زبان انگلیسی دکتری

قسمت اول: ۵۰۴ واژه با داستان | درس‌های ۱ تا ۳ با حکایت‌های خلاقانه

فاز سوم: یادگیری خلاقانه ۵۰۴ واژه با حکایت‌های داستانی

کتاب ۵۰۴ Absolutely Essential Words یکی از منابع معتبر و محبوب زبان‌آموزان است که یادگیری واژگان انگلیسی را تسهیل می‌کند. در این فاز، رویکردی نوین اتخاذ شده است تا هر ۱۲ واژه از هر درس، در قالب حکایت‌های داستانی جذاب و آموزنده روایت شوند.

این حکایت‌ها توسط داریوش طاهری نگارش یافته‌اند و با بهره‌گیری از اصول روان‌شناسی یادگیری و داستان‌سرایی، هدفشان ایجاد ماندگاری عمیق واژگان در ذهن زبان‌آموزان است.

در هر نوشته، سه درس (یعنی ۳۶ واژه) در قالب سه داستان مستقل اما مرتبط منتشر می‌شوند. دعوت می‌کنیم تا همراه ما باشید و با این روش خلاقانه، یادگیری زبان انگلیسی را به تجربه‌ای شیرین و اثربخش تبدیل کنید.


حکایت شماره ۱: سفر به دنیای واژگان درس یک


Once a brave soldier decided to abandon his luxurious life in the city and move to a remote village. He was keen to help others and start a new chapter in life.
روزی یک سرباز شجاع تصمیم گرفت زندگی لوکس خود را در شهر رها کند (abandon) و به روستایی دورافتاده نقل مکان کند. او بسیار مشتاق (keen) بود تا به دیگران کمک کند و فصل جدیدی از زندگی‌اش را آغاز نماید.
Despite many hardships, he never gave up. The villagers were initially unaccustomed to strangers, but his generosity won them over.
با وجود بسیاری از سختی‌ها (hardships)، او هرگز تسلیم نشد. روستاییان در ابتدا نسبت به غریبه‌ها خو نگرفته (unaccustomed) بودند، اما سخاوت او دل آن‌ها را به دست آورد.
One day, a bachelor from the nearby town arrived. He was jealous of the soldier’s influence and took an oath to ruin his reputation.
روزی یک مرد مجرد (bachelor) از شهر نزدیک آمد. او نسبت به نفوذ آن سرباز حسادت (jealous) می‌ورزید و سوگند (oath) خورد که شهرت او را خراب کند.
But the soldier handled everything with tact and grace. He collected data to prove his innocence and confronted the rumors calmly.
اما سرباز با کیاست (tact) و وقار همه چیز را مدیریت کرد. او اطلاعات (data) جمع‌آوری کرد تا بی‌گناهی‌اش را ثابت کند و با شایعات مقابله کرد.
Soon, the jealous man had to vacate the village in shame. The soldier’s gallant attitude inspired many, and he was eventually chosen as the village leader after he qualified through a public vote.
به‌زودی آن مرد حسود مجبور شد با شرمندگی روستا را ترک کند. رفتار با شکوه (gallant) آن سرباز الهام‌بخش بسیاری شد، و در نهایت پس از آن‌که با رأی عمومی واجد شرایط (qualify) شناخته شد، به‌عنوان رهبر روستا انتخاب گردید.
The vacant house he moved into was turned into a school, proving that one man’s courage can lead to great change.
خانه خالی (vacant) که او به آن نقل مکان کرده بود، به مدرسه تبدیل شد و ثابت کرد که شجاعت یک انسان می‌تواند به تغییرات بزرگی منجر شود.

حکایت شماره ۲: سفر به دنیای واژگان درس دو


It was a dismal night when the detective arrived at the abandoned house on the hill. Inside, he discovered a corpse lying near the fireplace. The air was frigid, and his fingers quickly grew numb.

