رمزگردانی بینایی؛ یک مورچه تا چه فاصله ای را می تواند ببیند
تصور کنید که شما یک تکه آهن هستید. بنابراین، سر جای خود نشستهاید و وقتی یک قطره آب روی شما میافتد طبق معمول کاری انجام نمیدهید. ادراک شما از آب چه خواهد بود؟ بله، البته که یک میلهٔ آهنی مغز ندارد و هیچ ادراکی نخواهد داشت. اما اجازه دهید این واقعیت نامناسب را نادیده بگیریم و تصور کنیم که اگر این میلهٔ آهنی میتوانست آب را درک کند، چه پیش میآمد؟ از دیدگاه یک تکه آهن، آب مخصوصاً موجب زنگزدگی میشود.
اکنون به دیدگاه خودتان به عنوان انسان مراجعه کنید. شما میدانید که زنگزدگی واقعاً ویژگی خود آب نیست، بلکه این است که چگونه با آهن واکنش کند. همین امر در مورد ادراک انسان صدق میکند. وقتی شما چمن را سبز میبینید، سبز ویژگی چمن نیست، کما اینکه زنگ زدگی ویژگی آب نیست. تجربهٔ سبز وقتی حاصل میشود که نوری که از چمن برمیگردد با نورونها در مغز شما واکنش کند. سبز بودن درون ماست -همانگونه که زنگ زدگی درون قطعهٔ آهن است.
چند دهه قبل، از یک دانشجو که در حال گذراندن امتحان نهایی شفاهی برای phd در روانشناسی بود سوال شد «یک مورچه تا چه فاصلهای را میتواند ببیند؟». رنگ او پرید، پاسخ را نمیدانست و از قرار معلوم انتظار میرفت که بداند. او سعی کرد هر چیزی را که دربارهٔ بینایی حشرات میداند به خاطر آورد. سرانجام، دست کشید و اعتراف کرد پاسخ را نمیداند.
استاد با پوزخندی موذیانه به او گفت «احتمالاً مورچه میتواند ۹۳ میلیون مایل دورتر را ببیند – فاصله تا خورشید». بله، این سوال نوعی نیرنگ بود. با این حال، نکته مهمی را توضیح میدهد: اینکه مورچه تا چه فاصلهای را میبیند یا شما تا چه فاصلهای را میبینید بستگی دارد به اینکه نور قبل از اینکه با چشمان برخورد کند چه فاصلهای را طی میکند. شما «پرتوهای نور» را ساطع نمیکنید. این اصل احتمالاً اولین کشف علمی در روانشناسی بود (استفنز، ۲۰۰۷). در حدود هزار سال پیش یک فیلسوف عرب به نام ابن هیثم (۱٠۴٠-۹۶۵) مشاهده کرد که وقتی شما چشمان خود را هنگام شب باز میکنید، بلافاصله ستارههای دور را میبینید. استدلال او این بود که اگر شما با ساطع کردن پرتوهای بینایی میدیدید در این صورت آنها نمیتوانستند با این سرعت به ستارگان برسند. بعداً او ثابت کرد که پرتوهای نور در تمام جهات از شیء برمیگردند، اما فقط آن پرتوهایی را میبینید که از آن شیء منعکس میشوند و با شبکیهٔ چشم شما برخورد میکنند.
تاکید بر این نکته ارزش دارد، زیرا متاسفانه تعداد زیادی از دانشجویان معتقدند که وقتی میبینند، پرتوهای بینایی را از چشمان خود ساطع میکنند. حتی برخی دانشجویان که درسهایی را در فیزیک یا ادراک بینایی گرفتهاند این برداشت اشتباه فاحش را دارند. این یکی از مهمترین اصولی است که باید از این کتاب به خاطر بسپارید: برای مثال وقتی شما درختی را میبینید، ادراک شما در درخت نیست بلکه در مغز شماست. شما فقط زمانی چیزی را میبینید که نور ناشی از آن، فعالیت مغز شما را تغییر دهد. حتی اگر شما پرتوهایی را از چشمان خود ساطع میکردید -که این کار را نمیکنید- وقتی با شیئی برخورد میکردند تا وقتی به چشمان شما برنگشته باشند، چیزی دربارهٔ آن نمیدانستید. همچنین شما فقط در صورتی چیزی را احساس میکنید که اطلاعات لامسه به مغز شما برسد. وقتی چیزی را با انگشتان خود احساس میکنید، آن را در انگشتان خود احساس نمیکنید، آن را در مغز خود احساس میکنید.
منبع: کتاب روانشناسی فیزیولوژیک، نویسنده: جیمز کالات
بسیار جالب بود
دکتر جان خسته نباشید
سپاس از زحمات شما