dysarthria) است که با تکه‌تکه شدن، کندی و عدم یکنواختی ریتم گفتار مشخص می‌شود. این نوع گفتار معمولاً ناشی از اختلال در هماهنگی عضلات گفتاری است.

  • مخچه (Cerebellum) نقش کلیدی در هماهنگی حرکات ظریف و ریتمیک عضلات از جمله عضلات گفتاری دارد.

  • آسیب به مخچه یا مسیرهای ارتباطی آن می‌تواند منجر به scanning speech شود.

  • سایر گزینه‌ها:

    • عقده‌های قاعده‌ای (Basal ganglia): بیشتر در حرکات هیپوکینتیک یا هیپرکینتیک و اختلالات ریتم حرکتی نقش دارند.

    • ورنیکه (Wernicke area): مسئول درک و تولید معنای گفتار است و آسیب آن منجر به دیسفازی یا aphasia می‌شود.

    • هیپوتالاموس (Hypothalamus): عمدتاً در تنظیم هورمونی و عملکرد خودکار بدن نقش دارد، نه گفتار.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) مخچه
✅ درست است. آسیب به مخچه باعث scanning speech می‌شود.

گزینه ب) عقده‌های قاعده‌ای
❌ نادرست است. آسیب به این نواحی با دیس‌آرتریای هیپوکینتیک یا هیپرکینتیک همراه است، نه scanning speech.

گزینه ج) ورنیکه
❌ نادرست است. آسیب به ورنیکه منجر به اختلال در درک و محتوای گفتار می‌شود، نه ریتم و هماهنگی عضلات گفتاری.

گزینه د) هیپوتالاموس
❌ نادرست است. نقش مستقیم در تولید گفتار ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

Scanning speech معمولاً ناشی از آسیب مخچه (Cerebellum) است که هماهنگی و ریتم عضلات گفتاری را مختل می‌کند.

پاسخ صحیح: گزینه الف) مخچه ✅


کدامیک از گیرنده‌های چشایی زیر از طریق کانال یونی عمل می‌کنند؟

الف) اومامی و شیرینی

ب) شوری و ترشی

ج) تلخی و شوری

د) شیرینی و تلخی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: گیرنده‌های چشایی (Taste receptors), کانال یونی (Ion channels), شوری (Salty), ترشی (Sour), شیرینی (Sweet), اومامی (Umami), مسیرهای متابوتروپیک (Metabotropic pathways)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

گیرنده‌های چشایی مختلف از طریق دو مکانیسم اصلی سیگنال‌دهی می‌کنند:

  1. کانال یونی (Ion channel-mediated):

    • شوری (Salty): سدیم (+Na) مستقیماً از کانال‌های یونی وارد سلول می‌شود و باعث دپولاریزاسیون می‌شود.

    • ترشی (Sour): یون‌های هیدروژن (+H) وارد سلول شده یا کانال‌های پتاسیم را مسدود می‌کنند و باعث دپولاریزاسیون می‌شوند.

  2. مسیرهای متابوتروپیک (Metabotropic / G-protein-coupled receptors):

    • شیرینی (Sweet)، تلخی (Bitter) و اومامی (Umami) از طریق گیرنده‌های متابوتروپیک عمل می‌کنند و با آدنوزین مونوفسفات حلقوی یا مسیرهای ثانویه سیگنال‌دهی می‌شوند.

بنابراین، تنها شوری و ترشی از طریق کانال یونی مستقیم عمل می‌کنند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) اومامی و شیرینی
❌ نادرست است. هر دو از مسیرهای متابوتروپیک استفاده می‌کنند.

گزینه ب) شوری و ترشی
✅ درست است. هر دو از کانال یونی مستقیم برای دپولاریزاسیون سلول چشایی استفاده می‌کنند.

گزینه ج) تلخی و شوری
❌ نادرست است. تلخی مسیر متابوتروپیک دارد.

گزینه د) شیرینی و تلخی
❌ نادرست است. هر دو مسیر متابوتروپیک دارند.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

گیرنده‌های چشایی شوری و ترشی از طریق کانال یونی (Ion channels) عمل می‌کنند.