شب غم‌انگیزی (dismal) بود که کارآگاه به خانه‌ی متروکه‌ای بر فراز تپه رسید. درون خانه، یک جسد (corpse) در کنار شومینه پیدا کرد. هوا یخ‌زده (frigid) بود و انگشتانش خیلی سریع بی‌حس (numb) شدند.
The detective tried to conceal his fear as a sinister noise echoed from the attic. He slowly began to recline behind a broken sofa to listen more carefully.
کارآگاه سعی کرد ترسش را پنهان (conceal) کند، در حالی که صدایی شوم (sinister) از اتاق زیر شیروانی طنین انداخت. او آرام‌آرام پشت یک مبل شکسته تکیه داد (recline) تا با دقت بیشتری گوش دهد.
Suddenly, a loud shriek broke the silence, making even the brave detective jump. He realized he was in peril and needed to act quickly.
ناگهان یک جیغ (shriek) بلند سکوت را شکست، به‌طوری که حتی کارآگاه شجاع هم از جا پرید. او فهمید که در خطر (peril) قرار دارد و باید سریع عمل کند.
While searching the house, he found a journal describing a plan to tempt innocent travelers into the house and rob them. The writer claimed to inhabit the shadows and control the spirits within.
هنگام جستجوی خانه، دفترچه‌ای پیدا کرد که نقشه‌ای برای وسوسه کردن (tempt) مسافران بی‌گناه به درون خانه و سرقت از آن‌ها را توصیف می‌کرد. نویسنده ادعا کرده بود که در سایه‌ها ساکن است (inhabit) و ارواح داخل خانه را کنترل می‌کند.
The detective didn’t believe in ghosts, but the evidence was too strong. He made a wager with himself: solve the mystery before sunrise or leave forever.
کارآگاه به ارواح اعتقاد نداشت، اما شواهد بیش از حد قوی بودند. او با خودش شرط (wager) بست: پیش از طلوع خورشید معما را حل کند یا برای همیشه آن‌جا را ترک نماید.
By morning, the mystery was solved. It turned out the scream came from a trapped bird, and the so-called spirits were simply shadows playing tricks. Still, the night was one he would never forget.
تا صبح، معما حل شد. مشخص شد که جیغ از یک پرنده‌ی گرفتار آمده بود، و ارواح ادعایی چیزی جز سایه‌هایی که بازی ذهن بودند، نبودند. با این حال، آن شب هیچ‌گاه از خاطرش نرفت.

حکایت شماره ۳: سفر به دنیای واژگان درس سه


During an annual business summit, a young entrepreneur was asked to devise a strategy to help farmers sell their crops directly to the market. It was an essential step for survival in regions where food was scarce.
در یک اجلاس سالانه (annual) تجارت، از یک کارآفرین جوان خواسته شد که یک راهبرد طرح‌ریزی کند (devise) تا به کشاورزان کمک کند محصولاتشان را مستقیماً به بازار بفروشند. این اقدامی لازم (essential) برای بقا در مناطقی بود که غذا کمیاب (scarce) بود.
He noticed that many of the farmers were paying expensive fees to middlemen. By suggesting a wholesale cooperative, he managed to persuade them to work together instead.
او متوجه شد که بسیاری از کشاورزان هزینه‌های گران (expensive)ی به دلالان می‌پردازند. با پیشنهاد یک همکاری عمده‌فروشی (wholesale)، توانست آن‌ها را قانع کند (persuade) که با هم کار کنند.
The idea wasn’t typical, and some people doubted it would work. But with a creative blend of technology and tradition, the plan became a success. Even the authorities were impressed.
این ایده کلیشه‌ای (typical) نبود و برخی شک داشتند که موفق شود. اما با ترکیب (blend)ی خلاقانه از فناوری و سنت، طرح به موفقیت رسید. حتی مقامات نیز تحت تأثیر قرار گرفتند.
To keep costs low, the entrepreneur set a minimum fee for participation. The results were clearly visible—profits increased, waste decreased, and more families could afford better food.
برای پایین نگه داشتن هزینه‌ها، آن کارآفرین هزینه‌ای حداقلی (minimum) برای شرکت در طرح در نظر گرفت. نتایج به‌وضوح قابل‌مشاهده (visible) بود—سود افزایش یافت، ضایعات کاهش یافت، و خانواده‌های بیشتری توانستند غذای بهتری تهیه کنند.
What made the project truly remarkable was the talent of the team behind it. Each member brought unique skills to the table and helped turn an ambitious dream into reality.
آنچه این پروژه را واقعاً چشمگیر کرد، استعداد (talent) تیم پشت آن بود. هر عضو مهارت‌های منحصربه‌فردی را با خود آورد و کمک کرد تا یک رؤیای بلندپروازانه به واقعیت تبدیل شود.

امتیاز نوشته:

میانگین امتیازها: ۵ / ۵. تعداد آراء: ۱

اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می‌دهید.

داریوش طاهری

نه اولین، اما در تلاش برای بهترین بودن؛ نه پیشرو در آغاز، اما ممتاز در پایان. ---- ما شاید آغازگر راه نباشیم، اما با ایمان به شایستگی و تعالی، قدم برمی‌داریم تا در قله‌ی ممتاز بودن بایستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا