یادگاری از حافظه: کاوشی در هویت، زمان و روایت در فیلم Memento

I have here a message from Vasudha Gandhi of Queens Village, N.Y., about the movie “Memento”: “Although I loved the film, I don’t understand one key plot-point. If the last thing the main character remembers is his wife dying, then how does he remember that he has short-term memory loss?” Michael Cusumano of Philadelphia writes with the same query. They may have identified a hole big enough to drive the entire plot through. Perhaps a neurologist can provide a medical answer, but I prefer to believe that Leonard, the hero of the film, has a condition similar to Tom Hanks’ “brain cloud” in “Joe vs. the Volcano”–Leonard suffers from a condition brought on by a screenplay that finds it necessary, and it’s unkind of us to inquire too deeply.
ترجمه:
من پیامی از واسودها گاندی (Vasudha Gandhi) از کوئینز ویلیج، نیویورک (Queens Village, N.Y.) درباره فیلم «یادگاری» (Memento) دریافت کردهام:
«با اینکه فیلم را دوست داشتم، یک نکته کلیدی از داستان را نمیفهمم. اگر آخرین چیزی که شخصیت اصلی به یاد دارد مرگ همسرش است، پس چطور به یاد دارد که دچار اختلال حافظه کوتاهمدت (short-term memory loss) است؟»
مایکل کوزومانو (Michael Cusumano) از فیلادلفیا (Philadelphia) نیز همین پرسش را مطرح کرده است.
آنها شاید به یک نقطهضعف داستانی (plot hole) اشاره کرده باشند که بتوان کل داستان را از آن عبور داد.
شاید یک عصبشناس (neurologist) بتواند پاسخی پزشکی ارائه دهد، اما من ترجیح میدهم باور کنم که لئونارد (Leonard)، قهرمان فیلم، به وضعیتی دچار است شبیه به «ابر مغزی» (brain cloud) تام هنکس در فیلم Joe vs. the Volcano—
لئونارد از شرایطی رنج میبرد که ناشی از فیلمنامهای (screenplay) است که آن را ضروری میداند، و بیرحمانه است اگر ما بخواهیم بیش از این کنکاش کنیم.
تبیین:
در این متن، نویسنده به یک پارادوکس داستانی در فیلم Memento اشاره میکند: اگر لئونارد آخرین خاطرهاش مرگ همسرش است و پس از آن دیگر چیزی را نمیتواند به خاطر بسپارد، چطور آگاه است که دچار اختلال حافظه کوتاهمدت شده است؟ این مسئله ظاهراً با منطق درونی فیلم در تضاد است.
در اینجا، سؤال مخاطبان از زاویهای کاملاً عقلگرایانه و بر اساس روانشناسی حافظه و عصبشناسی مطرح شده است، اما نویسنده پاسخی طنزآمیز و متافیلمی میدهد: او این شکاف منطقی را نه به مغز شخصیت، بلکه به ساختار فیلمنامه نسبت میدهد. اشاره به فیلم Joe vs. the Volcano و اصطلاح ساختگی «ابر مغزی» نوعی شوخی است با شرایطی که تنها برای پیشبرد داستان طراحی شدهاند، نه برای تطابق با واقعیت علمی.
به این ترتیب، متن نه تنها به تناقض درونروایی اشاره میکند، بلکه به شکلی ظریف نقدی بر وفاداری فیلمنامه به منطق پزشکی یا روانشناختی وارد میکند. این نوع نقد، مرز بین تحلیل روانشناختی شخصیت و نقد ساختاری فیلمنامه را روشن میکند.
Leonard is played by Guy Pearce, in a performance that is curiously moving, considering that by definition it has no emotional arc. He has witnessed the violent death of his wife and is determined to avenge it. But he has had short-term memory loss ever since the death and has to make copious notes–he even has memos tattooed to his body as reminders.
ترجمه:
لئونارد (Leonard) توسط گای پیرس (Guy Pearce) بازی میشود، در اجرایی که بهطرزی عجیب تأثیرگذار است، با توجه به اینکه بنا بر تعریف، هیچ قوس عاطفی (emotional arc) ندارد.
او شاهد مرگ خشونتآمیز همسرش (violent death of his wife) بوده و مصمم است آن را انتقام بگیرد (avenge it).
اما از زمان مرگ همسرش دچار اختلال حافظه کوتاهمدت (short-term memory loss) شده و باید یادداشتهای مفصل (copious notes) بردارد—
او حتی یادآورها (memos) را به شکل خالکوبی (tattooed) روی بدنش ثبت کرده تا به خودش یادآوری کند.
تبیین:
در این توصیف، نکتهای ظریف و متناقض درباره ساختار شخصیتی لئونارد ارائه میشود: بازی گای پیرس با اینکه بدون تحول یا دگرگونی عاطفی (emotional arc) است، با این حال «تأثیرگذار» خوانده میشود. این تناقض از آنجاست که در روایتهای کلاسیک، شخصیت با طی یک مسیر درونی به رشد یا تغییر میرسد، اما لئونارد به دلیل اختلال حافظهاش عملاً در لحظه «گیر افتاده» است و نمیتواند یاد بگیرد یا تحول یابد.
اختلال حافظه کوتاهمدت در لئونارد نهتنها بر زندگی روزمرهاش، بلکه بر نحوه درک زمان، روایت و حتی احساساتش اثر میگذارد. او هیچ تداومی در تجربه ندارد، بنابراین نمیتواند تجربههای گذشته را با حال پیوند دهد یا روندی عاطفی را طی کند. با این حال، بازی بازیگر چنان طراحی شده که ما همچنان با لئونارد همدلی میکنیم.
نکته دیگر، استفاده از یادداشتبرداری افراطی و خالکوبی به عنوان استراتژیهای بقاست. این تمهیدات جایگزین حافظهای شدهاند که دیگر وجود ندارد. به بیان دیگر، بدن لئونارد به آرشیو حافظهاش تبدیل شده—که تمی بسیار قدرتمند در سطح سینمایی و روانشناختی است، و همچنین بر نقش جسم در ذخیرهسازی هویت تأکید دارد.
این عناصر همزمان یک چالش روانشناختی را نمایش میدهند و با تکنیکهای سینمایی، تجربهی تماشاگر را نسبت به روایت «قطعهقطعه» و غیرخطی فیلم تقویت میکنند.
If Leonard keeps forgetting what has already happened, we in the audience suffer from the opposite condition. We begin at the end, and work our way back toward the beginning, because the story is told backward.
ترجمه:
اگر لئونارد (Leonard) مدام فراموش میکند که چه اتفاقی افتاده، ما بهعنوان تماشاگران (audience) دچار وضعیتی کاملاً معکوس هستیم.
ما از پایان آغاز میکنیم (begin at the end) و بهسوی آغاز حرکت میکنیم (work our way back toward the beginning)،
زیرا داستان بهصورت برعکس روایت میشود (told backward).
تبیین:
در این بخش، تضادی ظریف و معنادار بین درک ذهنی شخصیت اصلی و تجربهی روایی تماشاگر بیان میشود. لئونارد قربانی فراموشی رو به جلو (anterograde amnesia) است و نمیتواند رویدادهای جدید را در حافظه خود نگه دارد، در حالی که تماشاگر با یک ساختار روایی کاملاً برعکس مواجه است:
فیلم Memento با تکنیکی کمنظیر، از پایان به آغاز پیش میرود، بهطوریکه ما نیز همانند لئونارد، اطلاعات را تدریجاً و با تأخیر دریافت میکنیم، اما برعکس او، فراموش نمیکنیم، بلکه مدام در حال بازسازی گذشته هستیم.
این ساختار باعث میشود تماشاگر بهصورت فعالانه درگیر فرآیند معناسازی شود. ما باید هر صحنه را با دانستههای بعدی بسنجیم و تکههای پازل را بهگونهای کنار هم بچینیم که برخلاف جهت زمان درکشده در جهان واقعی پیش برود.
این تضاد میان حافظهی شخصیت و دانایی تماشاگر، هستهی اصلی جذابیت فیلم را شکل میدهد و تجربهای را خلق میکند که در آن زمان، حافظه و روایت در هم تنیده شدهاند. فیلم نهتنها درباره فراموشی است، بلکه تماشای آن نیز نوعی شبیهسازی تجربهی اختلال حافظه محسوب میشود—تجربهای سینمایی که ذهن مخاطب را دقیقاً در تضاد با ذهن شخصیت اصلی قرار میدهد.
Well, not exactly; it begins with a brilliant idea, a Polaroid photograph that fades instead of developing, but every individual scene plays with time running forward, and there are some lateral moves and flashbacks that illuminate, or confuse, the issue. Essentially, Leonard is adrift in time and experience, and therefore so are we.
ترجمه:
خب، نه دقیقاً؛ فیلم با یک ایده درخشان آغاز میشود: عکسی پولاروید (Polaroid photograph) که بهجای ظاهر شدن، محو میشود (fades instead of developing).
اما هر صحنهی جداگانه (individual scene) با جریان زمانی رو به جلو (time running forward) اجرا میشود،
و در کنار آن، حرکتهای جانبی (lateral moves) و فلشبکهایی (flashbacks) وجود دارند که گاه مسأله را روشن میکنند (illuminate)، و گاه مبهم میسازند (confuse).
در اصل، لئونارد (Leonard) در زمان و تجربه (time and experience) سرگردان است—و بنابراین، ما نیز همینگونهایم.
تبیین:
در این پاراگراف، نویسنده با دقت پیچیدگی روایی فیلم Memento را توضیح میدهد. برخلاف تصور اولیه که فیلم بهطور کامل «برعکس» روایت میشود، درواقع ساختار پیچیدهتری دارد:
هر صحنه بهصورت درونی با نظم زمانی جلو میرود، اما چینش کل صحنهها در کنار هم، پسرو (backward) است. این تمایز مهمی است که نشان میدهد فیلم تنها بازی با ترتیب صحنهها نیست، بلکه چندلایه و چندزمانی عمل میکند.
نماد آغازین فیلم، یعنی عکس پولارویدی که محو میشود، از نظر بصری ایدهی واژگونشدن حافظه و زمان را بهزیبایی مجسم میکند. عکسهایی که در دنیای لئونارد نقش حافظه را دارند، برخلاف کارکرد طبیعیشان، بهجای تثبیت واقعیت، آن را از بین میبرند.
حرکتهای جانبی (lateral moves) و بازگشتهای ذهنی (flashbacks) نیز ابزارهایی هستند برای گسترش تجربهی مخاطب از ذهن آشفته و گسستهی لئونارد. درواقع، این تکنیکها عمداً مرز بین واقعیت، خاطره و خیال را مبهم میکنند، تا مخاطب نیز دچار همان بیثباتی شناختی شود که لئونارد درگیر آن است.
در نهایت، جملهی پایانی بهخوبی جوهرهی تجربهی فیلم را بیان میکند: همانطور که لئونارد در زمان سرگردان است، تماشاگر نیز از هرگونه چارچوب زمانی و معنایی پایدار محروم میشود. این همان رواننمایی (simulation) تجربهی اختلال حافظه است که فیلم با دقتی بینظیر بازآفرینی میکند.
The idea of a narrative told backward was famously used by Harold Pinter in the 1983 film “Betrayal,” based on his play. He told a story of adultery and betrayed friendship, beginning with the sad end and then working his way back through disenchantment to complications to happiness to speculation to innocence. His purpose was the opposite of the strategy used by writer-director Christopher Nolan in “Memento.” Pinter’s subject was memory and regret, and the way adulteries often begin playfully and end miserably. There was irony in the way the characters grew happier in each scene, while the audience’s knowledge of what was ahead for them deepened.
ترجمه:
ایدهی روایتی که بهصورت معکوس روایت میشود (narrative told backward)، بهطور مشهور توسط هارولد پینتر (Harold Pinter) در فیلم «خیانت» (Betrayal) در سال ۱۹۸۳ که بر اساس نمایشنامهاش ساخته شده بود، استفاده شد.
او داستانی دربارهی خیانت زناشویی (adultery) و دوستی خیانتدیده (betrayed friendship) را روایت کرد؛ داستان از پایان غمانگیز (sad end) آغاز میشود و سپس از مسیر دلزدگی (disenchantment) به پیچیدگیها (complications)، به شادی (happiness)، به حدس و گمان (speculation) و در نهایت به معصومیت (innocence) بازمیگردد.
هدف او در تضاد کامل (opposite) با استراتژیای بود که کریستوفر نولان (Christopher Nolan) در فیلم «یادگاری» (Memento) بهکار برد.
موضوع پینتر حافظه و حسرت (memory and regret) بود، و اینکه خیانتها اغلب با بازی و شوخی آغاز میشوند و با فلاکت پایان مییابند.
در فیلم او، نوعی طعنه و تناقض (irony) وجود داشت در اینکه شخصیتها در هر صحنه شادتر به نظر میرسیدند، درحالیکه دانایی تماشاگر از آیندهی آنها بیشتر و سنگینتر میشد.
تبیین:
در این پاراگراف، نویسنده با مقایسهی دو فیلم، دو نوع کاملاً متفاوت از روایت معکوس (reverse narrative) را تحلیل میکند: در «خیانت» اثر پینتر، زمان به عقب بازمیگردد تا افول یک رابطه را بررسی کند، اما با نگاهی انسانگرایانه و احساسی به حسرت و گذشته. در مقابل، فیلم «Memento» نولان، از تکنیک مشابهی استفاده میکند اما برای شبیهسازی اختلال حافظه و گسست هویت.
در روایت پینتر، تماشاگر همواره بیشتر از شخصیتها میداند، و همین مسئله باعث ایجاد ایرونی دراماتیک میشود؛ ما میدانیم که شادی فعلی آنها بهزودی به خیانت و جدایی خواهد انجامید، پس احساسمان از صحنههای شاد، ترکیبی از اندوه و آگاهی تلخ است.
در مقابل، در «Memento»، سطح آگاهی تماشاگر با شخصیت اصلی یکی میشود. ما، همانند لئونارد، قطعهقطعه و بهتدریج با اطلاعات مواجه میشویم، و هر بار معنای گذشته را بازسازی میکنیم. بنابراین، پینتر به گذشته نگاه میکند تا معنا بیابد، اما نولان گذشته را مبهم نگه میدارد تا تماشاگر را در بیثباتی روانی نگه دارد.
این مقایسه نشان میدهد که «روایت معکوس» صرفاً یک ابزار ساختاری نیست، بلکه میتواند هدفهای کاملاً متفاوت روانشناختی و فلسفی را دنبال کند: از یادآوری حسرتآمیز خاطرات در پینتر تا گمگشتگی در هویت و واقعیت در نولان.
Nolan’s device of telling his story backward, or sort of backward, is simply that–a device. It does not reflect the way Leonard thinks. He still operates in chronological time, and does not know he is in a time-reversed movie. The film’s deep backward and abysm of time is for our entertainment and has nothing to do with his condition. It may actually make the movie too clever for its own good. I’ve seen it twice. The first time, I thought I’d need a second viewing to understand everything. The second time, I found that greater understanding helped on the plot level, but didn’t enrich the viewing experience. Once is right for this movie. Confusion is the state we are intended to be in.
ترجمه:
تمهید (device) نولان برای روایت داستان بهصورت وارونه یا نیمهوارونه، صرفاً یک تمهید فرمی است—فقط همین.
این روش بازتابی از نحوهی تفکر لئونارد (the way Leonard thinks) نیست.
او همچنان در زمان خطی (chronological time) عمل میکند و نمیداند که در فیلمی با روایت معکوس حضور دارد.
این ژرفای زمان وارونه و بیپایان (deep backward and abysm of time) صرفاً برای سرگرمی ما (our entertainment) است و هیچ ارتباطی با وضعیت ذهنی او ندارد.
در واقع، این تمهید ممکن است فیلم را بیش از حد زیرکانه و پیچیده کند، آنقدر که به خودش ضربه بزند.
من دو بار فیلم را دیدم. بار اول، فکر کردم که برای درک همهچیز به یک بار تماشای دیگر نیاز دارم.
بار دوم، متوجه شدم که درک بهتر داستان، در سطح روایی (plot level) مفید بود،
اما تجربهی تماشای فیلم را غنیتر نکرد (didn’t enrich the viewing experience).
برای این فیلم، یک بار تماشا کافی است.
سردرگمی (confusion) همان حالتی است که قرار است ما در آن باشیم.
تبیین:
در این تحلیل، نویسنده با نگاهی منتقدانه به ساختار روایی فیلم Memento اشاره میکند که تکنیک روایت معکوس (reverse narrative technique) بیش از آنکه بازتابی از وضعیت ذهنی شخصیت باشد، ابزاری برای تأثیرگذاری بر تماشاگر است. به بیان دیگر، این ساختار نمایانگر نوع نگاه یا تجربهی روانی لئونارد نیست، بلکه برشی هوشمندانه از سوی کارگردان برای ایجاد چالش و سرگرمی در ذهن مخاطب است.
لئونارد در داستان بهصورت عادی در زمان پیش میرود—او نمیداند که روایت فیلم به عقب برمیگردد. پس برخلاف بسیاری از فیلمهای روانشناختی که ساختار روایت و روان شخصیت همسو هستند، در اینجا تفاوتی بنیادین بین تجربهی شخصیت و ساختار فیلم وجود دارد.
نویسنده همچنین به تجربهی شخصی خود از تماشای دوبارهی فیلم اشاره میکند و تأکید دارد که با وجود درک بهتر داستان در تماشای دوم، تجربهی عاطفی و سینمایی چندان غنیتر نمیشود. این نکته مهم است، چون نشان میدهد که شاید ساختار فیلم بیش از حد متکی بر هوشمندی فرمی باشد تا بار معنایی یا احساسی.
در نهایت، ایدهی «سردرگمیِ عمدی» بهعنوان حالت مورد نظر کارگردان، به خوبی فلسفهی ساخت فیلم را جمعبندی میکند: نولان نمیخواهد ما صرفاً بفهمیم، بلکه میخواهد احساس کنیم که در یک ذهن فروریخته و غیرقابل اتکا گیر افتادهایم. این سردرگمی، نه نقص، بلکه هدف سینمایی فیلم است.
That said, “Memento” is a diabolical and absorbing experience, in which Pearce doggedly plays a low-rent Fugitive who patiently makes maps, jots notes and explains over and over that he has to talk fast because in a few minutes he’ll start forgetting the conversation. A motel clerk takes advantage of his condition to charge him for two rooms at the same time and cheerfully admits his fraud, pointing out Leonard will forget it. “Even if you get revenge, you’re not going to remember it,” he’s told at one point, but his reply has a certain logic: “My wife deserves revenge whether or not I remember it.” One striking element of the film is a series of flashbacks to a case Leonard investigated when he worked for an insurance company. This involves a man named Sammy, who appears to have memory loss, although he seems otherwise just like good old Sammy. His wife, a diabetic, can’t be sure he isn’t faking his condition, and arranges a test I will not reveal. This story has relevance to Leonard’s own plight, in an indirect way.
ترجمه:
با این همه، Memento تجربهای شیطنتآمیز و جذبکننده (diabolical and absorbing) است؛ فیلمی که در آن گای پیرس (Guy Pearce) سرسختانه نقش فراری کمخرجی (low-rent Fugitive) را بازی میکند که با حوصله نقشه میکشد، یادداشتبرداری میکند (jots notes) و مدام توضیح میدهد که باید سریع صحبت کند، چون در عرض چند دقیقه شروع به فراموشکردن مکالمه خواهد کرد.
کارمند یک متل با سوءاستفاده از وضعیت لئونارد، هزینه دو اتاق را همزمان از او میگیرد و با خوشحالی اعتراف میکند که این کلاهبرداری را انجام داده، چون لئونارد آن را فراموش خواهد کرد.
در جایی به لئونارد گفته میشود: «حتی اگر انتقام بگیری، یادت نمیمونه.» اما پاسخ او منطق خاص خود را دارد:
«زنم لایق انتقامه، چه یادم بیاد چه نه.»
یکی از عناصر برجسته فیلم، مجموعهای از فلاشبکها (flashbacks) است به پروندهای که لئونارد زمانی که در یک شرکت بیمه (insurance company) کار میکرد، بررسی کرده بود.
این پرونده مربوط به مردی به نام سَمی (Sammy) است که ظاهراً دچار اختلال حافظه (memory loss) است، اگرچه در ظاهر مثل همان «سَمی قدیمیِ خوب» بهنظر میرسد.
همسر سَمی که دیابتی است، مطمئن نیست که شوهرش این وضعیت را جعل نمیکند، بنابراین یک آزمایش خاص ترتیب میدهد که نویسنده آن را فاش نمیکند.
این داستان، بهنوعی با وضعیت خود لئونارد پیوند دارد—اما بهصورت غیرمستقیم.
تبیین:
در این بخش از تحلیل، نویسنده به جذابیتهای دراماتیک و ساختاری فیلم اشاره میکند.
شخصیت لئونارد بهعنوان انسانی که با یادداشتبرداری و سازماندهی ذهنی مکانیکی تلاش میکند هویت و مأموریت خود را حفظ کند، یادآور کارآگاهی است که در پی حقیقت میگردد، اما ابزارهای ذهنیاش فرسودهاند.
فیلم از طریق ماجرای متل و سوءاستفاده دیگران از ضعف حافظهاش، به شکل نمادین بیپناهی انسان در برابر حافظه ناقص را تصویر میکند؛ دنیایی که در آن، حقیقت نه تنها فرّار است، بلکه بهراحتی قابل جعل است.
پاسخ لئونارد به جملهی «تو حتی انتقامت رو هم یادت نمیمونه» نشان میدهد که فیلم در سطحی عمیقتر، دربارهی اخلاق، عدالت، و معنا در غیاب حافظه شخصی است. برای لئونارد، ارزش اخلاقی کنش—در اینجا انتقام برای همسر—مهمتر از بهیادآوردن آن است. این نگرش، بیننده را به تأمل دربارهی هویت مستقل از حافظه وامیدارد.
در بخش مربوط به سَمی، فیلم بهطور غیرمستقیم پرسشهایی دربارهی اصالت بیماری روانی، حقیقتجویی، و تردید اخلاقی مطرح میکند. آیا سَمی واقعاً بیمار است؟ آیا همسرش حق داشت او را آزمایش کند؟ این خردهروایت بهطور زیرکانهای بازتابی از خود لئونارد است و باعث میشود بیننده به اعتبار حافظه و روایت در زندگی او شک کند.
در مجموع، این بخش نشان میدهد که Memento صرفاً یک معمای فرمی نیست، بلکه با لحنی تیره و فلسفی، درگیر مفاهیم هویت، اخلاق، حافظه و واقعیت ذهنی میشود.
The other major characters are Natalie (Carrie-Anne Moss), and Teddy (Joe Pantoliano). Of Natalie, he has a Polaroid inscribed: “She has also lost someone. She will help you out of pity.” Their relationship keeps starting over from the beginning. As for Teddy, his identity and role shifts mysteriously.
ترجمه:
شخصیتهای اصلی دیگر فیلم، ناتالی (Natalie) با بازی کری-آن ماس (Carrie-Anne Moss) و تدی (Teddy) با بازی جو پانتولیانو (Joe Pantoliano) هستند.
در مورد ناتالی، لئونارد یک عکس پولاروید (Polaroid) از او دارد که روی آن نوشته: «او هم کسی را از دست داده. از روی ترحم به تو کمک خواهد کرد.»
رابطه آنها مدام از نو آغاز میشود، گویی هیچ پیشینهای بینشان وجود ندارد.
اما تدی، هویت و نقشاش (identity and role) به طرز مرموزی تغییر میکند و هیچگاه کاملاً مشخص نیست چه کسی است و چه میخواهد.
تبیین:
در این بخش، تمرکز فیلم بر روابط انسانی در غیاب حافظه پایدار برجسته میشود. لئونارد به دلیل اختلال حافظه کوتاهمدت، نمیتواند اعتماد میانفردی (interpersonal trust) را از طریق تجربه تدریجی بسازد، بنابراین به یادداشتها و نشانههای بیرونی مثل عکس پولاروید متوسل میشود. این نوع رابطه، بیش از آنکه بر شناخت متقابل استوار باشد، بر تفسیر نوشتهها و برداشتهای لحظهای استوار است.
در مورد ناتالی، جملهی یادداشتشده بر عکس او—«از روی ترحم کمک خواهد کرد»—بر نیاز لئونارد به تفسیر انگیزه دیگران بدون داشتن حافظه گذشته تأکید دارد. اما همین تفسیر ممکن است ناقص، اشتباه یا دستکاریشده باشد، و مخاطب را به پرسش درباره صحت منابع شناختی شخصیت اصلی سوق میدهد.
در مورد تدی، فیلم با ایجاد ابهام در نقش و هویت او، عمداً احساس بیثباتی شناختی (cognitive instability) را تقویت میکند. مخاطب، مانند لئونارد، هیچگاه نمیتواند با قطعیت بداند تدی دوست است یا دشمن، و این وضعیت مخاطب را نیز در جایگاه فردی با حافظه ناقص قرار میدهد.
بهطور کلی، این بخش از فیلم، بحرانهای هویت، اعتماد و معنا را در فضایی روایت میکند که حافظه پایدار وجود ندارد، و بهشکلی عمیق نشان میدهد که چطور روابط انسانی بدون حافظه مشترک، بیوقفه دچار بیثباتی و بازتعریف میشوند.
The purpose of the movie is not for us to solve the murder of the wife (“I can’t remember to forget you,” he says of her). If we leave the theater not sure exactly what happened, that’s fair enough. The movie is more like a poignant exercise, in which Leonard’s residual code of honor pushes him through a fog of amnesia toward what he feels is his moral duty. The movie doesn’t supply the usual payoff of a thriller (how can it?), but it’s uncanny in evoking a state of mind. Maybe telling it backward is Nolan’s way of forcing us to identify with the hero. Hey, we all just got here.
ترجمه:
هدف فیلم این نیست که ما معمای قتل همسر را حل کنیم («نمیتونم فراموشت کنم»، او در مورد همسرش میگوید).
اگر از سینما بیرون بیاییم و هنوز دقیقاً ندانیم چه اتفاقی افتاده، اشکالی ندارد.
فیلم بیشتر شبیه یک تمرین احساسی تلخ (poignant exercise) است؛
جایی که باقیماندهای از حس شرافت اخلاقی لئونارد (residual code of honor)
او را در دل مهی از فراموشی (amnesia)
بهسمت چیزی سوق میدهد که آن را وظیفه اخلاقی خود احساس میکند.
فیلم پایانبندی معمول در هیجانانگیزها (thrillers) را ارائه نمیدهد—چطور میتواند؟—
اما بهشکلی عجیب و رازآلود، نوعی وضعیت ذهنی (state of mind) را تداعی میکند.
شاید روایت معکوس داستان، راه نولان برای وادار کردن ما به همذاتپنداری با قهرمان باشد.
ما هم مثل او، همین الآن به اینجا رسیدهایم.
تبیین:
در این بخش پایانی، نویسنده پیام اصلی فیلم را از سطح روایت جنایی به سطحی فلسفی و روانشناختی ارتقا میدهد. بر خلاف انتظار رایج در داستانهای جنایی یا thrillers، در Memento قرار نیست مخاطب در پایان به یک پاسخ روشن برسد. بلکه، ابهام بخشی از تجربهٔ عمدی فیلم است، و همین ابهام، تماشاگر را در موقعیت لئونارد قرار میدهد.
در قلب فیلم، کُدی اخلاقی (code of honor) وجود دارد که شخصیت اصلی—even بدون داشتن حافظه مداوم—آن را دنبال میکند. این نکته بسیار قابل تأمل است: اخلاق و معنا حتی بدون حافظه نیز میتوانند راهنما باشند. لئونارد نمیداند چرا، ولی میداند باید ادامه دهد. و همین پیگیری کورکورانهٔ یک وظیفه، فیلم را به یک تأمل فلسفی درباره هویت، هدف و اراده تبدیل میکند.
روایت معکوس نیز، بهجای آنکه صرفاً یک ترفند فرمی باشد، به شکلی زیباییشناختی و روانشناختی طراحی شده تا مخاطب را در تجربهٔ سردرگمی، گمگشتگی و ناپایداری حافظه شریک کند. وقتی بیننده نمیداند چه اتفاقی افتاده یا چه خواهد شد، با لئونارد همسطح میشود—هر دو در دل مهای از گذشته فراموششده، بهدنبال حقیقتی ناپایدار هستند.
بهبیان دیگر، Memento نه فیلمی برای حل معما، بلکه فیلمی برای زیستن در درون معما است.
Roger Ebert
Roger Ebert was the film critic of the Chicago Sun-Times from 1967 until his death in 2013. In 1975, he won the Pulitzer Prize for distinguished criticism.
ترجمه:
راجر ایبرت (Roger Ebert) منتقد فیلم روزنامه شیکاگو سان-تایمز (Chicago Sun-Times) بود و از سال ۱۹۶۷ تا زمان درگذشتش در سال ۲۰۱۳ در این سمت فعالیت کرد.
او در سال ۱۹۷۵ جایزه پولیتزر (Pulitzer Prize) را برای نقد برجسته (distinguished criticism) دریافت کرد.
تبیین:
راجر ایبرت یکی از چهرههای ماندگار در تاریخ نقد سینما است که نقدهای تحلیلی، صریح و قابلفهم او برای مخاطبان عام و خاص، تأثیر عمیقی بر فرهنگ سینمایی آمریکا و جهان گذاشت.
او اولین منتقد فیلمی بود که موفق به دریافت جایزه پولیتزر برای نقد شد—که اعتبار این رشته را بهعنوان نوعی از روزنامهنگاری جدی افزایش داد.
سبک نقد ایبرت ترکیبی از بینش زیباییشناختی، تحلیل روایی و تجربه شخصی بود، و نوشتههایش اغلب بهجای صرف داوری، به فهم عمیقتر فیلم کمک میکرد.
نقد او بر فیلم Memento نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ او نه تنها به ساختار روایی و تکنیکی فیلم توجه میکند، بلکه تجربه روانی مخاطب را هم بررسی میکند—نشاندهندهی همان درک چندلایهای است که او را از دیگر منتقدان متمایز میساخت.