مقاله بررسی کتاب آگاهی و مغز: رمزگشایی اینکه چگونه مغز افکار ما را رمزگذاری می کند

دعای مطالعه [ نمایش ]
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ
خدایا مرا بیرون آور از تاریکىهاى وهم،
وَ اَکْرِمْنى بِنُورِ الْفَهْمِ
و به نور فهم گرامى ام بدار،
اَللّهُمَّ افْتَحْ عَلَیْنا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ
خدایا درهاى رحمتت را به روى ما بگشا،
وَانْشُرْ عَلَیْنا خَزائِنَ عُلُومِکَ بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
و خزانههاى علومت را بر ما باز کن به امید رحمتت اى مهربانترین مهربانان.
» کتاب آگاهی و مغز
مغز چگونه افکار را رمزگذاری میکند
استانیسلاس دهانه
»»» همراه با توضیحات و ویرایش استاد محترم جناب آقای دکتر محمدتقی جغتایی
» CONSCIOUSNESS AND THE BRAİN
Deciphering How the Brain Codes Our Thoughts
STANISLAS DEHAENE
» در حال تبیین این کتاب بینظیر هستیم.
»» همراه با توضیحات و ویرایش استاد محترم جناب آقای دکتر محمدتقی جغتایی
BOOK REVIEW
بررسی کتاب
Consciousness and the brain: deciphering how the brain codes our thoughts, by Stanislas Dehaene, New York, Viking (The Penguin Group), 2014, 266 pp., US$32.95 (hbk), US$19 (pbk), ISBN 9780670025435
ترجمه:
کتاب «آگاهی و مغز: رمزگشایی از نحوه کدگذاری افکار در مغز»، نوشته استنیسلاس دهانه، منتشر شده در نیویورک توسط انتشارات وایکینگ (گروه پنگوئن) در سال ۲۰۱۴، دارای ۲۶۶ صفحه، قیمت جلد سخت آن ۳۲.۹۵ دلار و جلد نرم آن ۱۹ دلار، شماره شابک: ۹۷۸۰۶۷۰۰۲۵۴۳۵.
تبیین:
این بخش اطلاعاتی درباره کتاب «Consciousness and the Brain» ارائه میدهد. نویسنده، استنیسلاس دهانه، یکی از دانشمندان برجسته علوم شناختی است که در این کتاب تلاش کرده است مکانیسمهای عصبی مرتبط با آگاهی و نحوه کدگذاری افکار در مغز را بررسی کند. کتاب توسط ناشر معتبر Viking (تحت گروه پنگوئن) در نیویورک منتشر شده و در دو نسخه جلد سخت و جلد نرم در دسترس است.
این بررسی کتاب معمولاً در مجلات علمی و نقدهای دانشگاهی مورد استفاده قرار میگیرد تا به خوانندگان کمک کند درک اولیهای از محتوای کتاب و اعتبار آن داشته باشند.
If you read only one book on consciousness this year, make it this one.
ترجمه:
اگر امسال بر آن هستید که تنها یک کتاب در مورد آگاهی بخوانید، این کتاب را بخوانید.
تبیین:
این جمله به شدت بر اهمیت کتاب مورد نظر تأکید دارد. نویسنده میخواهد نشان دهد که اگر فرد تنها فرصت خواندن یک کتاب در زمینه آگاهی (یا خودآگاهی) را داشته باشد، باید این کتاب خاص را انتخاب کند، زیرا به احتمال زیاد مفیدترین و تأثیرگذارترین کتاب در این موضوع است. این جمله ممکن است در یک تبلیغ یا نقد کتاب آمده باشد و هدف آن جلب توجه به اهمیت ویژهی کتاب مورد نظر است.
It is entertaining, thoughtful, educational, and beautifully written, and provides an excellent introduction to the latest mainstream thinking in the neuroscience of consciousness. It is suitable for the general reader and the expert, and I especially recommend it to those who wonder what science has to say about consciousness.
ترجمه:
این کتاب سرگرمکننده، تأملبرانگیز، آموزشی و بهزیبایی نوشته شده است و مقدمهای عالی بر جدیدترین دیدگاههای علمی در زمینه علوم اعصاب و آگاهی ارائه میدهد. این اثر هم برای خوانندگان عمومی و هم برای متخصصان مناسب است، و من آن را بهویژه به کسانی توصیه میکنم که میخواهند بدانند علم درباره آگاهی چه میگوید.
تبیین:
این جمله به تمجید از کتاب پرداخته و ویژگیهای مثبت آن را برجسته میکند. نویسنده نقد تأکید دارد که کتاب نهتنها از نظر علمی معتبر و آموزنده است، بلکه نگارش روان و زیبایی دارد و میتواند برای طیف گستردهای از مخاطبان، از علاقهمندان عادی گرفته تا متخصصان، مفید باشد. همچنین، این جمله بر اهمیت علمی کتاب در زمینه آگاهی و علوم اعصاب تأکید میکند و آن را منبعی ارزشمند برای کسانی میداند که میخواهند دیدگاه علمی درباره آگاهی را بشناسند.
The book has three major parts, sandwiched between an introduction and some final speculations. The first part is the single best exposition of the scientific study of consciousness that I have seen or heard. It sets a standard for clarity and rigorous thinking that will be hard to beat. The second part, comprising Chapters 4 and 5, captures the two main results of Stanislas Dehaene’s main body of research: his proposal for “signatures” of a conscious thought and his theory of consciousness, the Global Workspace Theory. The third part is Chapter 6, The Ultimate Test, describing his initial attempts to use the signatures and the theory in clinical practice. Each part individually makes the book worth studying, and combined they are a tour de force, a compelling account of a subject long deemed beyond the reach of science.
ترجمه:
این کتاب سه بخش اصلی دارد که میان یک مقدمه و برخی گمانهزنیهای پایانی قرار گرفتهاند. بخش اول، بهترین شرحی است که تاکنون از مطالعه علمی آگاهی دیده یا شنیدهام. این بخش معیاری برای شفافیت و تفکر دقیق تعیین میکند به گونهای که نمیتوانید بهتر از آن پیدا کنید.
بخش دوم (شامل فصلهای ۴ و ۵) به دو نتیجه اصلی پژوهشهای استنیسلاس دهانه میپردازد: پیشنهاد او درباره «نشانههای بارز» یک فکر آگاهانه و نظریهاش درباره آگاهی، یعنی نظریه «فضای کاری سراسری».
بخش سوم، فصل ۶ تحت عنوان «آزمون نهایی» است که در آن تلاشهای اولیه دهانه برای استفاده از نشانههای آگاهی و نظریهاش در کاربردهای بالینی توضیح داده شده است.
هر یک از این بخشها بهتنهایی ارزش مطالعه دارند، و در مجموع، کتاب یک شاهکار علمی است که بهطور قانعکنندهای به موضوعی میپردازد که مدتها تصور میشد خارج از دسترس علم باشد.
تبیین:
این بخش از متن یک نمای کلی از ساختار کتاب ارائه میدهد و تأکید میکند که هر بخش نقش مهمی در تبیین علمی آگاهی دارد. بخش اول به مبانی علمی و مفاهیم پایهای آگاهی میپردازد و از نظر نویسنده، یکی از بهترین منابع در این زمینه است.
بخش دوم نتایج کلیدی پژوهشهای دهانه را توضیح میدهد که شامل دو مفهوم مهم است:
-
نشانههای یک فکر آگاهانه (که به شناسایی الگوهای عصبی مرتبط با آگاهی کمک میکند).
-
نظریه فضای کاری سراسری (یک مدل شناختهشده در علوم اعصاب شناختی برای توضیح آگاهی).
بخش سوم به کاربردهای عملی این نظریه در زمینههای بالینی میپردازد و نشان میدهد که چگونه این مفاهیم میتوانند در پزشکی و علوم اعصاب بهکار گرفته شوند.
در نهایت، متن تأکید دارد که ترکیب این سه بخش، کتاب را به اثری منحصربهفرد تبدیل کرده است که مرزهای سنتی علم در مطالعه آگاهی را گسترش میدهد.
Studying consciousness in the lab
مطالعه آگاهی در آزمایشگاه
In Chapter 1, he introduces the three basic ingredients of the experimental study of consciousness: focusing on conscious awareness, manipulating that awareness, and carefully recording introspection.
ترجمه:
در فصل ۱، او سه عنصر اساسی در مطالعه تجربی آگاهی را معرفی میکند: تمرکز بر آگاهی آگاهانه، دستکاری آن آگاهی و ثبت دقیق دروننگری.
تبیین:
این جمله به سه اصل کلیدی در بررسی علمی آگاهی اشاره دارد که در فصل اول کتاب مطرح شدهاند:
-
تمرکز بر آگاهی آگاهانه:
-
دانشمندان باید مشخص کنند که فرد دقیقاً از چه چیزی آگاه است. به عبارت دیگر، باید بین پردازشهای ذهنی آگاهانه (conscious awareness) و پردازشهای ناخودآگاه (unconscious processing) تمایز قائل شوند.
-
-
دستکاری آگاهی:
-
برای درک نحوه عملکرد آگاهی محققان باید بتوانند آن را تحت شرایط مختلف آزمایشگاهی تغییر دهند. این کار معمولاً با ارائه محرکهای مختلف، تغییر شدت آنها یا استفاده از تکنیکهایی مانند ماسکگذاری دیداری (visual masking) برای سرکوب آگاهی انجام میشود.
-
-
ثبت دقیق دروننگری:
-
دروننگری (introspection) به گزارشهای ذهنی افراد از تجربههای آگاهانهشان اشاره دارد. برای اینکه مطالعه علمی آگاهی معتبر باشد، لازم است این گزارشها بهطور دقیق و سیستماتیک ثبت و تحلیل شوند تا بتوان الگوهای عصبی مرتبط با آنها را پیدا کرد.
-
این سه عنصر، چارچوب اصلی آزمایشهای علوم اعصاب شناختی در مطالعه آگاهی را تشکیل میدهند و به محققان کمک میکنند تا ارتباط بین تجربههای آگاهانه و فعالیت مغزی را شناسایی کنند.
After clearly delineating the difference between vigilance (wakefulness), attention, and conscious awareness, Dehaene simplifies the problem of studying consciousness experimentally by deferring issues such as self-awareness and metacognition. In the wrong hands such simplifications often lead to data, but no insight. However, Dehaene’s track record shows his outstanding scientific judgment, and the remainder of the book completely validates his choice of conscious awareness as the focus of study.
ترجمه:
پس از مشخص کردن تفاوت بین گوش به زنگی (هوشیاری)، توجه، و آگاهی آگاهانه، «دهانه» مسئله مطالعه تجربی آگاهی را با کنار گذاشتن موضوعاتی مانند خودآگاهی و فراشناخت سادهسازی میکند. در دست افراد ناآگاه، چنین سادهسازیهایی معمولاً فقط منجر به تولید دادههای خام بدون ارائه بینش واقعی میشود. اما سابقه علمی دهانه نشاندهنده قضاوت علمی برجسته اوست و ادامه کتاب کاملاً انتخاب او را در تمرکز بر آگاهی آگاهانه بهعنوان موضوع مطالعه تأیید میکند.
تبیین:
این متن به رویکرد دقیق و متمرکز دهانه در مطالعه آگاهی اشاره دارد.
-
تفکیک بین سه مفهوم مرتبط با آگاهی:
-
گوش به زنگی (Vigilance): به وضعیت کلی هشیاری فرد اشاره دارد (مثلاً بیدار بودن در مقابل خواب).
-
توجه (Attention): فرآیند شناختی که به فرد اجازه میدهد روی یک محرک خاص تمرکز کند.
-
آگاهی آگاهانه (Conscious Awareness): تجربه ذهنی مستقیم از یک محرک که فرد از آن آگاه است.
-
-
سادهسازی مطالعه آگاهی:
-
در تحقیقات علوم اعصاب، برخی مفاهیم مانند خودآگاهی (Self-awareness) و فراشناخت (Metacognition) پیچیدگیهای زیادی دارند. دهانه تصمیم میگیرد که این مفاهیم را کنار بگذارد تا بتواند روی جنبههای قابلاندازهگیری و تجربی آگاهی تمرکز کند.
-
-
انتقاد از سادهسازی بیشازحد:
-
نویسنده هشدار میدهد که اگر این رویکرد در دست افراد ناآگاه باشد، ممکن است فقط دادههای خام بدون درک عمیق از موضوع تولید شود.
-
-
تأیید روش دهانه:
-
سابقه علمی دهانه نشان میدهد که او یک دانشمند برجسته با قضاوت علمی قوی است. ادامه کتاب ثابت میکند که انتخاب او در تمرکز بر آگاهی آگاهانه، تصمیمی صحیح و مفید بوده است.
-
در مجموع، این بخش نشان میدهد که دهانه با دقت علمی بالا، مطالعه آگاهی را به حوزهای عملی و قابل آزمایش تبدیل کرده است، درحالی که از پیچیدگیهای غیرضروری اجتناب میکند.
Having reviewed the challenges in exploring these mechanisms, he describes the lab setup that achieves the desired goal, including reproducibility, consistency, and controllability. The heart of the challenge is keep the experimental conditions the same and yet induce in a controlled manner either a conscious or an unconscious perception in the same viewer. He describes how a combination of masking and priming can achieve this goal, with a simple apparatus.
ترجمه:
پس از بررسی چالشهای موجود در مطالعه این سازوکارها، او چیدمان آزمایشگاهی را که به هدف موردنظر دست مییابد، توضیح میدهد. این چیدمان شامل تکرارپذیری، ثبات و قابلیت کنترل است. چالش اصلی این است که شرایط آزمایشی را ثابت نگه داریم، اما درعینحال بتوانیم بهصورت کنترلشده، ادراک آگاهانه یا ناآگاهانه را در همان فرد ایجاد کنیم. او توضیح میدهد که چگونه ترکیب دو روش ماسکگذاری (masking) و پیشآمادگی (priming) میتواند با استفاده از یک دستگاه ساده به این هدف دست یابد.
تبیین:
این متن به چالشهای بررسی علمی آگاهی و طراحی یک آزمایش مناسب برای مطالعه آن اشاره دارد.
-
چالشهای مطالعه آگاهی:
-
فرآیندهای آگاهانه و ناآگاهانه در مغز دینامیک پیچیدهای دارند، بنابراین کنترل دقیق متغیرها و شرایط آزمایشگاهی برای کسب نتایج معتبر ضروری است.
-
-
ویژگیهای یک چیدمان آزمایشی استاندارد:
-
تکرارپذیری (Reproducibility): نتایج آزمایش باید در شرایط یکسان قابل تکرار باشند.
-
ثبات (Consistency): دادههای بهدستآمده باید یکدست و هماهنگ باشند.
-
قابلیت کنترل (Controllability): باید بتوان شرایط را طوری تنظیم کرد که فقط متغیر موردنظر تغییر کند.
-
-
چالش اصلی:
-
محققان باید شرایط آزمایش را ثابت نگه دارند اما درعینحال بتوانند ادراک آگاهانه (conscious perception) یا ادراک ناآگاهانه (unconscious perception) را در فرد ایجاد کنند.
-
-
روشهای پیشنهادی برای ایجاد آگاهی یا آگاهی کنترلشده:
-
ماسکگذاری (Masking): تکنیکی که در آن یک تصویر یا محرک برای مدت کوتاهی نمایش داده شده و بلافاصله با یک تصویر دیگر پوشانده میشود، بهطوریکه فرد آن را بهصورت ناآگاهانه پردازش میکند.
-
پیشآمادگی (Priming): ارائه یک محرک قبل از نمایش محرک اصلی که میتواند بر نحوه پردازش آن تأثیر بگذارد، چه بهصورت آگاهانه و چه ناآگاهانه.
-
-
نتیجه:
-
با ترکیب این دو تکنیک و استفاده از یک دستگاه آزمایشی ساده، محققان میتوانند بهطور دقیق فرآیندهای آگاهانه و ناآگاهانه را بررسی کنند و تأثیر آنها را بر مغز اندازهگیری نمایند.
-
در مجموع، این بخش توضیح میدهد که مطالعه علمی آگاهی نیازمند آزمایشهایی با طراحی دقیق و کنترلشده است، و دهانه با استفاده از روشهایی مانند ماسکگذاری و پیشآمادگی، شرایطی را فراهم کرده که امکان مطالعه این پدیده را بهطور تجربی ممکن میسازد.
Before he can make use of this lab setup, he has to deal with one key point: the use of the viewer’s report as the critical evidence of conscious perception. Noting that general use of subjective reports can be very misleading, he asserts that the subjective report of the viewer in the lab is exactly what we mean by conscious awareness. We do not read the viewer’s subjective report as accurately determining what was presented to the viewer, but it is the required determinant of what the viewer thought they saw. Just to be sure that we get this point, he offers the Dehaene and Naccache Manifesto: “Subjective reports are the key phenomena that a cognitive neuroscience of consciousness purports to study. As such, they constitute primary data that needs to be measured and recorded along with other psychophysiological observations” (p. 42).
ترجمه:
پیش از آنکه او بتواند از این چیدمان آزمایشگاهی استفاده کند، باید به یک نکته کلیدی بپردازد: استفاده از گزارش بیننده بهعنوان شواهد اصلی برای ادراک آگاهانه. او با اشاره به اینکه استفاده کلی از گزارشهای ذهنی میتواند بسیار گمراهکننده باشد، تأکید میکند که گزارش ذهنی بیننده در آزمایشگاه دقیقاً همان چیزی است که ما از آگاهی خودآگاه منظور داریم.
ما گزارش ذهنی بیننده را نه بهعنوان تعیینکننده دقیق آنچه واقعاً به او نمایش داده شده، بلکه بهعنوان معیاری برای آنچه او فکر میکند که دیده است، در نظر میگیریم.
برای اطمینان از درک این موضوع، او «مانیفست دهانه و ناکاشی» را ارائه میدهد:
«گزارشهای ذهنی پدیدههای کلیدی هستند که علوم اعصاب شناختیِ آگاهی قصد مطالعه آنها را دارد. ازاینرو، آنها دادههای اولیهای محسوب میشوند که باید در کنار سایر مشاهدات روانفیزیولوژیکی اندازهگیری و ثبت شوند.» (صفحه ۴۲)
تبیین:
این بخش به اهمیت گزارشهای ذهنی (Subjective Reports) در مطالعه آگاهی میپردازد و رویکرد دهانه را در استفاده از آنها توضیح میدهد.
-
چالش استفاده از گزارشهای ذهنی:
-
در مطالعات علمی، تکیه بر گزارشهای شخصی میتواند مشکلساز باشد، زیرا ممکن است بین آنچه فرد تجربه کرده و آنچه گزارش میدهد، تفاوتهایی وجود داشته باشد.
-
عوامل مختلفی مانند تفسیر شخصی، دقت حافظه و سوگیری شناختی میتوانند باعث شوند که گزارشهای ذهنی دقیقاً بازتاب واقعیت نباشند.
-
-
دیدگاه دهانه:
-
او استدلال میکند که در مطالعه آگاهی، هدف ما درک این نیست که واقعاً چه چیزی به فرد نمایش داده شده، بلکه مهم این است که او چه چیزی را بهصورت آگاهانه تجربه کرده است.
-
بنابراین، گزارشهای ذهنی بیننده، معیار اصلی در تعیین آگاهی هستند، زیرا مستقیماً نشان میدهند که فرد از چه چیزی آگاه شده است.
-
-
مانیفست دهانه و ناکاشی:
-
این جمله تأکید میکند که گزارشهای ذهنی، دادههای اصلی در علوم اعصاب شناختی آگاهی هستند.
-
این گزارشها باید در کنار سایر دادههای علمی، مانند اندازهگیریهای فیزیولوژیکی (EEG، fMRI) ثبت شوند تا تصویر کاملی از آگاهی بهدست آید.
-
-
نتیجهگیری:
-
دهانه تلاش میکند تا رویکردی علمی برای مطالعه آگاهی ایجاد کند که شامل هر دو جنبه ذهنی (گزارشهای افراد) و عینی (دادههای فیزیولوژیکی) باشد.
-
این روش کمک میکند تا بتوانیم مرز بین آگاهی و ناآگاهی را بهطور دقیقتر درک کنیم و بفهمیم که چگونه مغز تجربههای آگاهانه را ایجاد میکند.
-
He is now ready to pose specific questions, and to show how they can be answered in the lab.
ترجمه:
او اکنون آماده است تا سوالات مشخصی را مطرح کند و نشان دهد که چگونه میتوان به آنها در محیط آزمایشگاه پاسخ داد.
تبیین:
این جمله نشان میدهد که پس از تعیین چارچوب نظری و روششناسی تحقیق، مرحله بعدی در مطالعه آگاهی، طرح پرسشهای علمی مشخص و آزمایش آنها در محیط کنترلشده آزمایشگاهی است.
-
اهمیت طرح سوالات مشخص:
-
در علم، مشاهده و جمعآوری دادهها بدون داشتن سوالات دقیق، معمولاً منجر به نتایج بیهدف میشود.
-
بنابراین، پس از تعریف مفاهیم کلیدی (مانند آگاهی، ناآگاهی و گزارشهای ذهنی)، محقق باید سوالاتی را مطرح کند که قابل آزمایش باشند.
-
-
آزمایش در محیط کنترلشده:
-
پژوهشهای علمی برای بررسی دقیق یک پدیده نیاز به کنترل متغیرهای مختلف دارند.
-
در مطالعات آگاهی، دانشمندان از تکنیکهایی مانند تصویربرداری مغزی (fMRI, EEG)، آزمایشهای شناختی، و روشهایی مثل ماسکگذاری و پیشآمادگی استفاده میکنند تا پاسخهای مغز را در شرایط مختلف بسنجند.
-
-
گام بعدی در پژوهش:
-
حالا که روشهای جمعآوری داده مشخص شدهاند، محقق میتواند بهطور تجربی بررسی کند که چگونه مغز آگاهی را پردازش میکند، چه تفاوتهایی بین پردازش آگاهانه و ناآگاهانه وجود دارد، و چگونه میتوان این فرآیندها را در افراد مختلف مطالعه کرد.
-
بهطور خلاصه، این جمله نشان میدهد که پژوهشگر پس از تعیین روشها و چارچوب تحقیق، اکنون به مرحله عملی آزمایش و پاسخدهی به سوالات علمی در مورد آگاهی وارد شده است.
Chapter 2, Fathoming Unconscious Depths, is the heart of the book, showing us not only the experimental results but also the drama of scientific discovery and debate: how an experiment can seem to support a hypothesis, only to be knocked down by a more careful experiment. No summary can do it justice: in his hands the story is a spell-binding detective story, full of characters, highs and lows, and eventually the right ideas emerging triumphant. Along the way he has critical observations on various historical contributions to con- sciousness, including those of Freud.
ترجمه:
فصل دوم، کاوش اعماق ناآگاهی، قلب کتاب است، که نه تنها نتایج تجربی را به ما نشان میدهد بلکه درام کشف علمی و مباحثه را نیز نمایان میسازد: چگونه یک آزمایش میتواند ظاهراً از یک فرضیه پشتیبانی کند، تنها برای اینکه با یک آزمایش دقیقتر رد شود. هیچ خلاصهای نمیتواند حق مطلب را ادا کند: در دستان او، داستان تبدیل به یک داستان کارآگاهی جذاب میشود، پر از شخصیتها، فراز و فرودها، و در نهایت ایدههای درست که با پیروزی ظهور میکنند. در طول مسیر، او مشاهدههای انتقادیای از مساهمات تاریخی مختلف در زمینه آگاهی دارد، از جمله نظرات فروید.
تبیین:
این متن به اهمیت و جذابیت فصل دوم کتاب اشاره دارد و نحوه ارائه فرآیند علمی کشف در حوزه آگاهی را توضیح میدهد.
-
کاوش اعماق ناآگاهی (Fathoming Unconscious Depths):
-
این فصل، مرکز اصلی کتاب است که تمام جزئیات علمی و کشفهای مهم در مطالعه آگاهی را پوشش میدهد. همچنین، کاوشهای ناخودآگاه به بررسی جنبههایی از ذهن انسان میپردازد که خارج از آگاهی فرد است.
-
-
درام کشف علمی و مباحثه:
-
کشف علمی اغلب یک فرآیند پیچیده و پر از تجربههای آزمایشی و رد فرضیهها است. گاهی یک آزمایش اولیه میتواند ظاهراً از یک فرضیه پشتیبانی کند، اما آزمایش دقیقتر میتواند آن فرضیه را رد کرده و دیدگاههای جدیدی را ارائه دهد. این فرآیند بهطور خاص در علوم اعصاب و روانشناسی شناختی پررنگ است.
-
-
داستان جذاب کارآگاهی:
-
نویسنده با مقایسه کشفهای علمی به یک داستان کارآگاهی اشاره میکند که در آن شخصیتهای مختلف، تلاشها، اشتباهات و پیروزیها در کنار هم قرار میگیرند و در نهایت ایدههای صحیح از دل این کشمکشها بیرون میآیند.
-
-
انتقاد از نظریات تاریخی مانند نظریات فروید:
-
در مسیر داستان علمی، دهانه نظرات و دیدگاههای مختلف علمی در طول تاریخ را بررسی میکند و نقدهایی از جمله نقد نظریات فروید را نیز مطرح میکند. این نقدها ممکن است بر روی فرضیات قدیمی یا نظریات علمی که در ابتدا معتبر به نظر میرسیدند، تمرکز کند.
-
در مجموع، این بخش کتاب نشان میدهد که کشفهای علمی در مورد آگاهی چقدر پیچیده و دینامیک هستند، و چگونه آزمایشها و نظریات مختلف میتوانند در مسیر تحقیق به درک بهتر از این پدیده منجر شوند.
In his use of the experimental setup, we see the mark of an outstanding scientist the ability to frame the problem in a way that contributes useful insights and yields questions that are answerable in the lab. He first studies unconscious awareness to understand what mental activity humans are capable of processing unconsciously. He is then in a good position to study the types of awareness that require consciousness for full processing.
ترجمه:
در استفاده او از چیدمان آزمایشی، ما نشانۀ یک دانشمند برجسته را میبینیم: توانایی چارچوببندی مسئله بهگونهای که بینشهای مفید ایجاد کند و سوالاتی را بهوجود آورد که قابل پاسخگویی در آزمایشگاه باشند. او ابتدا آگاهی ناخودآگاه را مطالعه میکند تا بفهمد چه فعالیتهای ذهنیای انسانها قادرند بهطور ناخودآگاه پردازش کنند. سپس در موقعیت خوبی قرار میگیرد تا انواع آگاهیهایی که برای پردازش کامل نیاز به آگاهی خودآگاه دارند را مطالعه کند.
تبیین:
این متن به روششناسی علمی دقیق و توانایی تحقیقاتی دوهان در زمینه آگاهی اشاره دارد.
-
نشانۀ دانشمند برجسته:
-
یکی از ویژگیهای برجسته یک محقق موفق، توانایی تعریف مسئله بهگونهای است که بتوان به آن پاسخهای علمی داد. دهانه با استفاده از چیدمان آزمایشگاهی دقیق، مسئله آگاهی را به شکلی علمی و قابل آزمایش مطرح میکند. این امر موجب میشود که نتایج حاصل از تحقیق به پیشرفتهای واقعی در علم آگاهی منجر شوند.
-
-
مطالعه آگاهی ناخودآگاه:
-
ابتدا، دهانه ناآگاهی را بررسی میکند تا مشخص کند که چه فعالیتهای ذهنی در مغز انسان بهصورت ناخودآگاه پردازش میشوند. این مطالعه به او کمک میکند تا بفهمد کدام فرآیندهای شناختی نیاز به آگاهی خودآگاه ندارند و میتوانند در سطح ناخودآگاه انجام شوند.
-
-
انتقال به مطالعه آگاهی خودآگاه:
-
پس از اینکه آگاهی ناخودآگاه بررسی شد، دهانه در موقعیت مناسبی قرار میگیرد تا به بررسی آگاهی خودآگاه بپردازد و مطالعه کند که کدام فرآیندها نیازمند آگاهی و توجه آگاهانه هستند. این مطالعه به فهم بهتر از چگونگی عملکرد مغز در پردازش اطلاعات در سطوح مختلف آگاهی کمک میکند.
-
در مجموع، این بخش توضیح میدهد که چگونه استفاده دقیق و هدفمند از آزمایشها میتواند به پیشرفتهای علمی در زمینه آگاهی منجر شود و نشاندهنده توانمندیهای تحقیقی دهانه در تعریف و حل مسائل پیچیده در علم اعصاب است.
To capture the results and the methodology I will present some of the questions and answers without the intermediate steps. We can break down the main question – what can the brain process unconsciously – into a series of sub-questions: can visual binding of a stimulus occur unconsciously? Yes. Can visual and auditory signals be fused unconsciously? Yes. Can words be recognized unconsciously? Yes. Can a word’s meaning be uncon- sciously activated? Yes. Does unconscious processing reach into the cortex? Yes (into the fusiform gyrus, the premotor cortex, and the “number sense” area among others).
ترجمه:
برای ثبت نتایج و روششناسی، من برخی از سوالات و پاسخها را بدون گامهای میانه ارائه خواهم داد. میتوانیم سوال اصلی – مغز چه چیزهایی را میتواند بهطور ناخودآگاه پردازش کند – را به یک سری سوالات فرعی تقسیم کنیم:
آیا ترکیب بصری یک محرک بهطور ناخودآگاه امکانپذیر است؟ بله.
آیا سیگنالهای بصری و شنوایی میتوانند بهطور ناخودآگاه با هم ترکیب شوند؟ بله.
آیا کلمات میتوانند بهطور ناخودآگاه شناسایی شوند؟ بله.
آیا معنی یک کلمه میتواند بهطور ناخودآگاه فعال شود؟ بله.
آیا پردازش ناخودآگاه به قشر مغز میرسد؟ بله (به قشر دوکی،شکل، قشر پیشحرکتی، و ناحیه «حس عددی» و دیگر نواحی).
تبیین:
این متن به سؤالات علمی در زمینه پردازش ناآگاهی مغز و روشهایی که برای بررسی این فرآیندها استفاده شده، اشاره دارد.
-
تقسیمبندی سوالات اصلی به زیرسوالات:
-
نویسنده سوال اصلی را در مورد پردازشهای ناخودآگاه مغز به زیرسوالات مشخص تقسیم میکند که به پژوهشگر امکان میدهد که مسائل پیچیدهتر را به اجزای کوچکتر تقسیم کند و بهطور دقیقتری آنها را بررسی کند. این فرآیند به درک چگونگی انجام پردازشهای ناآگاهی توسط مغز کمک میکند.
-
-
پردازش ناخودآگاه محرکهای بصری و شنوایی:
-
بررسی این سوالات نشان میدهد که مغز میتواند محرکهای بصری و شنوایی را بهطور ناخودآگاه پردازش کند. این امر بر اهمیت آگاهی ناخودآگاه در ادراک و پردازش اطلاعات تأکید دارد.
-
-
شناخت و فعالسازی معنای کلمات:
-
مغز میتواند کلمات را بهطور ناخودآگاه شناسایی کرده و حتی معنی آنها را فعال کند، بدون اینکه شخص آگاهانه به آنها توجه کند. این نشان میدهد که برخی فرآیندهای شناختی، مانند شناسایی واژگان و پردازش معنا، بهطور خودکار در مغز انجام میشوند.
-
-
دستیابی به قشر مغز در پردازش ناخودآگاه:
-
سوالات به این نکته اشاره دارند که پردازش ناخودآگاه در نواحی مختلف قشر مغز، مانند قشر گیرهای و قشر پیشحرکتی، انجام میشود. این یافتهها نشاندهنده این است که حتی در سطوح ناخودآگاه، مغز به صورت پیچیدهای در حال پردازش اطلاعات است.
-
در مجموع، این بخش نشان میدهد که پردازش ناخودآگاه میتواند طیف وسیعی از وظایف شناختی و ادراکی را در مغز انجام دهد و بر این نکته تأکید دارد که مغز انسان ظرفیتهای پیچیده و زیادی برای پردازش اطلاعات بهطور ناخودآگاه دارد.
The latter part of Chapter 2 expands the discussion to include attention, value, and creativity, specifically clarifying the relationship between attention and aware- ness. Again he asks the pertinent question: it seems clear that conscious awareness needs attention, but does attention need consciousness? The answer may surprise some readers: “experiment after experiment has revealed the operation of selective attention without conscious- ness” (p. 75). And he goes on to assert that subliminal priming is not a passive, bottom-up process, operating independent of attention and instructions; instead, the degree of attention determines the strength of uncon- scious processing, just as for conscious processing.
ترجمه:
قسمت پایانی فصل دوم، بحث را گسترش میدهد تا شامل توجه، ارزش و خلاقیت شود و بهطور خاص، رابطه میان توجه و آگاهی را روشن میکند. دوباره او سوالی مهم را مطرح میکند: به نظر میرسد که آگاهی خودآگاه به توجه نیاز دارد، اما آیا توجه به آگاهی نیاز دارد؟ پاسخ ممکن است برای برخی خوانندگان تعجبآور باشد: “تجربه پس از تجربه نشان داده است که توجه انتخابی بدون آگاهی انجام میشود” (ص. ۷۵). سپس او ادامه میدهد که پیشآمادگی زیرآستانهای یک فرآیند غیرفعال و از پایین به بالا نیست که مستقل از توجه و دستورالعملها عمل کند؛ بلکه درجه توجه تعیینکننده قدرت پردازش ناخودآگاه است، همانطور که در پردازش خودآگاه نیز اینگونه است.
تبیین:
این بخش به توجه و رابطه آن با آگاهی پرداخته و به روشهای جدیدی که نشان میدهد توجه میتواند بهطور مستقل از آگاهی عمل کند، اشاره دارد.
-
توجه و آگاهی:
-
سوال اصلی این است که آیا توجه به آگاهی نیاز دارد؟ به عبارت دیگر، آیا بدون آگاهی خودآگاه، توجه قادر به انجام وظایفش است؟ این سوال با توجه به اهمیت توجه در فرآیندهای شناختی، پرسشی کلیدی است.
-
در پاسخ به این سوال، نویسنده به نتایج تجربی اشاره میکند که نشان میدهند توجه انتخابی میتواند بدون نیاز به آگاهی انجام شود. این یافتهها به چالش کشیدن فرضیات سنتی در مورد رابطه توجه و آگاهی میپردازند.
-
-
پیشآمادگی زیرآستانهای:
-
پیشآمادگی زیرآستانهای به فرآیندی اطلاق میشود که در آن محرکها بهطور ناخودآگاه به ذهن معرفی میشوند تا بر رفتار فرد تأثیر بگذارند. در اینجا، نویسنده تصریح میکند که این فرآیند غیرفعال و از پایین به بالا نیست، بلکه توجه فرد در شدت پردازش ناخودآگاه تأثیرگذار است، همانطور که توجه خودآگاه در پردازشهای آگاهانه مؤثر است.
-
-
ارتباط توجه و پردازش ناخودآگاه:
-
این بخش تأکید دارد که توجه، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، بر قدرت پردازش اطلاعات تأثیر دارد. بنابراین، توجه انتخابی نقش مهمی در فعالسازی و تقویت پردازشهای ناخودآگاه دارد.
-
در مجموع، این فصل نشان میدهد که توجه و آگاهی ارتباط پیچیدهای دارند و توجه میتواند بدون نیاز به آگاهی در پردازشهای شناختی مؤثر باشد. همچنین، به فرآیندهای ناخودآگاه اشاره دارد که تحت تأثیر میزان توجه فرد قرار دارند.
One good question leads to another: how does our attention decide whether a stimulus is relevant? The answer is the assignment of value, and he describes some interesting experiments to show that we can assign this value unconsciously. Given the importance of value in psychoanalytic thought (being a key aspect in drive, motivation, and emotion), these passages will be of particular interest to psychoanalytic clinicians.
ترجمه:
یک سوال خوب منجر به سوال دیگری میشود: توجه ما چگونه تصمیم میگیرد که آیا یک محرک مرتبط است یا نه؟ پاسخ این است که ارزشگذاری انجام میشود، و او برخی از آزمایشهای جالب را شرح میدهد تا نشان دهد که ما میتوانیم این ارزش را بهطور ناخودآگاه اختصاص دهیم. با توجه به اهمیت ارزش در تفکر روانتحلیلی (که جنبه کلیدی در نیروی انگیزه، انگیزش، و احساسات است)، این بخشها برای متخصصان روانتحلیلگر بهویژه جالب خواهند بود.
تبیین:
این بخش به نقش ارزشگذاری در توجه و پردازش ناخودآگاه اشاره دارد، که از دیدگاه روانتحلیلی و همچنین روانشناسی شناختی اهمیت دارد.
-
سوالات متوالی:
-
اولین سوال مطرح شده این است که چگونه توجه انسان تشخیص میدهد که یک محرک مرتبط است یا خیر؟ این سوال بر اهمیت ارزشگذاری در فرآیندهای شناختی تأکید دارد. به عبارت دیگر، مغز چگونه تصمیم میگیرد که چه چیزهایی برای فرد مهم و مرتبط است؟
-
-
ارزشگذاری ناخودآگاه:
-
ارزشگذاری به فرآیند اختصاص دادن ارزش به یک محرک یا وضعیت اطلاق میشود، که به نوبه خود بر توجه و تصمیمگیری تأثیر میگذارد. نویسنده تأکید میکند که این فرآیند میتواند بهطور ناخودآگاه انجام شود، یعنی افراد بدون آنکه از آن آگاه باشند، تصمیم میگیرند که کدام محرکها برایشان مهمترند.
-
-
ارتباط با روانتحلیلگری:
-
ارزشگذاری بهویژه در نظریات روانتحلیلی، که درک انگیزهها، احساسات و نیروی روانی انسانها را بررسی میکند، نقش مهمی دارد. در این چارچوب، ارزشگذاری یکی از جنبههای کلیدی در نیروهای انگیزشی، انگیزش و احساسات است.
-
-
آزمایشها و کشفیات علمی:
-
آزمایشهایی که در این بخش توضیح داده میشود نشان میدهند که فرآیند ارزشگذاری میتواند بدون آگاهی فرد، یعنی بهطور ناخودآگاه، انجام شود. این نکته میتواند برای متخصصان روانتحلیلی که به مطالعه انگیزهها و احساسات پرداختهاند، از اهمیت ویژهای برخوردار باشد.
-
در مجموع، این بخش از کتاب نشان میدهد که توجه و تصمیمگیری به ارزشهای ناخودآگاه بستگی دارند و این فرآیند ممکن است بر رفتار و انگیزههای فرد تأثیر بگذارد. برای روانتحلیلگران، این موضوع اهمیت زیادی دارد زیرا میتواند درک بهتری از چگونگی شکلگیری نیازها، انگیزهها و احساسات ناخودآگاه ارائه دهد.
Finally, he ventures into the issue of unconscious creativity, setting up the key question to be addressed in Chapter 3, What Is Consciousness Good For?
ترجمه:
در نهایت، او وارد موضوع خلاقیت ناخودآگاه میشود و سوال اصلیای که در فصل ۳ باید به آن پرداخته شود را مطرح میکند: آگاهی خودآگاه برای چه مفید است؟
تبیین:
این بخش به مفهوم خلاقیت ناخودآگاه و ارتباط آن با آگاهی خودآگاه اشاره دارد.
-
خلاقیت ناخودآگاه:
-
نویسنده به بررسی خلاقیت ناخودآگاه میپردازد، موضوعی که نشان میدهد فرآیندهای ناخودآگاه میتوانند نقش مهمی در خلاقیت و ابداع داشته باشند. این مفهوم ممکن است به این اشاره داشته باشد که بسیاری از ایدهها و راهحلهای خلاقانه بدون نیاز به تلاش آگاهانه در ذهن انسانها شکل میگیرند.
-
-
سوال کلیدی:
-
او با طرح سوالی مهم که در فصل بعدی به آن پاسخ داده خواهد شد، به بحث اصلی در مورد کاربرد آگاهی خودآگاه میپردازد. این سوال چرا و چگونه آگاهی خودآگاه در تصمیمگیریها و فرآیندهای شناختی مفید است، به چالش کشیده میشود.
-
در مجموع، این بخش به معرفی یک سوال اساسی در زمینه نقش آگاهی خودآگاه در فرآیندهای خلاقانه پرداخته و نشان میدهد که خلاقیت میتواند فراتر از آگاهی خودآگاه و در سطوح ناخودآگاه نیز رخ دهد. این مسئله پیشدرآمدی است برای بحثهای عمیقتر در فصل بعدی درباره اینکه آگاهی خودآگاه چه نقشی در شناخت و خلاقیت دارد.
His first answer comes in the form of a metaphor of the mind: consciousness is like the staff of the top executive of an organization, sifting and selecting from the output of “an unconscious army of workers.” Then without burdening the reader with the mathematics, he replaces this metaphor with the idea of Bayesian inference, which gives precision to the idea that animals are faced with an overwhelming influx of sensory stimuli, which they need to resolve rapidly to one most likely interpretation. In this sense, the “army of uncon- scious workers” are processing the details of these stimuli, making some low-level sense of them, while consciousness selects from these possible interpretations the one that makes the most sense. His account is an easily understandable version of a mainstream neuros- cientific theory of sensory consciousness.
ترجمه:
پاسخ اول او به شکل یک استعاره از ذهن ارائه میشود: آگاهی مانند دستیار بالاترین مقام اجرایی یک سازمان است که از تولیدات “یک ارتش ناخودآگاه از کارگران” غربال و انتخاب میکند. سپس بدون اینکه خواننده را با ریاضیات درگیر کند، این استعاره را با ایده استنتاج بیزی جایگزین میکند که دقت بیشتری به ایده میدهد که حیوانات با ورود سیلابی از محرکهای حسی مواجه هستند که باید آنها را به سرعت به یک تفسیر محتمل برسانند. به این معنا، “ارتش کارگران ناخودآگاه” جزئیات این محرکها را پردازش کرده و برخی مفاهیم سطح پایین از آنها میسازد، در حالی که آگاهی از میان این تفسیرهای ممکن، آنکه منطقیتر است را انتخاب میکند. توضیحات او نسخهای قابل فهم از یک نظریه علمی اصلی در مورد آگاهی حسی است.
تبیین:
این بخش به توضیح نحوه عملکرد آگاهی در پردازش محرکهای حسی میپردازد و از یک استعاره به یک نظریه علمی دقیقتر انتقال مییابد.
-
استعاره از ذهن و آگاهی:
-
در ابتدا، نویسنده با استفاده از استعارهای از دستیار بالاترین مقام اجرایی، نقش آگاهی را توضیح میدهد. در این استعاره، آگاهی به مانند فردی است که از میان دادهها و تولیدات ناخودآگاه، انتخابهایی انجام میدهد. این استعاره به فهم سادهتر این که آگاهی از کجا و چگونه تصمیمگیری میکند، کمک میکند.
-
-
استنتاج بیزی:
-
سپس نویسنده به استنتاج بیزی اشاره میکند، که روشی ریاضیاتی برای تصمیمگیری در مواجهه با حجم عظیمی از اطلاعات است. در اینجا، او از این رویکرد برای توضیح اینکه حیوانات چگونه اطلاعات حسی را پردازش کرده و به سرعت به یک تفسیر محتمل میرسند، استفاده میکند. این رویکرد بر اهمیت تصمیمگیری سریع و بهینه در مواجهه با محرکهای حسی تأکید دارد.
-
-
پردازش ناخودآگاه و آگاهی:
-
در این مدل، پردازش ناخودآگاه جزئیات محرکها را به عهده میگیرد و آگاهی تنها تفسیر درست و منطقی را از میان آنها انتخاب میکند. این فرآیند میتواند بهطور ناخودآگاه انجام شود، اما آگاهی مسئول تصمیمگیری نهایی است.
-
-
نظریه علمی اصلی:
-
نویسنده این توضیحات را بهگونهای ساده و قابل فهم برای خوانندگان ارائه میدهد، در حالی که نظریههای علمی اصلی در زمینه آگاهی حسی را نیز در بر میگیرد. به این ترتیب، او این موضوعات پیچیده را برای مخاطبان عمومی توضیح میدهد و آنها را بهطور واضح و بدون پیچیدگیهای ریاضیاتی بیان میکند.
-
در مجموع، این بخش به توضیح نحوه عملکرد آگاهی در تصمیمگیری و پردازش محرکهای حسی پرداخته و نظریه استنتاج بیزی را به عنوان ابزاری برای فهم بهتر این فرآیند معرفی میکند.
One specific point is worth noting. Unconscious processes can handle incredibly sophisticated visual and motor coordination requirements, provided they have occurred very frequently in the past. The role of conscious processing is to deal with novel situations, and for that the brain needs to form potentially novel combinations of brain areas and to hold information available to those areas while they select the optimum response.
ترجمه:
یک نکته خاص شایان توجه است. فرآیندهای ناخودآگاه میتوانند به طور شگفتانگیزی نیازهای پیچیده هماهنگی بصری و حرکتی را مدیریت کنند، به شرطی که این فرآیندها در گذشته به دفعات زیاد رخ داده باشند. نقش پردازش خودآگاه این است که با وضعیتهای جدید مواجه شود، و برای این منظور، مغز باید ترکیبهای جدیدی از نواحی مغزی ایجاد کند و اطلاعات را در دسترس آن نواحی نگه دارد تا بتوانند بهترین پاسخ را انتخاب کنند.
تبیین:
این بخش توضیح میدهد که چگونه فرآیندهای ناخودآگاه و آگاهی خودآگاه در مدیریت اطلاعات و واکنشها به موقعیتهای مختلف نقشهای متفاوتی دارند.
-
فرآیندهای ناخودآگاه:
-
فرآیندهای ناخودآگاه میتوانند هماهنگیهای بصری و حرکتی پیچیدهای را انجام دهند، به ویژه زمانی که این وظایف در گذشته به طور مکرر و تکراری انجام شدهاند. به عبارت دیگر، هنگامی که مغز با موقعیتهایی روبرو میشود که قبلاً تجربه شدهاند، میتواند به طور خودکار و بدون نیاز به آگاهی آنها را پردازش کند.
-
-
نقش پردازش خودآگاه:
-
اما آگاهی خودآگاه برای مقابله با وضعیتهای جدید و ناشناخته ضروری است. در مواجهه با این شرایط، مغز باید از توانایی خود برای ایجاد ترکیبهای جدید از نواحی مغزی استفاده کند تا اطلاعات را پردازش کرده و پاسخهای بهینه را انتخاب کند. این بدان معناست که آگاهی خودآگاه به مغز این امکان را میدهد که خلاقانه و به شیوهای منحصر به فرد به مسائل جدید واکنش نشان دهد.
-
-
ارتباط فرآیندهای ناخودآگاه و خودآگاه:
-
این توضیحات نشان میدهد که پردازش ناخودآگاه برای فعالیتهایی که تکراری و آشنا هستند و نیازی به تفکر آگاهانه ندارند مناسب است، در حالی که آگاهی خودآگاه در مواقعی که نیاز به تصمیمگیری جدید و پردازش اطلاعات پیچیده باشد، عملکرد بهتری دارد.
-
در مجموع، این بخش به توضیح نقشهای مکمل فرآیندهای ناخودآگاه و آگاهی خودآگاه در مدیریت و واکنش به اطلاعات میپردازد.
This leads to his second proposition about the evolutionary benefit of consciousness, described in the section entitled Lasting Thoughts. Quoting Daniel Dennett (1996), he suggests that a key role of conscious- ness is to condense sensory messages into a synthetic code, devoid of gaps and ambiguities, and compact enough to be stored for as long as conscious attention requires it for decision-making.
ترجمه:
این موضوع به دومین پیشنهاد او درباره مزایای تکاملی آگاهی منجر میشود که در بخش افکار پایدار توضیح داده شده است. او با ارجاع به دانیل دنت (۱۹۹۶)، پیشنهاد میکند که یک نقش کلیدی آگاهی این است که پیامهای حسی را به یک کد ترکیبی فشرده تبدیل کند که از فاصلهها و ابهامات خالی باشد و به اندازهای فشرده باشد که برای مدت زمان لازم برای تصمیمگیری ذخیره شود تا آگاهی بتواند از آن استفاده کند.
تبیین:
این بخش به یکی از نظریات تکاملی در مورد نقش آگاهی پرداخته است.
-
نقش تکاملی آگاهی:
-
نویسنده بر اساس نظریات دانیل دنت (یکی از متخصصان برجسته فلسفه ذهن و روانشناسی شناختی) نقش تکاملی آگاهی را به این شکل توضیح میدهد که آگاهی به مغز کمک میکند تا پیامهای حسی مختلف را به کدهایی ترکیبی و فشرده تبدیل کند. این کدها باید بدون ابهام و فاصله باشند تا بتوانند برای تصمیمگیری در موقعیتهای پیچیده به خوبی عمل کنند.
-
-
مزایای تکاملی:
-
به نظر میرسد که این ویژگی آگاهی به مغز این امکان را میدهد که اطلاعات حسی را به شکل کم حجم و بدون ابهام ذخیره کند، بنابراین میتوان از آن در فرآیندهای تصمیمگیری استفاده کرد. این ویژگی میتواند به بقای فرد در موقعیتهای مختلف کمک کند، زیرا تصمیمگیری سریع و دقیق در مواجهه با محرکهای مختلف نیازمند پردازش دقیق و فشرده اطلاعات است.
-
-
ذخیرهسازی و تصمیمگیری:
-
کد ترکیبی ایجاد شده از پیامهای حسی به این معناست که مغز میتواند اطلاعات را به صورت سازگار و بدون ابهام ذخیره کند و در زمان نیاز، از آنها برای تصمیمگیری در شرایط مختلف استفاده کند. این فرآیند به تکامل آگاهی و توانایی تصمیمگیری سریع و کارآمد در انسانها کمک میکند.
-
در مجموع، این بخش از کتاب توضیح میدهد که آگاهی در تکامل انسانها نقشی اساسی در پردازش و ذخیرهسازی اطلاعات حسی برای استفاده در تصمیمگیریها دارد و به مغز این امکان را میدهد که پیامهای حسی پیچیده را به شکلی ساده و قابل استفاده تبدیل کند.
Using this distinction between conscious and uncon- scious processing, the subsection entitled The Human Turing Machine offers interesting insights into multi- digit arithmetic, the role of consciousness in supporting algorithmic processing and strategic thinking, and the relationship of the brain to a computer.
ترجمه:
با استفاده از این تفاوت بین پردازش خودآگاه و ناخودآگاه، زیرمجموعهای با عنوان ماشین تورینگ انسانی بینشهای جالبی را در مورد حسابهای چندرقمی، نقش آگاهی در پشتیبانی از پردازش الگوریتمی و تفکر استراتژیک، و ارتباط مغز با کامپیوتر ارائه میدهد.
تبیین:
این بخش به استفاده از تفاوت میان پردازش خودآگاه و ناخودآگاه برای توضیح چندین مفهوم پیچیده میپردازد. در این قسمت، ماشین تورینگ انسانی به عنوان یک استعاره یا مفهوم برای درک عملکرد مغز و شباهتهای آن با کامپیوتر استفاده شده است.
-
ماشین تورینگ انسانی:
-
اصطلاح ماشین تورینگ اشاره به نظریهای در علوم کامپیوتر دارد که مدل ریاضیاتی برای پردازش اطلاعات است. در اینجا، نویسنده از این مفهوم برای توضیح نقش مغز انسان در پردازش اطلاعات استفاده میکند، بهویژه در مورد حسابهای پیچیده و تفکر استراتژیک.
-
-
حسابهای چندرقمی:
-
این بخش به توضیح نقش آگاهی در پردازش عملیات ریاضی پیچیده مانند حسابهای چندرقمی میپردازد. در پردازش این نوع محاسبات، آگاهی ضروری است تا بتوان الگوریتمهای مناسب را به کار گرفت و استراتژیهای منطقی را به درستی پیادهسازی کرد.
-
-
پردازش الگوریتمی و تفکر استراتژیک:
-
نویسنده اشاره میکند که آگاهی کمک میکند تا تفکر الگوریتمی و استراتژیک را در مغز فعال کنیم. این فرآیند به مغز این امکان را میدهد که گامهای منظم و استراتژیک را برای حل مسائل پیچیده انجام دهد، مشابه همانطور که یک کامپیوتر از الگوریتمها برای حل مسائل استفاده میکند.
-
-
ارتباط مغز و کامپیوتر:
-
در نهایت، نویسنده با استفاده از این استعاره، تشابه بین مغز انسان و کامپیوتر را توضیح میدهد. مانند یک کامپیوتر که برای پردازش اطلاعات نیاز به پردازش الگوریتمی دارد، مغز انسان نیز از آگاهی برای انجام وظایف پیچیده و استفاده از استراتژیها بهره میبرد.
-
در مجموع، این بخش از کتاب به نحوه پردازش پیچیده اطلاعات در مغز و نقش آگاهی در انجام محاسبات و تفکر استراتژیک اشاره دارد، و شباهتهای آن را با پردازش الگوریتمی در کامپیوترها نشان میدهد.
Chapter 3 ends with a discussion connecting con- sciousness to language and social engagement, and he offers many engaging examples. He discusses the value of sharing information to make better decisions, and introduces the default mode network, using it to consider the nature of introspection and ending with the provoc- ative phrase that the Self is “a statistical deduction from observation” (p. 113).
ترجمه:
فصل سوم با بحثی پیرامون ارتباط آگاهی با زبان و مشارکت اجتماعی به پایان میرسد، و او مثالهای جذاب زیادی را ارائه میدهد. او درباره ارزش به اشتراک گذاشتن اطلاعات برای اتخاذ تصمیمات بهتر صحبت میکند و شبکه حالت پیشفرض را معرفی میکند، و از آن برای بررسی ماهیت دروننگری استفاده میکند و در نهایت با عبارت تحریکآمیز این که «خود یک استنتاج آماری از مشاهده است» به پایان میبرد (ص ۱۱۳).
تبیین:
این بخش به بررسی ارتباطات عمیق بین آگاهی، زبان، و مشارکت اجتماعی میپردازد و در نهایت نظریهای جالب و چالشبرانگیز درباره مفهوم خود ارائه میدهد.
-
آگاهی و زبان:
-
نویسنده ارتباط بین آگاهی و زبان را بررسی میکند. او میگوید که زبان به افراد این امکان را میدهد که اطلاعات را به اشتراک بگذارند، که این کار به اتخاذ تصمیمات بهتر کمک میکند. این بخش به اهمیت رسانههای زبانی در ساخت تعاملات اجتماعی و جمعآوری اطلاعات به طور مشترک پرداخته است.
-
-
مشارکت اجتماعی:
-
مشارکت اجتماعی، به معنای درگیر شدن در تعاملات اجتماعی و به اشتراکگذاری اطلاعات برای تصمیمگیریهای گروهی، یکی از محورهای اصلی این بخش است. به نظر نویسنده، این فرآیند باعث میشود که افراد تصمیمات بهتری اتخاذ کنند و توانایی پردازش اطلاعات به طور گروهی را افزایش دهند.
-
-
شبکه حالت پیشفرض:
-
نویسنده شبکه حالت پیشفرض را معرفی میکند، که مجموعهای از نواحی مغزی است که در حالت استراحت فعال هستند و در زمانهایی که مغز درگیر فعالیتهای خاص نیست، به فعالیت میپردازد. او از این شبکه برای بررسی ماهیت دروننگری استفاده میکند، که به معنای تفکر درونی و بررسی افکار خود است.
-
-
خود به عنوان استنتاج آماری:
-
در نهایت، نویسنده به یکی از دیدگاههای چالشبرانگیز میپردازد که میگوید خود چیزی نیست جز استنتاج آماری از مشاهدات. این عبارت به این معناست که مفهوم «خود» نه یک واقعیت ثابت و مستقل، بلکه نتیجهای است که مغز از ترکیب تجربیات و اطلاعات مختلف به دست میآورد.
-
در مجموع، این فصل به بررسی ابعاد مختلف آگاهی و ارتباط آن با زبان و مشارکت اجتماعی پرداخته و مفهوم پیچیدهای از خود را ارائه میدهد که آن را به عنوان یک استنتاج آماری میبیند.
Had the book ended here it would have been a very satisfying introduction to the scientific study of con- sciousness, and well worth its price. However, the next two chapters offer even more: clinically useful tools and a unifying theory.
ترجمه:
اگر کتاب همینجا تمام میشد، یک مقدمه بسیار رضایتبخش به مطالعه علمی آگاهی بود و ارزش قیمت خود را داشت. با این حال، دو فصل بعدی حتی بیشتر از اینها را ارائه میدهند: ابزارهای کاربردی بالینی و نظریهای وحدتبخش.
تبیین:
این بخش به ارزیابی کتاب در اینجا پرداخته و اشاره میکند که حتی اگر کتاب با همین مطالب به پایان میرسید، برای آشنایی با علم آگاهی و مطالعهی اصول آن کافی و بسیار رضایتبخش بود. در این مرحله، کتاب از قیمت خود ارزشمند میبود، زیرا مفاهیم ارائهشده برای درک آگاهی در سطح علمی و کاربردی کافی بودند.
با این حال، نویسنده اشاره میکند که در دو فصل بعدی، کتاب تحولات بیشتری را در اختیار خواننده قرار میدهد که شامل ابزارهای بالینی برای استفاده در درمانهای روانشناختی و همچنین ارائه یک نظریه یکپارچه و جامع در زمینه آگاهی است. این فصلها نه تنها اطلاعات علمی را گسترش میدهند، بلکه راهکارهایی عملی برای بهکارگیری این اطلاعات در عمل نیز ارائه میدهند.
The two main results
دو نتیجه اصلی
In Chapter 4, The Signatures of a Conscious Thought, he describes his first main result, four “signatures” of consciousness:
(۱) The expansion of activity throughout the brain;
(۲) A late EEG slow wave called P300 (or P3);
(۳) A late and sudden burst of high-frequency oscillations;
(۴) A synchronization of information exchanges across distant brain regions.
Dehaene’s findings indicate that these are objectively identifiable physical events that are present when the brain registers a stimulus consciously, and absent when it registers a stimulus unconsciously. As he later describes, these signatures can be used as clinical tools in the diagnosis and treatment of minimally conscious patients.
ترجمه:
در فصل چهارم، نشانههای یک فکر خودآگاه، او اولین نتیجه اصلی خود را شرح میدهد، چهار «نشانه» از آگاهی:
-
گسترش فعالیت در سراسر مغز؛
-
موج کند EEG دیرهنگام به نام P300 (یا P3)؛
-
فوران ناگهانی و دیرهنگام نوسانات با فرکانس بالا؛
-
هماهنگی تبادل اطلاعات بین نواحی دوردست مغز.
یافتههای دهانه نشان میدهد که اینها رویدادهای فیزیکی قابل شناسایی بهطور عینی هستند که زمانی که مغز یک محرک را به صورت خودآگاه ثبت میکند، حضور دارند و زمانی که مغز محرکی را بهصورت ناخودآگاه ثبت میکند، غایب هستند. همانطور که او بعداً توضیح میدهد، این نشانهها میتوانند به عنوان ابزارهای بالینی در تشخیص و درمان بیماران با آگاهی حداقلی استفاده شوند.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به شناسایی چهار نشانه فیزیکی میپردازد که حضورشان در مغز نشاندهنده آگاهی خودآگاه است. این نشانهها بهطور مشخص به شناسایی فعالیتهای مغزی کمک میکنند که در هنگام پردازش اطلاعات بهصورت آگاهانه، قابل شناسایی هستند و در مقابل، هنگام پردازش ناخودآگاه، غایباند.
-
گسترش فعالیت در سراسر مغز:
این نشانه اشاره به این دارد که وقتی مغز بهصورت خودآگاه یک محرک را پردازش میکند، فعالیت مغزی در سراسر نواحی مختلف مغز گسترش پیدا میکند. -
موج کند EEG (P300):
موج P300 یک موج الکتریکی آهسته است که در الکتروانسفالوگرافی (EEG) ثبت میشود و نشاندهنده آگاهی فرد از یک محرک است. این موج بهویژه در هنگام توجه و واکنش آگاهانه به محرکها ایجاد میشود. -
فوران ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا:
این پدیده به معنی ایجاد یک فوران ناگهانی از نوسانات با فرکانس بالا است که نشاندهنده پردازش خودآگاه اطلاعات توسط مغز است. -
هماهنگی تبادل اطلاعات بین نواحی دوردست مغز:
این نشانه به ارتباط و هماهنگی اطلاعات بین مناطق مختلف مغز اشاره دارد، که در پردازشهای خودآگاه اطلاعات ضروری است.
این چهار نشانه، به عنوان ابزارهای تشخیصی در پزشکی بالینی میتوانند برای شناسایی و درمان بیماران با آگاهی حداقلی (که بهطور کامل خودآگاه نیستند) مفید باشند. به عبارت دیگر، این نشانهها میتوانند در ارزیابی و درمان بیماران که به دلایلی از آگاهی کامل برخوردار نیستند، کمککننده باشند.
The basic idea follows naturally from the earlier chapters: repeat the experiments that present a controlled mixture of stimuli presented above and below the threshold of consciousness, and simultaneously record the brain activity using electroencephalography (EEG), magnetoencephalography (MEG), or functional magnetic resonance imaging (fMRI).
ترجمه:
ایدهی اصلی بهطور طبیعی از فصول پیشین پیروی میکند: انجام مجدد آزمایشهایی که یک ترکیب کنترلشده از محرکها را که بالاتر و پایینتر از آستانه آگاهی ارائه میدهند، به نمایش میگذارند و همزمان فعالیت مغزی را با استفاده از الکتروانسفالوگرافی (EEG)، مگنتوانسفالوگرافی (MEG) یا تصویربرداری تشدید مغناطیسی عملکردی (fMRI) ضبط میکنند.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به روند آزمایشهای جدیدی اشاره دارد که از اصول مطرحشده در فصول قبل پیروی میکنند. هدف این است که آزمایشهایی که محرکهایی را بالا و پایین آستانه آگاهی ارائه میدهند، تکرار شوند. این آزمایشها بررسی میکنند که چگونه محرکها میتوانند در سطح خودآگاه یا ناخودآگاه پردازش شوند.
برای ثبت و تحلیل فعالیت مغزی در هنگام ارائه این محرکها، از فناوریهای پیشرفتهای چون EEG، MEG یا fMRI استفاده میشود. این روشها به محققان این امکان را میدهند که فعالیت مغزی را به طور همزمان و دقیق ضبط کنند و بررسی کنند که چگونه مغز به محرکهای مختلف پاسخ میدهد، چه زمانی که آگاهانه ثبت میشود و چه زمانی که واکنشها ناخودآگاه هستند.
The first signature marks the fundamental distinction between conscious and unconscious processing. As the brain processes a visual stimulus, the initial 200 milli- seconds of activity is identical in conscious and uncon- scious awareness, but between 200 and 300 milliseconds the two types of processing diverge. The activity caused by a stimulus perceived without awareness dies out, but the activity from a stimulus reaching consciousness is amplified and flows out of the visual and temporal cortex to the associative and prefrontal cortex and back again. This difference is directly measurable and constitutes his first signature of consciousness.
ترجمه:
اولین نشانه، تمایز اساسی بین پردازش آگاهانه و ناخودآگاه را نشان میدهد. هنگامی که مغز یک محرک بصری را پردازش میکند، ۲۰۰ میلیثانیه اول فعالیت در آگاهی خودآگاه و ناخودآگاه یکسان است، اما بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیثانیه، دو نوع پردازش از هم جدا میشوند. فعالیت ناشی از یک محرک که بدون آگاهی دریافت میشود، کاهش مییابد، اما فعالیت ناشی از یک محرک که به آگاهی میرسد، تقویت شده و از قشرهای بصری و زمانی به قشرهای انجمنی و پیشانی جریان مییابد و دوباره بازمیگردد. این تفاوت بهطور مستقیم قابل اندازهگیری است و اولین نشانه آگاهی او را تشکیل میدهد.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به تمایز اساسی بین پردازش خودآگاه و ناخودآگاه اشاره میکند. آزمایشها نشان دادهاند که وقتی مغز یک محرک بصری را پردازش میکند، ابتدا (در ۲۰۰ میلیثانیه اول) واکنشهای مغزی در حالت آگاهانه و ناخودآگاه یکسان است. اما پس از ۲۰۰ میلیثانیه، تفاوتها شروع به نمایان شدن میکنند:
-
پردازش ناخودآگاه: فعالیت مغزی ناشی از محرکهایی که به آگاهی نمیرسند، در نهایت کاهش مییابد.
-
پردازش خودآگاه: فعالیت مغزی ناشی از محرکهایی که به آگاهی میرسند، تقویت میشود و پس از عبور از قشرهای بصری و زمانی، به قشرهای انجمنی و پیشانی میرود و دوباره به مناطقی که پردازش اولیه انجام شده است، باز میگردد.
این تفاوت در الگوی فعالیت مغزی میان آگاهی و ناخودآگاهی، بهطور مستقیم قابل اندازهگیری است و اولین نشانه آگاهی به شمار میرود. این نشانه به محققان کمک میکند تا تشخیص دهند که کدام فعالیتهای مغزی مربوط به آگاهی هستند و کدام مربوط به پردازش ناخودآگاه.
The second signature follows directly from it: as each part of the cortex activates, it causes a strong positive electrical voltage on the scalp nearby, and the local EEG sensor registers a significant peak in its signal. As the neural activity spreads from the back of the brain to the prefrontal cortex, this local peak voltage tracks across the scalp and looks like a wave flowing forward. This wave is easily recognized by EEG systems and is called the P300 wave, because it often starts about 300 milliseconds after the onset of the stimulus.
ترجمه:
دومین نشانه بهطور مستقیم از اولین نشانه پیروی میکند: هنگامی که هر قسمت از قشر مغز فعال میشود، یک ولتاژ الکتریکی مثبت قوی در پوست سر مجاور ایجاد میکند و حسگر EEG محلی یک قله قابل توجه در سیگنال خود ثبت میکند. همانطور که فعالیت عصبی از قسمت عقب مغز به سمت قشر پیشانی گسترش مییابد، این قله ولتاژ محلی از روی پوست سر حرکت کرده و شبیه به یک موج است که به سمت جلو جریان مییابد. این موج به راحتی توسط سیستمهای EEG شناسایی میشود و موج P300 نامیده میشود، زیرا معمولاً حدود ۳۰۰ میلیثانیه پس از شروع محرک ظاهر میشود.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به ویژگی دوم آگاهی اشاره دارد که از نشانه اول (گسترش فعالیت مغزی) پیروی میکند. هنگامی که مغز به محرکها پاسخ میدهد، فعالیت عصبی در بخشهای مختلف قشر مغز رخ میدهد که باعث ایجاد ولتاژ مثبت در سطح پوست سر میشود. این ولتاژ را حسگرهای EEG (الکتروانسفالوگرافی) ثبت میکنند و بهصورت یک قله در سیگنال EEG ظاهر میشود.
با گسترش فعالیت عصبی از قشر پشت مغز به سمت قشر پیشانی، این قله ولتاژ حرکت میکند و شبیه به یک موج به جلو حرکت میکند. این موج که به راحتی توسط سیستمهای EEG قابل شناسایی است، موج P300 نامیده میشود. دلیل این نامگذاری این است که این موج معمولاً حدود ۳۰۰ میلیثانیه پس از شروع محرک بهوجود میآید. این موج بهعنوان نشانهای از آگاهی شناخته میشود، زیرا وقتی مغز محرک را آگاهانه پردازش میکند، این موج تولید میشود.
Measuring the third and fourth signatures of con- scious thought requires tracking activity occurring deep in the brain, and this is only available for humans under special circumstances. Fortunately for science, there are legitimate reasons for implanting electrodes in live human patients, particularly as a preoperative measure for surgery on epileptic patients. With this “deep brain” technology it became possible to measure more precisely where and when specific patches of neurons became active as the viewer perceived images, and again the distinction between conscious and unconscious proces- sing was very clear. In one experiment (see p. 135), when consciously registering a word nearly 70% of the implanted electrodes registered activity, while only 25% were activated during unconscious perception. Figure 20 on p. 136 gives a clear picture of this third signature – a long burst of high-frequency (gamma band) activity accompanying conscious perception.
ترجمه:
اندازهگیری سومین و چهارمین نشانههای آگاهی از تفکر نیازمند پیگیری فعالیتهایی است که در اعماق مغز رخ میدهند، و این تنها در شرایط خاص برای انسانها قابل دسترسی است. خوشبختانه برای علم دلایل معتبر زیادی برای کاشت الکترود در بیماران انسانی زنده وجود دارد، بهویژه بهعنوان یک اقدام پیشعملیاتی برای جراحی بیماران صرعی. با استفاده از این فناوری “مغز عمیق” امکان اندازهگیری دقیقتر محل و زمان فعالیت خاص بخشهایی از نورونها فراهم شد، هنگامی که بیننده تصاویر را درک میکرد و دوباره تمایز میان پردازشهای آگاهانه و ناخودآگاه کاملاً واضح بود. در یک آزمایش (به صفحه ۱۳۵ مراجعه کنید)، وقتی که یک کلمه بهطور آگاهانه ثبت میشد، تقریباً ۷۰٪ از الکترودهای کاشتهشده فعالیت را ثبت کردند، در حالی که تنها ۲۵٪ در هنگام درک ناخودآگاه فعال شدند. شکل ۲۰ در صفحه ۱۳۶ تصویری واضح از سومین نشانه – یک انفجار طولانی از فعالیت با فرکانس بالا (باند گاما) که همراه با آگاهی از ادراک است – ارائه میدهد.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به سومین و چهارمین نشانههای آگاهی اشاره میکند که برای اندازهگیری آنها لازم است فعالیتهایی که در اعماق مغز رخ میدهند، مورد بررسی قرار گیرند. این نوع اندازهگیریها معمولاً تنها در شرایط خاص و تحت مراقبتهای پزشکی امکانپذیر است. یکی از این شرایط خاص، استفاده از الکترودهای کاشتهشده در مغز بیماران انسانی است، بهویژه در بیماران صرعی که برای جراحی مغز نیاز به ارزیابی دقیق دارند.
با استفاده از این فناوری مغز عمیق، امکان اندازهگیری دقیقتر محل و زمان فعال شدن نورونهای خاص فراهم شد. در این آزمایشها، هنگامی که افراد کلمات را بهطور آگاهانه میخواندند، بخش زیادی از الکترودها فعالیت را ثبت کردند، در حالی که در شرایط ناخودآگاه، تنها تعداد کمی از الکترودها فعال شدند. این تفاوتها به وضوح نشان میدهند که پردازش آگاهانه و ناخودآگاه مغز از هم جدا هستند و این نشاندهنده نشانههای آگاهی است.
شکل ۲۰ که در صفحه ۱۳۶ کتاب ذکر شده، بهطور واضح نشان میدهد که چگونه فعالیت با فرکانس بالا (باند گاما) همراه با آگاهی از یک محرک (مثل یک کلمه) در مغز مشاهده میشود. این نوع فعالیت در آگاهی بهطور متمایز از پردازش ناخودآگاه قابل شناسایی است.
To arrive at the fourth signature requires a fascinating and wide-ranging discussion of experiments and their interpretation, and a very educational tour of hallucina- tions, “temporary lobotomies,” stabilizing moving images and much more. The result is a point that is crucial to his theory, that consciousness is not any ignition of global brain activity, but a specific “brain web” that carries the signature of that particular con- scious perception. He cites the famous “Bill Clinton” cell, which in a binocular rivalry experiment activates only when the image of Bill Clinton wins the binocular competition and falls silent when it loses. The brain web is a manifestation of synchronized activity across specific regions of the brain.
ترجمه:
برای دستیابی به چهارمین امضای آگاهی، باید به بحثی گسترده و جذاب دربارهٔ آزمایشها و تفسیر آنها پرداخت که شامل بررسی توهمات، «لوبوتومیهای موقتی»، تثبیت تصاویر متحرک و موارد دیگر است.
نتیجهٔ این بحث، نقطهای کلیدی در نظریهٔ نویسنده است: آگاهی، صرفاً یک فعالسازی کلی در مغز نیست، بلکه یک «شبکهٔ مغزی» خاص است که امضای ادراک آگاهانهای را حمل میکند.
او به نورونی معروف به «سلول بیل کلینتون» اشاره میکند که در یک آزمایش رقابت دوچشمی، تنها زمانی فعال میشود که تصویر بیل کلینتون در این رقابت پیروز شود و در غیر این صورت، خاموش میماند. این شبکهٔ مغزی، در واقع نمود فعالیت همزمان در نواحی خاصی از مغز است.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به چهارمین امضای آگاهی اشاره میکند که مستلزم بررسی آزمایشهای پیچیده و تحلیل نتایج آنها است. این بررسی شامل مطالعاتی دربارهٔ:
-
توهمات
-
تأثیر مداخلات موقتی در مغز (مانند لوبوتومیهای موقتی)
-
چگونگی تثبیت تصاویر متحرک در ادراک انسان
این مباحث نشان میدهند که آگاهی صرفاً نتیجهٔ فعال شدن گستردهٔ مغز نیست، بلکه از طریق یک شبکهٔ خاص از نواحی مغزی شکل میگیرد که مسئول پردازش آگاهانهٔ محرکها است.
یکی از شواهد کلیدی این نظریه، آزمایشی است که بر پایهٔ مفهوم «رقابت دوچشمی» انجام شده است. در این آزمایش:
✅ نورون «سلول بیل کلینتون» تنها زمانی فعال میشود که تصویر بیل کلینتون در ذهن فرد غالب شود.
❌ در غیر این صورت، خاموش میماند.
این یافته نشان میدهد که فعالیت مغزی آگاهانه، ناشی از هماهنگی و همزمانی در نواحی خاصی از مغز است، نه صرفاً یک انفجار عمومی از فعالیت نورونی.
There is much more in this chapter, but he makes his main point very clear – we can find objective measurable signals that are present only when a stimulus causes conscious processing. And with this finding come two other important points: we can now experimentally probe for conscious activity in the human (and animal) brain, and we have experimental evidence that conscious activity is always associated with the temporary formation of a specific network of neuronal ensembles.
ترجمه:
این فصل مطالب بسیاری را در بر میگیرد، اما نویسنده نکتهٔ اصلی خود را بهوضوح بیان میکند: ما میتوانیم سیگنالهای عینی و قابل اندازهگیریای را شناسایی کنیم که فقط زمانی ظاهر میشوند که یک محرک پردازش آگاهانه را ایجاد کند.
همچنین، این یافته دو نتیجهٔ مهم دیگر را به دنبال دارد:
-
اکنون میتوانیم بهصورت آزمایشی فعالیت آگاهانه را در مغز انسان (و حیوانات) بررسی کنیم.
-
ما شواهد تجربی داریم که نشان میدهد فعالیت آگاهانه همیشه با تشکیل موقتی یک شبکهٔ خاص از مجموعههای نورونی همراه است.
تبیین:
در این بخش، نویسنده به اهمیت یافتن سیگنالهای عینی و قابل اندازهگیری در پردازش آگاهانه اشاره میکند. این سیگنالها تنها زمانی ظاهر میشوند که یک محرک خاص منجر به پردازش آگاهانه شود، که نشاندهندهٔ تفاوت میان پردازش آگاهانه و ناخودآگاه است.
از این یافته، دو نتیجهٔ مهم به دست میآید:
✅ بررسی آزمایشگاهی فعالیت آگاهانه: این کشف به دانشمندان اجازه میدهد تا با استفاده از روشهای تجربی، فعالیتهای مرتبط با آگاهی را در مغز انسان و حیوانات بررسی کنند.
✅ تشکیل شبکهٔ نورونی خاص: فعالیت آگاهانه همیشه با تشکیل موقتی یک شبکه از نورونهای مرتبط همراه است. این نشان میدهد که آگاهی، صرفاً یک فعالیت گسترده و عمومی در مغز نیست، بلکه به یک ساختار خاص از نورونها وابسته است که برای مدت کوتاهی شکل میگیرد.
این یافتهها گامی مهم در مطالعات علوم شناختی و عصبشناسی آگاهی محسوب میشوند، زیرا به اندازهگیری و تحلیل علمی آگاهی در انسان و حیوانات کمک میکنند.
By the end of Chapter 4, the reader will have a good idea of the elements of Dehaene’s theory of the brain’s mechanisms to support consciousness, but in Chapter 5, Theorizing Consciousness, he brings it all together, sum- marizing his “global neuronal workspace” theory, which proposes that consciousness is brain-wide information sharing. He compares it to other theories, filling in detailed anatomical data to support his ideas. The chapter provides an excellent introduction to different theories of conscious- ness (e.g. those of Damasio or Tononi), and to the role of various parts of the brain.
ترجمه:
تا پایان فصل چهارم، خواننده درکی جامع از عناصر نظریهٔ دِهانه دربارهٔ سازوکارهای مغزی پشتیبان آگاهی خواهد داشت. اما در فصل پنجم با عنوان «نظریهپردازی دربارهٔ آگاهی»، او این مفاهیم را در کنار هم قرار میدهد و نظریهٔ «فضای کاری عصبی جهانی» خود را خلاصه میکند.
این نظریه پیشنهاد میدهد که آگاهی حاصل از اشتراکگذاری اطلاعات در سراسر مغز است. نویسنده آن را با سایر نظریهها مقایسه میکند و برای حمایت از دیدگاه خود، دادههای آناتومیکی دقیق ارائه میدهد.
این فصل همچنین مقدمهای عالی بر نظریههای مختلف آگاهی (مانند نظریههای آنتونیو داماسیو یا جولیو تونونی) و نقش بخشهای مختلف مغز در آگاهی ارائه میدهد.
تبیین:
این بخش به معرفی نظریهٔ دِهانه دربارهٔ آگاهی میپردازد و نشان میدهد که او چگونه سازوکارهای مغزی را برای توضیح آگاهی تشریح میکند.
🔹 مفهوم اصلی نظریهٔ او: فضای کاری عصبی جهانی
این نظریه بیان میکند که آگاهی زمانی شکل میگیرد که اطلاعات در سراسر مغز به اشتراک گذاشته شود. برخلاف دیدگاههایی که آگاهی را محصول فعالیت بخشهای خاصی از مغز میدانند، دِهانه معتقد است که همکاری و همزمانی گستردهٔ نورونها کلید اصلی این فرآیند است.
🔹 مقایسه با سایر نظریهها
در این فصل، دِهانه نظریهٔ خود را با دیگر نظریههای آگاهی مقایسه میکند، از جمله:
-
نظریهٔ داماسیو، که بر احساسات و خودآگاهی تأکید دارد.
-
نظریهٔ تونونی، که آگاهی را به یکپارچگی و پیچیدگی اطلاعات نسبت میدهد.
🔹 اهمیت این فصل
این فصل دیدگاهی جامع دربارهٔ مباحث مختلف پیرامون آگاهی ارائه میدهد و نقش بخشهای مختلف مغز را در این فرآیند بررسی میکند. خوانندگان در این بخش میتوانند برداشتهای متفاوت از آگاهی را ببینند و با دادههای آناتومیکی که نظریهٔ دِهانه را پشتیبانی میکنند، آشنا شوند.
It is important here to grasp his definition of “explaining” consciousness. It goes beyond the idea of neuronal correlates and introduces a sense of causality and potential quantification. For example, when in the kinetic theory of gases we connect the increase in motion of the atoms with the increase in temperature, we go beyond simple correlation: we aim to calculate how the temperature changes with specific changes in motion, and to explain how the transition from liquid to gas occurs. Dehaene has no less an ambitious goal for consciousness and subjective experience, though he accepts how difficult and time consuming it will be.
ترجمه:
در اینجا، درک تعریف دِهانه از «توضیح» آگاهی بسیار مهم است. او فراتر از ارتباطهای عصبی آگاهی (neuronal correlates) میرود و علیت (causality) و امکان کمّیسازی (quantification) را نیز وارد بحث میکند.
برای مثال، در نظریهٔ جنبشی گازها، زمانی که افزایش حرکت اتمها را با افزایش دما مرتبط میکنیم، از یک همبستگی ساده فراتر میرویم؛ هدف این است که محاسبه کنیم چگونه دما با تغییرات خاصی در حرکت اتمها تغییر میکند و توضیح دهیم که چگونه انتقال از مایع به گاز اتفاق میافتد.
دِهانه نیز برای آگاهی و تجربهٔ ذهنی هدفی به همان اندازه بلندپروازانه دارد، اگرچه میپذیرد که این کار بسیار دشوار و زمانبر خواهد بود.
تبیین:
این بخش نشان میدهد که دِهانه تنها به شناسایی همبستگیهای عصبی آگاهی بسنده نمیکند، بلکه به دنبال توضیح علّی و کمّی کردن این فرآیند است.
🔹 تفاوت همبستگی و علیت در مطالعهٔ آگاهی:
-
همبستگی عصبی (neuronal correlates): یعنی شناسایی مناطقی از مغز که در هنگام آگاهی فعال میشوند.
-
توضیح علّی: یعنی مشخص کردن چگونگی و چرایی ایجاد آگاهی، مشابه با مدلهای علمی در فیزیک و شیمی.
🔹 تشبیه به نظریهٔ جنبشی گازها:
دِهانه میخواهد آگاهی را مانند یک فرآیند فیزیکی مدلسازی کند، همانطور که در نظریهٔ جنبشی گازها میتوان تغییرات دما را با افزایش حرکت اتمها محاسبه کرد.
🔹 هدف دِهانه:
او قصد دارد قوانین علمیای را برای توصیف نحوهٔ ایجاد آگاهی استخراج کند، اما میپذیرد که این هدف به دلیل پیچیدگیهای ذهن و مغز، زمانبر خواهد بود.
One idea is particularly stimulating – constructing a conscious state is as much about what stays out of consciousness as what is brought into consciousness. He elaborates the mechanism underlying the P300 signature wave, pointing out that it is a positive voltage that results from the firing of inhibitory neurons that dominates the EEG voltage on the scalp, thus representing those neurons excluded from the global excitation. Other experiments are required to identify the negative vol- tages that are the result of the ensembles that encode the resulting conscious thought.
ترجمه:
یک ایدهٔ بسیار جذاب در اینجا مطرح میشود: ساختن یک حالت آگاهانه، به همان اندازه که به آنچه وارد آگاهی میشود بستگی دارد، به آنچه از آگاهی کنار گذاشته میشود نیز وابسته است.
او سازوکار امضای موج P300 را تشریح میکند و توضیح میدهد که این موج یک ولتاژ مثبت است که از شلیک نورونهای مهاری ناشی میشود. این نورونهای مهاری بر ولتاژ ثبتشده در EEG (نوار مغزی) در سطح جمجمه غلبه دارند و نشاندهندهٔ نورونهایی هستند که از تحریک جهانی کنار گذاشته شدهاند.
برای شناسایی ولتاژهای منفی که نشاندهندهٔ مجموعههای نورونی مسئول ایجاد اندیشهٔ آگاهانه هستند، آزمایشهای بیشتری مورد نیاز است.
تبیین:
این بخش به یک اصل مهم در آگاهی اشاره دارد:
🔹 آگاهی نهتنها به آنچه وارد آن میشود، بلکه به آنچه از آن حذف میشود نیز وابسته است.
-
این یعنی مغز، هنگام ساختن یک حالت آگاهانه، بخشی از اطلاعات را فعال و بخشی دیگر را سرکوب میکند.
🔹 نقش موج P300 در آگاهی:
-
این موج، یک سیگنال EEG است که در واکنش به محرکهای مهم ظاهر میشود.
-
دِهانه نشان میدهد که این موج در اثر فعالیت نورونهای مهاری ایجاد میشود.
-
نورونهای مهاری باعث حذف برخی اطلاعات از پردازش آگاهانه میشوند.
🔹 نیاز به آزمایشهای بیشتر:
-
دِهانه اشاره میکند که برای درک مجموعههای نورونی که مسئول پردازش نهایی افکار آگاهانه هستند، باید ولتاژهای منفی مرتبط را نیز بررسی کرد.
این یافتهها نشان میدهند که آگاهی نهتنها نتیجهٔ فعال شدن نورونها، بلکه نتیجهٔ سرکوب برخی دیگر از نورونها نیز هست.
This ties nicely to another thought reversal that might not be familiar to all readers: “Too many neuroscientists still adhere to the obsolete idea of the reflex arc as a fundamental model for the human brain” (p. 188). Instead, he points out, that autonomy is the primary property of the nervous system. Namely, the “restless” brain is highly active throughout its waking cycle, to the extent that the activation by an external stimulus is barely detectable in an EEG, and probably consumes less than 5% of the brain’s energy.
ترجمه:
این موضوع به یک دیدگاه معکوس دیگر که ممکن است برای همهٔ خوانندگان آشنا نباشد، مرتبط میشود:
«بسیاری از عصبشناسان هنوز به ایدهٔ منسوخشدهٔ قوس بازتابی (reflex arc) بهعنوان مدل اساسی برای مغز انسان پایبند هستند.» (ص. ۱۸۸)
اما دِهانه تأکید میکند که «خودمختاری» ویژگی اصلی سیستم عصبی است. یعنی مغز «بیقرار» حتی در حالت بیداری، بهشدت فعال است، تا جایی که تأثیر یک محرک خارجی در EEG بهسختی قابل تشخیص است و احتمالاً کمتر از ۵٪ از انرژی مغز را مصرف میکند.
تبیین:
این بخش بر تفاوت بین دو دیدگاه دربارهٔ عملکرد مغز تمرکز دارد:
🔹 مدل سنتی: قوس بازتابی (Reflex Arc)
-
این مدل، مغز را بهعنوان یک سیستم واکنشی در نظر میگیرد.
-
یعنی مغز فقط در پاسخ به محرکهای خارجی فعال میشود.
🔹 دیدگاه مدرن: مغز خودمختار و بیقرار
-
دِهانه این دیدگاه سنتی را رد میکند و معتقد است که مغز بهطور مداوم و مستقل فعال است.
-
فعالیت داخلی مغز بسیار زیاد است، تا حدی که تحریکات خارجی تنها تغییرات کوچکی در آن ایجاد میکنند.
-
محرکهای بیرونی کمتر از ۵٪ انرژی مغز را مصرف میکنند، که نشان میدهد بخش عمدهٔ فعالیت مغز ناشی از پردازشهای درونی آن است.
🔹 نتیجهگیری:
-
این یافتهها اهمیت پردازشهای خودجوش و درونی مغز را نشان میدهند.
-
مغز همیشه در حال پردازش، پیشبینی، و آمادهسازی برای واکنش است، حتی بدون تحریک خارجی.
-
این دیدگاه با نظریههای جدید دربارهٔ آگاهی و پردازش اطلاعات در مغز همخوانی دارد.
Consciousness in the clinic
آگاهی در کلینیک
Having worked through and hopefully enjoyed the previous five chapters, some readers may well be asking whether these beautiful experiments and elegant theories are useful, and Dehaene obligingly provides some initial answers in Chapter 6, The Ultimate Test, by which he means clinical applications.
ترجمه:
پس از مطالعهٔ پنج فصل قبلی—و امیدواریم با لذت—برخی خوانندگان ممکن است این پرسش را مطرح کنند که آیا این آزمایشهای زیبا و نظریههای ظریف کاربردی دارند؟
دِهانه در فصل ششم، «آزمون نهایی»، به این سؤال پاسخ میدهد. او در اینجا منظور خود از «آزمون نهایی» را کاربردهای بالینی این یافتهها توضیح میدهد.
تبیین:
این بخش به چالش کاربردی بودن نظریههای علمی دربارهٔ آگاهی میپردازد.
🔹 پرسش کلیدی:
-
آیا نظریههای مربوط به آگاهی فقط مفاهیم انتزاعی هستند یا میتوان آنها را در پزشکی به کار برد؟
🔹 فصل ششم: «آزمون نهایی»
-
دِهانه به بررسی کاربردهای بالینی (Clinical Applications) این نظریهها میپردازد.
-
او تلاش میکند نشان دهد که یافتههای علمی دربارهٔ آگاهی میتوانند در تشخیص و درمان بیماریهای مغزی نقش داشته باشند.
🔹 اهمیت این بحث:
-
این فصل میتواند برای پزشکان، عصبشناسان و حتی بیماران دارای اختلالات عصبی اهمیت داشته باشد.
-
هدف این است که بین نظریههای علمی و کاربردهای عملی در پزشکی پیوندی ایجاد شود.
در نتیجه، فصل ششم به آزمون عملی نظریههای آگاهی در دنیای واقعی میپردازد و نشان میدهد که چگونه میتوان از این یافتهها برای بهبود تشخیص و درمان در علوم اعصاب استفاده کرد.
His main interest is in minimally conscious patients and he offers a useful if discouraging review of the current status of treatment, and of some existing diagnostic tools, together with a diagram of the various types of coma. His frustration at the haphazard approaches and frequent misdiagnoses is evident and subsequently leads to him taking action, using his “P300 signature” as a tool for discovering whether a minimally conscious patient is capable of conscious thought.
ترجمه:
علاقهٔ اصلی دِهانه بیماران با آگاهی حداقلی است و او بازنگری مفیدی، هرچند دلسردکننده از وضعیت کنونی درمان این بیماران و برخی ابزارهای تشخیص موجود ارائه میدهد، همراه با نموداری از انواع مختلف کما. ناامیدی او از رویکردهای تصادفی و تشخیصهای نادرست مکرر مشهود است و در پی آن او تصمیم به اقدام میگیرد و از «امضای P300» خود بهعنوان ابزاری برای کشف اینکه آیا بیمار با آگاهی حداقلی قادر به تفکر آگاهانه است یا نه، استفاده میکند.
تبیین:
این بخش به چالشهای موجود در تشخیص و درمان بیماران با آگاهی حداقلی میپردازد.
🔹 وضعیت درمان بیماران با آگاهی حداقلی:
-
دِهانه بر مشکلات و ناکارآمدیهای درمانی فعلی تأکید میکند.
-
او از وجود رویکردهای پراکنده و تشخیصهای نادرست در زمینهٔ بیماران با آگاهی حداقلی ابراز نارضایتی میکند.
🔹 نمودار انواع کما:
-
دِهانه برای کمک به شفافسازی وضعیتهای مختلف کما، نموداری از انواع کما ارائه میدهد.
-
این نمودار به تفکیک حالتهای مختلف آگاهی و کما کمک میکند و اطلاعات دقیقی برای پزشکان فراهم میآورد.
🔹 استفاده از امضای P300:
-
بهعنوان یک راهحل برای این مشکلات، دِهانه امضای P300 را بهعنوان ابزاری برای تشخیص آگاهی در بیماران با آگاهی حداقلی معرفی میکند.
-
P300 یک سیگنال EEG است که در پاسخ به محرکهای معنادار ظاهر میشود و میتواند برای شناسایی توانایی تفکر آگاهانه در این بیماران استفاده شود.
🔹 اقدام دِهان:
-
دِهانه با این ابتکار به پژوهش و آزمایشهای بالینی خود پرداخته و نقش این ابزار را در بهبود تشخیص و درمان بیماریها مورد بررسی قرار میدهد.
این بخش نشان میدهد که دِهانه به دنبال راههایی عملی برای حل مشکلات تشخیصی در زمینهٔ آگاهی و کما است و استفاده از ابزارهای نوین مانند P300 را برای این کار پیشنهاد میکند.
They have been using this approach at the Salpetriere Hospital in Paris with much success, though with many false negatives, failing to recognize potential conscious- ness in many patients who later partially recover. Similarly, Massimini in Milan directly stimulated various parts of the brain using transcranial magnetic stimulation (TMS), and measured with EEG whether widespread, extended dura- tion activation of the patient’s brain occurred. It appears to produce very useful results, but it is not yet ready to become a standard clinical tool. However, this chapter usefully draws attention to a real problem and the opportunity for new approaches that hold great promise for relatively cheap and effective diagnosis of different states of consciousness in brain trauma and stroke patients.
ترجمه:
آنها از این روش در بیمارستان سالپتریه در پاریس با موفقیت زیاد استفاده کردهاند، هرچند که با بسیاری از نتایج منفی کاذب مواجه شدهاند، بهطوریکه آگاهی بالقوه در بسیاری از بیماران شناسایی نشده است و این بیماران بعدها بهطور جزئی بهبود مییابند. بهطور مشابه، ماسیمنی در میلان، با استفاده از تحریک مغناطیسی ترانسcranial (TMS) بهطور مستقیم بخشهای مختلف مغز را تحریک کرده و با استفاده از EEG اندازهگیری کرده است که آیا فعالسازی گسترده و طولانیمدت مغز بیمار رخ داده است یا خیر. به نظر میرسد این روش نتایج بسیار مفیدی تولید میکند، اما هنوز آماده نیست که به یک ابزار بالینی استاندارد تبدیل شود. با این حال، این فصل بهطور مفید به یک مشکل واقعی توجه میکند و فرصتهای جدیدی برای رویکردهایی که وعدهٔ تشخیص ارزان و مؤثر حالات مختلف آگاهی در بیماران دچار ضربه مغزی و سکته را دارند، ارائه میدهد.
تبیین:
این بخش به استفاده از روشهای نوین برای تشخیص آگاهی در بیماران دچار اختلالات مغزی اشاره دارد:
🔹 استفاده در بیمارستان سالپتریه:
-
روشهای تشخیص آگاهی بهویژه در بیماران با آگاهی حداقلی در بیمارستان سالپتریه آزمایش شده است.
-
هرچند که این روشها با موفقیت زیادی همراه بودهاند، اما هنوز بسیاری از نتایج منفی کاذب وجود دارد که بهطور نادرست آگاهی را در بیماران شناسایی نمیکند.
🔹 تحریک مغناطیسی ترانسcranial (TMS) در میلان:
-
ماسیمنی در میلان از TMS برای تحریک مستقیم مغز استفاده کرده است و EEG برای اندازهگیری تأثیر آن بر فعالیت مغز.
-
این روش نتایج مفیدی در شناسایی حالات مختلف آگاهی در بیماران بهدست داده است، اما هنوز آماده تبدیل به ابزار استاندارد بالینی نیست.
🔹 اهمیت این روشها:
-
این فصل چالشهای موجود را با روشهای فعلی تشخیص آگاهی مطرح میکند و نشان میدهد که رویکردهای جدید میتوانند راهحلی مقرونبهصرفه و مؤثر برای تشخیص حالات مختلف آگاهی در بیماران آسیبدیده از مغز ارائه دهند.
این بحث تأکید دارد بر ضرورت پیشرفت در ابزارهای تشخیصی برای حالات آگاهی و فرصتهای جدید برای تحقیقات و کاربردهای بالینی در درمان بیماریها و آسیبهای مغزی.
The chapter ends with a similarly cautiously optim- istic account of how direct stimulation of the brain may reverse some patients’ loss of consciousness. It also brings to an end the three main parts of the book: the scientific study of consciousness; the two main results – his proposal for “signatures” of a conscious thought and the Global Workspace Theory; and the initial attempts to use the signatures and the theory in clinical practice.
ترجمه:
فصل با یک گزارش امیدوارانه محتاطانه به پایان میرسد که توضیح میدهد چگونه تحریک مستقیم مغز ممکن است به معکوس کردن از دست دادن آگاهی برخی بیماران کمک کند. این فصل همچنین سه بخش اصلی کتاب را به پایان میرساند: مطالعه علمی آگاهی؛ دو نتیجهٔ اصلی – پیشنهاد او برای «امضاهای» یک فکر آگاهانه و نظریهٔ فضای کاری جهانی؛ و اولین تلاشها برای استفاده از این امضاها و نظریه در عمل بالینی.
تبیین:
این بخش به پایان سه بخش اصلی کتاب اشاره دارد که به شرح زیر هستند:
🔹 مطالعه علمی آگاهی:
-
فصلهای اول به تحقیقات علمی در زمینهٔ آگاهی پرداختهاند.
🔹 دو نتیجه اصلی:
-
پیشنهاد «نشانههای بارز» یک فکر آگاهانه که دِهانه در آن به نشانههای شناسایی آگاهی در مغز اشاره دارد.
-
نظریهٔ فضای کاری جهانی که توضیح میدهد که آگاهی چگونه در سطح مغز و در سراسر سیستم عصبی گسترش مییابد.
🔹 استفاده از نظریهها در عمل بالینی:
-
فصلهای پایانی کتاب، به تلاشهای اولیه برای کاربرد عملی این نظریهها در درمان بالینی و ارزیابی آگاهی در بیماران پرداخته است.
🔹 تحریک مستقیم مغز:
-
تحریک مغزی مستقیم بهعنوان یک روش امیدوارکننده برای بازیابی آگاهی در برخی بیماران بررسی شده است. این اشاره به امیدواری محتاطانه در زمینهٔ درمان و بهبود شرایط بیماران با اختلالات آگاهی دارد.
این بخش بهطور خلاصه کتاب را در زمینهٔ سه محور اصلی – پژوهشهای علمی، نظریههای آگاهی، و کاربردهای بالینی به پایان میرساند و آیندهٔ امیدبخشی برای تحقیقات و درمانهای بالینی در این حوزه پیشبینی میکند.
The future of consciousness research
آینده تحقیقات آگاهی
The final chapter, The Future of Consciousness, has a purpose beyond mere speculation: he wants to show how we might begin to address harder questions of con- sciousness, building on his pioneering work and keeping his high scientific standards.
ترجمه:
فصل پایانی، «آینده آگاهی»، هدفی فراتر از صرف حدس و گمان دارد: او میخواهد نشان دهد که چگونه میتوانیم سؤالات دشوارتر آگاهی را آغاز به حل کنیم، با تکیه بر کار پیشگامانهاش و حفظ استانداردهای علمی بالا.
تبیین:
این بخش به هدف اصلی فصل پایانی کتاب اشاره دارد که در آن دِهانه قصد دارد پیشرفتهای علمی را در زمینه آگاهی ادامه دهد:
🔹 هدف فراتر از حدس و گمان:
-
دِهانه در فصل پایانی نمیخواهد صرفاً به نظریهپردازیهای غیرعلمی بپردازد.
-
او هدفش را اینگونه بیان میکند که بهجای حدس و گمان، راهکارهایی واقعی و عملی برای حل سؤالات پیچیدهتر در مورد آگاهی ارائه دهد.
🔹 ادامهدادن کار پیشگامانه:
-
این فصل بهطور خاص بر ادامه و گسترش تحقیقاتی که او در مطالعه آگاهی انجام داده است، تأکید دارد.
-
دِهانه با توجه به استانداردهای علمی بالا که در تحقیقهای خود رعایت کرده، سعی دارد مرزهای جدیدی در فهم آگاهی باز کند.
🔹 چالشهای پیش رو:
-
این فصل همچنین چالشهایی که در تحقیق بیشتر در زمینه آگاهی وجود دارد را مطرح میکند و راهحلهایی برای مواجهه با این چالشها پیشنهاد میدهد.
در مجموع، فصل پایانی بر ادامه پیشرفت در زمینه آگاهی تمرکز دارد و میخواهد تحقیقات را به سمت سؤالات پیچیدهتر و پاسخهای علمیتر هدایت کند.
What are some of these questions?
⚫ Can we determine the precise moment when consciousness first emerges in babies?
⚫ Can we figure out whether a monkey, or a dog, or a dolphin is conscious of its surroundings?
⚫ Can we solve the riddles of self-consciousness? Is the human brain uniquely capable of self- consciousness?
⚫ Does the human brain have distinct circuits not found in other animals, and is their dysfunction the cause of uniquely human diseases such as schizophrenia?
⚫ Will we ever be able to duplicate enough of the human brain to achieve artificial consciousness?
ترجمه:
برخی از این سؤالات چیست؟
⚫ آیا میتوانیم لحظه دقیق پیدایش آگاهی را در نوزادان تعیین کنیم؟
⚫ آیا میتوانیم تشخیص دهیم که آیا یک میمون، سگ یا دلفین از محیط اطراف خود آگاه است؟
⚫ آیا میتوانیم معماهای خودآگاهی را حل کنیم؟ آیا مغز انسان بهطور منحصر به فرد قادر به خودآگاهی است؟
⚫ آیا مغز انسان مدارهای خاصی دارد که در دیگر حیوانات یافت نمیشود و آیا اختلال در این مدارها علت بیماریهای منحصر به فرد انسان مانند اسکیزوفرنی است؟
⚫ آیا ما روزی قادر خواهیم بود تا قسمتهای کافی از مغز انسان را شبیهسازی کنیم تا به آگاهی مصنوعی دست یابیم؟
تبیین:
در این بخش، دِهانه برخی از سؤالات پیچیده و چالشبرانگیز در زمینه آگاهی را مطرح میکند که به تحقیقات علمی و فلسفی در آینده جهت خواهند داد:
🔹 لحظه پیدایش آگاهی در نوزادان:
-
آیا میتوانیم لحظهای را که آگاهی در نوزادان آغاز میشود بهطور دقیق شناسایی کنیم؟ این سوال به تحقیقات در زمینه رشد مغز و آگاهی مربوط است.
🔹 آگاهی حیوانات:
-
آیا میتوانیم تشخیص دهیم که آیا حیوانات مانند میمونها، سگها یا دلفینها از محیط اطراف خود آگاه هستند یا خیر؟ این پرسش به مطالعه آگاهی در حیوانات و تفاوتهای آگاهی بین انسانها و حیوانات مربوط میشود.
🔹 مسأله خودآگاهی:
-
یکی از سؤالات اصلی این است که آیا انسانها تنها موجوداتی هستند که خودآگاهی دارند و اگر چنین است، این ویژگی مغز انسان چه تفاوتهایی با مغز دیگر موجودات دارد؟
🔹 اختلالات مغزی منحصر به انسان:
-
آیا مغز انسان ویژگیهای خاصی دارد که در دیگر حیوانات یافت نمیشود و این ویژگیها میتواند علت بیماریهای خاص انسانی مانند اسکیزوفرنی باشد؟ این سؤال به تحقیقات در زمینه بیماریهای مغزی اشاره دارد.
🔹 آگاهی مصنوعی:
-
**آیا امکان دارد که روزی ما توانایی شبیهسازی مغز انسان را به اندازهای که به آگاهی مصنوعی منجر شود، پیدا کنیم؟ این پرسش به تحقیقات در زمینه هوش مصنوعی و شبیهسازی مغز در آینده مربوط است.
در مجموع، این سؤالات به چالشهای علمی و فلسفی عظیمی اشاره دارند که در مسیر درک آگاهی و مرزهای آن با آنها مواجه خواهیم شد.
The great thing about having a theory is the ability to reframe or make more precise previously hard questions, and this applies directly to the first two questions above. Together with his wife and co-worker, Ghislaine Dehaene-Lambertz, Dehaene applied his auditory P300 signature test to two-month-old infants and found huge brain activation that extended beyond the auditory cortex, and he carefully eliminates other explanations to come to the conclusion that the infant has a level of consciousness.
ترجمه:
یکی از مزایای داشتن یک نظریه، توانایی بازنگری یا دقیقتر کردن سؤالات قبلی است که پاسخ به آنها دشوار بود، و این موضوع بهطور مستقیم به دو سوال اول اشاره دارد. همراه با همسر و همکارش، گیزلن دِهانه-لامبرتز، دِهانه آزمون امضای P300 شنوایی خود را بر روی نوزادان دو ماهه اعمال کرد و فعالسازی عظیم مغزی را مشاهده کرد که فراتر از قشر شنوایی گسترش یافته بود. او با دقت سایر توضیحات را حذف کرده و به این نتیجه رسید که نوزاد دارای سطحی از آگاهی است.
تبیین:
در این بخش، دِهانه کاربرد عملی نظریهها در پاسخ به سؤالات پیچیده آگاهی را نشان میدهد:
🔹 پاسخ به سؤالات دشوار:
-
داشتن نظریهای علمی به پژوهشگران این امکان را میدهد که سؤالات دشوار را مجدداً ارزیابی کنند و به جوابهای دقیقتری برسند. دِهانه از این ویژگی استفاده کرده است تا به سؤالاتی که پیشتر قابل پاسخگویی نبودهاند، پاسخ دهد.
🔹 آزمایش با نوزادان:
-
دِهانه به همراه همسرش، گیزلن دِهانه-لامبرتز، آزمایشی انجام دادند که در آن امضای شنوایی P300 را بر روی نوزادان دو ماهه اعمال کردند.
-
نتیجه آزمایش نشان داد که در این نوزادان، فعالسازی مغزی گستردهای مشاهده میشود که فراتر از قشر شنوایی است.
🔹 نتیجهگیری درباره آگاهی نوزاد:
-
دِهانه با حذف سایر توضیحات ممکن به این نتیجه رسید که این فعالیت مغزی نشاندهنده وجود سطحی از آگاهی در نوزاد است.
-
این نتیجه مبنا برای درک بیشتر در مورد آگاهی در نوزادان فراهم میآورد و به سؤالات پیچیدهتری که در ابتدا قابل دسترسی نبودند، پاسخ میدهد.
در مجموع، این بخش نشان میدهد که نظریهها میتوانند به پاسخ به سؤالات پیچیده آگاهی کمک کنند و روشهای جدیدی برای اندازهگیری آگاهی در سنین و شرایط مختلف به وجود آورند.
As for animals, Dehaene observes that “I would not be surprised if we discovered that all mammals, and probably many species of birds and fish, show evidence of a convergent evolution to the same sort of conscious workspace” (p. 246). He also suggests that humans are not alone in having some form of self-knowledge.
ترجمه:
دِهانه در مورد حیوانات میگوید: «من شگفتزده نخواهم شد اگر کشف کنیم که تمام پستانداران، و احتمالاً بسیاری از گونههای پرندگان و ماهیها، شواهدی از تکامل همگرا به همان نوع فضای کاری آگاهانه را نشان دهند» (ص. ۲۴۶). او همچنین پیشنهاد میدهد که انسانها تنها موجوداتی نیستند که نوعی خودشناسی دارند.
تبیین:
این بخش از کتاب به بحث درباره آگاهی در حیوانات و مقایسه آن با انسانها میپردازد:
🔹 تکامل همگرا:
-
تکامل همگرا به فرآیندی گفته میشود که در آن موجودات مختلف، علیرغم تفاوتهای ژنتیکی، ویژگیهایی مشابه پیدا میکنند که ناشی از فشارهای محیطی مشابه است. دِهانه معتقد است که بسیاری از پستانداران و برخی گونههای پرندگان و ماهیها ممکن است ویژگیهای مشابهی از آگاهی را توسعه داده باشند که مشابه به آنچه در انسانها وجود دارد، باشد.
-
به عبارت دیگر، او به امکان تکامل آگاهی در گونههای مختلف اشاره میکند و بر این باور است که آگاهی یک ویژگی عمومی است که ممکن است در گونههای مختلف با مسیرهای تکاملی مشابه ظاهر شده باشد.
🔹 خودشناسی در انسانها و حیوانات:
-
دِهانه همچنین اشاره دارد که انسانها تنها موجوداتی نیستند که به نوعی خودآگاهی دارند. این بیان نشان میدهد که او اعتقاد دارد که حیوانات نیز میتوانند نوعی خودشناسی یا آگاهی از خود داشته باشند، که این نکته برای مطالعه آگاهی و خودآگاهی در سایر گونهها اهمیت دارد.
-
این به معنای پذیرش این ایده است که ویژگیهای پیچیدهای مانند خودآگاهی ممکن است در حیوانات غیرانسانی نیز وجود داشته باشد، نه تنها در انسانها.
در مجموع، این بخش به پتانسیل آگاهی در حیوانات و مقایسه آن با انسانها اشاره دارد و پیشنهاد میکند که آگاهی ممکن است در موجودات مختلف بهطور مستقل تکامل یافته باشد.
His final thought on our human uniqueness is more controversial, but not out of the mainstream: human consciousness is the outcome of two nested mainstream evolutions – the development of a “global workplace,” which occurred in all primates, and a later boost from language that occurred only in humans. This reflects a form of convergence between the old Chomskian view of language as a special capability of the human brain and the evolutionary biologist view that humans are much more similar to other animals than this view might imply. The convergence reduces the major language difference to the human ability to have recursive thoughts, rather than a genetically encoded Universal Grammar capability.
ترجمه:
آخرین فکر دِهانه در مورد یگانگی انسان بیشتر جنبه بحثبرانگیز دارد، اما از جریان اصلی دور نیست: آگاهی انسان نتیجه دو تکامل اصلی است که بهطور تو در تو در جریان بودهاند: توسعه یک “فضای کاری جهانی” که در تمام میمونها رخ داده است و سپس یک افزایش از زبان که تنها در انسانها رخ داده است. این نظریه شکلی از تکامل همگرا بین دیدگاه قدیمی چامسکی مبنی بر زبان بهعنوان یک ویژگی خاص مغز انسان و دیدگاه زیستشناسان تکاملی است که انسانها را به مراتب بیشتر مشابه دیگر حیوانات میداند تا آنچه این دیدگاه به نظر میرسد. این تقارب تفاوت عمده زبان را به توانایی انسان برای داشتن افکار بازگشتی کاهش میدهد، به جای اینکه آن را به یک قابلیت دستور زبان جهانی کدگذاریشده ژنتیکی نسبت دهد.
تبیین:
این بخش به نظریه دِهانه در مورد یگانگی انسان و ارتباط آن با آگاهی و زبان میپردازد:
🔹 آگاهی انسان و تکامل جهانی:
-
دِهانه بر این باور است که آگاهی انسان نتیجهای از دو تکامل مهم و همزمان است:
-
توسعه یک فضای کاری جهانی که در تمام میمونها و برخی از پستانداران وجود دارد و باعث شکلگیری آگاهی عمومی در مغز میشود.
-
افزایش زبان که تنها در انسانها رخ داده است و نقش اساسی در تقویت آگاهی انسان ایفا کرده است.
-
🔹 تقابل دیدگاهها:
-
این ایده تقارن بین دیدگاه چامسکی (که زبان را یک ویژگی خاص مغز انسان میداند) و دیدگاه زیستشناسان تکاملی (که انسانها را بیشتر شبیه به سایر حیوانات میداند) را نشان میدهد.
-
به عبارت دیگر، دِهانه معتقد است که زبان تنها یک ویژگی انسانها نیست بلکه بر اساس تکامل در موجودات دیگر نیز پدید آمده و تنها در انسانها بهصورت ویژهای رشد کرده است.
🔹 افکار بازگشتی و دستور زبان جهانی:
-
دِهانه تفاوت عمده زبان انسانها را به توانایی داشتن افکار بازگشتی (یعنی تفکرات پیچیده و لایهلایه) نسبت میدهد، نه به وجود یک دستور زبان جهانی که بهطور ژنتیکی در انسانها کدگذاری شده باشد.
-
این نظریه به جای اینکه بر تفاوتهای زبانی مطلق تأکید کند، بر ویژگیهای تفکر پیچیده و ساختار زبان در انسانها متمرکز است.
در نهایت، این بخش نشان میدهد که دِهانه به نوعی پذیرش تقارب تکاملی در انسانها و سایر حیوانات اعتقاد دارد، بهطوری که آگاهی و زبان ویژگیهایی هستند که در انسانها به صورت خاص تکامل یافتهاند، اما ریشه در ویژگیهای تکاملی مشترک دارند.
He ends by stating that David Chalmers, a philo- sopher at the University of Arizona, has wrongly swapped the labels in defining the “easy” and “hard” problems of consciousness. In his words, “it is the ‘easy’ problem that is hard, while the hard problem just seems hard because it engages ill-defined intuitions” (p. 262). What a fitting end to a brilliant, engaging book.
ترجمه:
او با بیان اینکه دیوید چالمرز، فیلسوف دانشگاه آریزونا، در تعریف «مشکلهای آسان» و «مشکلهای سخت» آگاهی اشتباه کرده است، صحبتهای خود را به پایان میرساند. به گفته او، «مشکل ‘آسان’ در واقع مشکل دشواری است، در حالی که مشکل سخت فقط به نظر دشوار میآید زیرا با احساسات مبهم و غیرتعریفشده درگیر است» (ص. ۲۶۲). چه پایان مناسبی برای یک کتاب درخشان و جذاب.
تبیین:
در این بخش، دِهانه به نقد دیدگاه دیوید چالمرز درباره مشکلهای آگاهی میپردازد:
🔹 انتقاد از چالمرز:
-
دیوید چالمرز بهطور معروف دو مشکل را در آگاهی تعریف کرده است:
-
مشکل آسان که شامل مسائل مربوط به نحوه پردازش اطلاعات در مغز و عملکردهای شناختی است.
-
مشکل سخت که به درک آگاهی و تجربههای ذهنی مربوط میشود.
-
-
دِهانه به این نظر چالمرز نقد وارد میکند و معتقد است که مشکل آسان در واقع مشکل بسیار پیچیدهای است، چرا که نیازمند درک عمیق فرآیندهای مغزی است، در حالی که مشکل سخت بیشتر به مسائل مبهم و غیرقابل تعریف مرتبط است که به نظر میرسد دشوار هستند.
🔹 دیدگاه دِهانه:
-
دِهانه تأکید میکند که مشکل واقعی آگاهی نه به پیچیدگیهای نظری آن، بلکه بهدلیل ابهامها و احساسات غیردقیق است که در مورد آن وجود دارد.
-
این نوع نقد از طرف دِهانه نشان میدهد که او به جزئیات و ابعاد مختلف علمی آگاهی توجه میکند و بر این باور است که به جای تمرکز صرف بر مفهومسازیهای مبهم، باید به مسائل قابل آزمایش و قابل درک توجه کرد.
🔹 پایان کتاب:
-
این نقد به دیدگاه چالمرز به عنوان پایاننامهای مناسب برای کتابی درخشان و جذاب در نظر گرفته میشود، زیرا نشاندهنده نوع تفکر دقیق و علمی دِهانه است و نشان میدهد که چگونه میتوان به مسائل پیچیده آگاهی از دیدگاههای مختلف علمی نزدیک شد.
Reference
Dennett, D. (1996). Kinds of minds. New York, NY: Basic Books.
Terence Rogers, Ph.D.
Icahn School of Medicine at Mount Sinai,
New York, NY, USA
rogersterry7@gmail.com © ۲۰۱۴, Terence Rogers
To cite this article: Terence Rogers Ph.D. (2014): Consciousness and the brain: deciphering how the brain codes our thoughts, Neuropsychoanalysis: An Interdisciplinary Journal for Psychoanalysis and the Neurosciences, DOI: 10.1080/15294145.2014.956209
To link to this article: http://dx.doi.org/10.1080/15294145.2014.956209
»» تمامی کتاب