فاز پنجم: تمرین جملهسازی واژگان کتاب 504 واژه
در این بخش از تمرینهای واژگان کتاب 504 Absolutely Essential Words، به تمرین جملهسازی برای سه درس متوالی از کتاب میپردازیم.
برای هر واژه، مثالی دقیق و کاربردی به زبان انگلیسی همراه با ترجمه فارسی روان ارائه شده است. این جملهها به شیوهای تعاملی و در قالب باکسهای بازشونده طراحی شدهاند تا یادگیری شما لذتبخش، منظم، و هدفمند باشد.
این تمرینها بخشی از آموزش گامبهگام تیم آیندهنگران مغز به سرپرستی داریوش طاهری هستند و با هدف تقویت حافظه معنایی، جملهسازی سریع، و فهم کاربردی واژگان طراحی شدهاند.
یادگیری را با عمق و معنا تجربه کنید، همراه با آیندهنگاران مغز.
مثالهایی برای واژگان درس سی و هفت
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ heir بهمعنای وارث.»
Example: The prince was the rightful heir to the throne.
شاهزاده وارث قانونی تاجوتخت بود.
«مثالی برای واژهٔ majestic بهمعنای باشکوه، باعظمت.»
Example: The eagle soared above the majestic mountains.
عقاب بر فراز کوههای باشکوه پرواز میکرد.
«مثالی برای واژهٔ dwindle بهمعنای کاهش یافتن، کم شدن.»
Example: The number of visitors began to dwindle as the weather worsened.
با بدتر شدن هوا، تعداد بازدیدکنندگان شروع به کاهش کرد.
«مثالی برای واژهٔ surplus بهمعنای مازاد، اضافی.»
Example: The farm had a surplus of corn this year.
این مزرعه امسال مازاد ذرت داشت.
«مثالی برای واژهٔ traitor بهمعنای خائن.»
Example: He was labeled a traitor for betraying his country.
او به خاطر خیانت به کشورش خائن نامیده شد.
«مثالی برای واژهٔ deliberate بهمعنای عمدی، آگاهانه.»
Example: The attack was a deliberate act of aggression.
این حمله یک اقدام عمدی از روی خصومت بود.
«مثالی برای واژهٔ vandal بهمعنای خرابکار (کسی که عمداً چیزی را خراب میکند).»
Example: The vandal was caught spraying graffiti on the wall.
خرابکار هنگام کشیدن نقاشی دیواری روی دیوار دستگیر شد.
«مثالی برای واژهٔ drought بهمعنای خشکسالی.»
Example: The long drought severely affected the crops.
خشکسالی طولانی به محصولات کشاورزی آسیب شدیدی وارد کرد.
«مثالی برای واژهٔ abide بهمعنای پایبند بودن، تبعیت کردن.»
Example: All students must abide by the rules of the school.
همهٔ دانشآموزان باید از قوانین مدرسه تبعیت کنند.
«مثالی برای واژهٔ unify بهمعنای متحد کردن.»
Example: The leader tried to unify the divided country.
رهبر تلاش کرد کشور تفرقهزده را متحد کند.
«مثالی برای واژهٔ summit بهمعنای قله یا نشست عالیرتبه.»
Example: The climbers finally reached the summit of the mountain.
کوهنوردان سرانجام به قله کوه رسیدند.
«مثالی برای واژهٔ heed بهمعنای توجه کردن، گوش دادن.»
Example: You should heed your teacher’s advice.
باید به توصیهٔ معلم خود توجه کنی.
مثالهایی برای واژگان درس سی و هشت
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ biography بهمعنای زندگینامه.»
Example: She wrote a biography of her grandmother, detailing her struggles and triumphs.
او زندگینامه مادربزرگش را نوشت و در آن، سختیها و پیروزیهایش را شرح داد.
«مثالی برای واژهٔ drench بهمعنای خیس کردن کامل.»
Example: The heavy rain drenched us within minutes.
باران شدید در عرض چند دقیقه ما را کاملاً خیس کرد.
«مثالی برای واژهٔ swarm بهمعنای ازدحام کردن.»
Example: Tourists swarmed the square during the festival.
در طول جشنواره، گردشگران به میدان هجوم آوردند.
«مثالی برای واژهٔ wobble بهمعنای لق زدن.»
Example: The table wobbles when you lean on it.
این میز وقتی به آن تکیه میدهی، لق میزند.
«مثالی برای واژهٔ tumult بهمعنای هیاهو و آشوب.»
Example: The speech caused a tumult in the crowd.
سخنرانی باعث آشوب در میان جمعیت شد.
«مثالی برای واژهٔ kneel بهمعنای زانو زدن.»
Example: He knelt before the altar to pray.
او برای دعا کردن در برابر محراب زانو زد.
«مثالی برای واژهٔ dejected بهمعنای افسرده.»
Example: She looked dejected after receiving the bad news.
او پس از شنیدن خبر بد، افسرده بهنظر میرسید.
«مثالی برای واژهٔ obedient بهمعنای مطیع.»
Example: The dog was obedient and followed every command.
سگ بسیار مطیع بود و همهٔ دستورات را اجرا میکرد.
«مثالی برای واژهٔ recede بهمعنای عقب رفتن.»
Example: The floodwaters began to recede after several days.
پس از چند روز، آبهای سیلاب شروع به عقبنشینی کردند.
«مثالی برای واژهٔ tyrant بهمعنای حاکم ظالم.»
Example: The tyrant ruled the country with fear and violence.
آن حاکم ظالم با ترس و خشونت کشور را اداره میکرد.
«مثالی برای واژهٔ charity بهمعنای خیریه یا نیکوکاری.»
Example: She donated a large amount to charity.
او مبلغ زیادی را به خیریه اهدا کرد.
«مثالی برای واژهٔ verdict بهمعنای حکم دادگاه.»
Example: The jury reached a unanimous verdict of not guilty.
هیئت منصفه بهاتفاق آرا به حکم بیگناهی رسیدند.
مثالهایی برای واژگان درس سی و نه
Exercise
Now make up your own sentences, one for each of the new words you have just been taught.
«مثالی برای واژهٔ unearth بهمعنای کشف کردن.»
Example: The scientists managed to unearth ancient artifacts from the ruins.
دانشمندان موفق شدند اشیای باستانی را از دل ویرانهها کشف کنند.
«مثالی برای واژهٔ depart بهمعنای ترک کردن.»
Example: The train will depart at 6 p.m. sharp.
قطار رأس ساعت ۶ عصر حرکت خواهد کرد.
«مثالی برای واژهٔ coincide بهمعنای همزمان شدن.»
Example: My vacation will coincide with the national holiday.
تعطیلات من با تعطیلات ملی همزمان خواهد شد.
«مثالی برای واژهٔ cancel بهمعنای لغو کردن.»
Example: The flight was canceled due to bad weather.
پرواز به دلیل هوای بد لغو شد.
«مثالی برای واژهٔ debtor بهمعنای بدهکار.»
Example: The debtor was unable to repay his loan on time.
آن بدهکار نتوانست وام خود را بهموقع پرداخت کند.
«مثالی برای واژهٔ legible بهمعنای خوانا.»
Example: Her handwriting is so legible that even a child can read it.
دستخط او آنقدر خواناست که حتی یک کودک هم میتواند آن را بخواند.
«مثالی برای واژهٔ placard بهمعنای پلاکارد یا تابلو.»
Example: Protesters held placards demanding justice.
معترضان پلاکاردهایی در دست داشتند که خواستار عدالت بودند.
«مثالی برای واژهٔ contagious بهمعنای واگیردار.»
Example: The flu is a highly contagious disease.
آنفولانزا بیماریای بسیار واگیردار است.
«مثالی برای واژهٔ clergy بهمعنای روحانیت.»
Example: The clergy played a major role in the ceremony.
روحانیت نقش مهمی در مراسم ایفا کرد.
«مثالی برای واژهٔ customary بهمعنای رایج یا مرسوم.»
Example: It is customary to shake hands when meeting someone new.
در هنگام ملاقات با فردی جدید، مرسوم است که با او دست بدهیم.
«مثالی برای واژهٔ transparent بهمعنای شفاف.»
Example: The glass is so transparent that you can see right through it.
شیشه آنقدر شفاف است که میتوانی از میان آن همهچیز را ببینی.
«مثالی برای واژهٔ scald بهمعنای سوزاندن با مایع داغ.»
Example: She scalded her hand while pouring boiling water.
هنگام ریختن آب جوش، دستش را سوزاند.