پاسخ صحیح: گزینه ب) شوری و ترشی ✅


ترانسدوسین در مسیر سیگنالینگ کدام حس زیر دخیل است؟

الف) شنوایی

ب) بینایی

ج) چشایی

د) بویایی


کلیک کنید تا پاسخ پرسش نمایش داده شود

»» پاسخ: گزینه «ب»

پاسخ تشریحی:

کلیدواژه‌ها: ترانسدوسین (Transducin), مسیر سیگنالینگ (Signaling pathway), بینایی (Vision), گیرنده‌های نوری (Photoreceptors), رسپتورهای G-protein (G-protein-coupled receptors), رودپسین (Rhodopsin), پتانسیل عمل (Action potential)

توضیح بر اساس کلیدواژه‌ها

ترانسدوسین (Transducin) یک پروتئین G است که در گیرنده‌های نوری (Photoreceptors) شبکیه، به ویژه استوانه‌ها و مخروط‌ها، نقش حیاتی دارد.

  • هنگامی که نور (Light) به رودپسین (Rhodopsin) برخورد می‌کند، ترانسدوسین فعال شده و فسفودی‌استراز cGMP را فعال می‌کند.

  • این فرآیند باعث کاهش cGMP و بسته شدن کانال‌های +Na و +K می‌شود که منجر به پتانسیل عمل (Action potential) در نورون‌های بعدی شبکیه می‌گردد.

  • به این ترتیب، ترانسدوسین نقش کلیدی در مسیر سیگنالینگ بینایی (Vision signaling) دارد.

  • سایر حواس مانند شنوایی، چشایی و بویایی مسیرهای سیگنالینگ متفاوتی دارند و از ترانسدوسین استفاده نمی‌کنند.

بررسی گزینه‌ها

گزینه الف) شنوایی
❌ نادرست است. مسیر شنوایی از سلول‌های مژک‌دار حلزون و کانال‌های یونی استفاده می‌کند.

گزینه ب) بینایی
✅ درست است. ترانسدوسین در مسیر سیگنالینگ بینایی (Phototransduction) نقش دارد.

گزینه ج) چشایی
❌ نادرست است. چشایی از مسیرهای متابوتروپیک یا کانال یونی استفاده می‌کند، ترانسدوسین ندارد.

گزینه د) بویایی
❌ نادرست است. بویایی مسیر G-protein متفاوتی دارد (Golf) و ترانسدوسین نقش ندارد.

نتیجه‌گیری و پاسخ نهایی

ترانسدوسین (Transducin) در مسیر سیگنالینگ بینایی (Vision) نقش دارد و برای تبدیل نور به سیگنال الکتریکی ضروری است.

پاسخ صحیح: گزینه ب) بینایی ✅



انتشار یا بازنشر هر بخش از این محتوای «آینده‌نگاران مغز» تنها با کسب مجوز کتبی از صاحب اثر مجاز است.

کتاب پرسش‌های چند گزینه‌ای علوم اعصاب مباحث نوروفیزیولوژی


برای مشاهده «بخشی از کتاب الکترونیکی نوروفیزیولوژی» کلیک کنید. 


📘 پرسش‌های چند گزینه‌ای علوم اعصاب شامل تمامی مباحث نوروفیزیولوژی

  • ناشر: موسسه آموزشی تألیفی ارشدان
  • تعداد صفحات: ۹۱ صفحه
  • شامل: تمامی سوالات دکتری علوم اعصاب از سال ۱۳۸۷ تا ۱۴۰۰
  • مباحث: به‌طور کامل مربوط به نوروفیزیولوژی 
  • پاسخ‌ها: همراه با پاسخ کلیدی



🚀 با ما همراه شوید!

تازه‌ترین مطالب و آموزش‌های مغز و اعصاب را از دست ندهید. با فالو کردن کانال تلگرام، از ما حمایت کنید!

🔗 دنبال کردن کانال تلگرام

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازها: 5 / 5. تعداد آراء: 68

اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می‌دهید.

داریوش طاهری

نه اولین، اما در تلاش برای بهترین بودن؛ نه پیشرو در آغاز، اما ممتاز در پایان. ---- ما شاید آغازگر راه نباشیم، اما با ایمان به شایستگی و تعالی، قدم برمی‌داریم تا در قله‌ی ممتاز بودن بایستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا