حواس ویژه؛ حس شنوایی؛ ویژگی های امواج صوت؛ بخش های مختلف گوش
شنوایی قوی ترین حس در انسان است که relation بسیار بالایی دارد. در مجموع شنوایی و بینایی جز حواس دقیق انسان هستند و ما مدالیتی داریم و مدالیتی را اینجوری تعریف میکنیم که هر انرژی در محیط که بتوانیم آن را تجربه کنیم تحت عنوان مدالیتی گفته میشود. آیا انرژی هست که ما نتوانیم آن را تجربه کنیم؟ بله ممکن است. چرا نمیتوانیم؟ چون رسپتورش را نداریم ولی حالا شنوایی و بینایی را که رسپتورش را داریم میتوانیم مدالیته اش را تجربه کنیم. پس تحت عنوان مدالیتی گفته میشود. بنابراین رسپتوری که ما داریم فرمی از انرژی را حس میکنند. انرژی مکانیکی هست (در شکل کتاب کندل) مثل انرژی پیکری که ما آن را به فرم دیگری Sense میکنیم. اینجا به فرم صدا حس میکنیم. در پیکری به فرم tactile حس میکنیم. به غلط مصطلح شده touch ولی حرف سوماتوسنسوری فقط touch نیست چیزهای دیگر هم هست که معمولا میگویند حس لامسه. در شکل کتاب امواجی داریم که یک سری خصوصیاتی دارند در کتاب به صورت خط پر و خطوط نقطه چین نشان دارد شده است.
هر کدامشان pure tone هستند. یعنی چه؟ یعنی هر کدام دارای خصوصیاتی هستند. اولا Audible هستند. چرا؟ چون در رنج فرکانس حساس انسانی قرار گرفته اند. ۲۰ تا ۲۰۰۰۰ هرتز. دوم اینکه دامنه دارند. ارتفاع این امواج سینوسی دامنه را نشان میدهد. موج صدا با امواج سینوسی انرژی اش را حمل میکند. در یک نقطهای انرژی مکانیکی اش به حداکثر میرسد در یک نقطه ای به حداقل میرسد. سپس یک مرحله comprehention داریم. (صدا در محیط الاستیک پخش میشود در محیط الاستیک انرزی مکانیکی باعث comprehention محیط میشود یک جا ماکزیمم comprehention است و بعد د comprehention میشود پایین موج، مینیمم انرژی است و انرژی مکانیکی ما از محیط الاستیسیته برداشته میشود و این متوالی ادامه پیدا میکند پس این امواج سینوسی موجود در شکل دو تا موج pure tone است که اختلاف فاز با هم دارند. یعنی ماکزیممشان و یا مینیممشان با هم اورلپ ندارد. یک اختلاف زمانی بینشان است.
مثلاً یکی از آنها به گوشی راست میرود یکی از آنها به گوش چپ میرود موج به گوش راست زودتر رسیده پس منبع صدا به گوش راست نزدیکتر است و یا اینکه میگوییم دو تا صدا کاملاً متفاوت است یا خصوصیات خاص خودشان دارند انرژی صوت را حمل میکنند.
پس یک Pure tone یک موج سینوسی حامل انرژی مکانیکی است که Audible هم هست. اگر بخواهیم انرژی اش را بالا ببریم باید دامنه اش را بالا ببریم. یا فرکانس آن را بالا ببریم. مسلما دامنه یا فرکانس را تغییر دهیم صدا تغییر خواهد کرد. در روی خط افقی زمان را داریم و روی خط عمودی pressure را داریم pressure انرژی نیست ولی رابطه مستقیم با انرژی دارد چون مثلا میگوییم energy، pressure، Force ولی هیچ کدام اون یکی نیست.
ولیکن با هم ارتباط دارند و معمولا امواج صدا را بر اساس فشارش نشان میدهند. میگویند Sound pressure واحد فشار هم پاسکال است یا نیوتن بر متر مربع که در فیزیک به کار میرود. واحد دیگری داریم به نام بل و در فیزیولوژی بدن دسی بل هست. از زمانی که پل روی صدا کار کرد به افتخار آن آمدمد به جای sound pressure یا sple ،sp یا Sound pressure level را در نظر گرفتند که فرمولی دارد.
SPL = 20log P/PR
P فشار هوا، PR رفرنس است. یعنی کمترین فشار صدایی که فرد در آن کمترین فشار بتواند بشنود. تحت عنوان PR در نظر میگیرند و عددی که داده فلان دیم بر cm2 ترهشولد شنوایی در انسان.
دسی بل واحد کوچک بل است که برای فیزیولوژی بدن ما به کار میرود.
گوش:
سه قسمت دارد. ۱- گوش خارجی ۲- گوش میانی ۳- گوش داخلی.
گوش خارجی
شامل لاله گوش و مجرای خارجی یا External Acoustic Meatus (meatus acusticus externus; external auditory canal or meatus است. کار خاصی برای ما انجام نمیدهند. در برخی حیوانات لاله گوشی با توجه به منبع صدا تغییر جهت پیدا میکند و میچرخد و در انسان ثابت است و جهتش به سمت آنتریوری است یعنی اگر منبع صدا آنتریور بع گوشی ما برسد جذب امواج صدا راحت تر است تا اینکه از پشت صدا بیاید. یک سری برآمدگی در لاله گوش هست غضروف است و انحنایی که در Meatus هست در انتخاب فرکانسهایی که ما بع آن حساسیم یعنی ۲۰ تا ۲۰۰۰۰ بی تاثیر نیست گرچه تاثیرش کم است بچه ای که با گوشی صاف به دنیا میآید و ناهنجاری دارد و برجستگی و فرورفتگی در لوله گوش را ندارند تا حدودی در تمیز دادن فرکانسها مشکل دارند. غددی داریم در Meatus خارجی که ماده وکس مانندی ترشح میکند که PAR ترشح میکنند که protective است. امواج را جمع آوری کرده و به گوش میانی هدایت میکند.
گوش میانی: یک چنبری داریم که پر از هوا است. کوچکترین زنجیر استخوانی را اینجا داریم. کوچکترین استخوانهای بدن در اینجاست. کوچکترین عضله مخطط را در گوش میانی داریم ۱ – malleus (چکشی) incus سندانی (۳) stapes (رکابی). دو عضله را داریم که malleus را به دیواره چنبر وصل میکند. به نام tensor tympani) و عضله مخطط دیگری داریم که Stapes را به دیواره چنبر وصل میکند به نام stapedius muscle. این زنجیره استخوانی وقتی امواج صدا میآید به پرده صماخ میخورد باعث ارتعاش زنجیره استخوانی میشوند. انرژی صوتی ما باعث هل دادن پایک استخوان رکابی (که بر روی دریچه بیضی قرار دارد) به سمت ناحیه وستیبولار میشود و داستان از اینجا شروع میشود و وارد گوش داخلی میشویم.
گوش میانی دو تا کار ویژه برای ما انجام میدهد (۱) چنبر از طریق پرده صماخ از گوش خارجی جدا شده از طریق oval وwindow round window جدا شده از گوش میانی. پس اولین کاری که برای ما میکند impedance matching است
impedance matching چیست؟ وقتی ما امواج صدا را در هوا داریم یعنی انرژی مکانیکی دارد میآید و انرژی امواج دارد به صورت موج سینوسی میآید و مقدارش هم دامنه موج تعیین میکند. موج که دارد میآید دارد ملکولهای هوا را مرتعش میکند و ملکولهای هوا در حالی که انرژی صدایی وجود ندارد اینرسی سکون دارند. ساکت ایستاده اند. حالا یک ذره حرارت هست و آنها کمی حرکات براونی دارند ولی کافی نیست. موج صدا میآید و اینها را مرتعش میکند درست به صورت موج سینوسی ملکولهای هوا حرکت میکنند ملکولهای هوا با دامنه خاصی دارند مرتعش میشوند. کاملا با انرژی مکانیکی که دارد اینها را دارد مرتعش میکند هماهنگ است یعنی هر چه انرژی بالاتر باشد دامنه بالاتر است و بر عکس. موج وارد گوش میشود قرار است که برود وارد گوش داخلی شود و آنجا دیگر هوا نداریم آندولنف داریم. مایع است و قرار است همانی که در هوا مرتعش شد با همان دامنه اینجا هم همان باشد. وگرنه صدا عوض میشود ماهیت صدا عوض میشود. ولی میدانیم برای اینکه مایع را به همان اندازه مرتعش کنیم انرژی بیشتری لازم داریم. به همین دلیل باید گوش میانی انرژی صدا را بالا ببرد بدون اینکه به خصوصیات صدا دست بزند. چون صدا عوض میشود پس میآید یعنی impedance میکند. یعنی impedance را مچ میکنند. ایمپدانس یعنی چه؟ یه جورایی مثل مقاومت است ولی جهت دارد برداری است. اگر موج صدا از بیرون بیاید داخل گوش impedance داریم اگر برگردد نداریم. گوش میانی چه کار میکند که انرژی صوت را بالا میبرد؟ که بتواند مایع را به همان اندازه با همان کیفیت به ارتعاش در آورد؟ دو تا مکانیسم برای این مسئله داریم. یکی همان زنجیره استخوانی است و قرار گیری سر malleus کنار سندانی (اینها جوری کنار هم قرار گرفته اند که اهرم درست کرده اند. اهرم نیرو را زیاد میکند.
حالا صدا آمد پرده صماخ را مرتعش کرد حالا همین سطح کوچولو. دریچه گرد را مرتعش کند پس نیرو زیاد میشود. تفاوت وسعت پرده صماخ به دریچه گرد. پس به این دو مکانیسم میگویند impedance matching آیا impedance matching بهره (gain) ۱٠٠ درصد دارد؟ خیر ماکزیمم بهره آن ۷۵-۷۰ درصد است. آن هم در رنج خاصی است ۳۰۰ تا ۳۰۰۰ رنج Speech ماست. بیشترین صدایی که میشنویم بیشتر در این رنج است.
این است که ۷۵-۷۰ gain دارد. بعضی وقتها بعضی بچهها که به دنیا میآیند اصلا زنجیره استخوانی ندارند یا دارند ولی یکپارچه است یک تکه استخوان است نه رکابی نه سندانی نه چکشی بلکه یکبارچه است و صدای معمولی را به صورت نجوا میشنوند چون صدا براشون تقویت نمیشود کار دوم گوش میانی این است که attenuation reflex است. صدا را تخفیف میدهد معمولاً برای فرکانسهای زیر ۱۰۰۰ هرتز است و یک رفلکس است. همه رفلکس latency Time دارند و خیلی مهم است یعنی اگر میخواهیم ببینیم یک رفلکسی خوب کار میکند یا نه چیزی که برامون مهم است latency Time آن است. هر چه latency Time کمتر باشد رفلکس قوی تر است. اینجا latency Time این رفلکس ۸۵-۸۰ میلی ثانیه است و رفلکس جالبی نیست ولی بودنش از نبودنش بهتر است. ببینیم چه کار میکند؟ ما دو تا عضله در گوش داخلی داریم یکی tensor tympani و stapedius هست انقباض tensor tympani به سر استخوان چکشی وصل است و آن را به دیواره چنبر وصل کرده است وقتی منقبض میشود چون عضله مخطط است و میتواند به طور ارادی منقبض شود منتها تمرین میخواهد. باعث میشود از زنجیره استخوانی به سمت داخل حرکت کند. به سمت گوشی داخلی و stapedius که استخوان رکابی را به چنبر وصل کرده وقتی منقبض میشود باعث میشود که زنجیره استخوانی یا استخوان رکابی یک حرکت رو به خارج انجام دهد به سمت گوش خارجی. چکشی به سمت داخل حرکت میکند و رکابی به سمت خارج. این باعث میشود که زنجیره استخوانی rigid یا سفت شود و وقتی امواج صدا میآید هر چه اینها شل تر باشند ارتعاشاتشان راحتتر است تا اینکه فشرده هم قرار گرفته باشند پس موج صدا وقتی به آنها برخورد میکند که rigid هستند اثرش کم میشود attenuate میشود. کجاها به درد میخورد؟ وقتی صدای بلند آزاردهنده به ما میرسد مطمئن باشیم که صدای واقعی را نمیشویم، چون کم شده. منتها مشکلی است که ما باید صدا را پیش بینی کنیم. چون latency Time آن خیلی طولانی است اگر پیش بینی نشود صدا میآید شنیده میشود آسیبش را میزند تازه attenuation reflex ما با خبر میشود فایده هم ندارد. مثلا ما داریم میرویم اگر جلوی ما بخواهند ترقه بترکانند خوب است به درد می خورد ولی اگر پشت سر ما باشد و ما خبر نداشته باشیم این رفکس کار نمیکند و صدای زیاد باعث آسیب گوش میشود.
دیگر اینکه بک گراند صدا را تخفیف میدهد مثلا فرض کنیم که داریم با کسی حرف میزنیم ولی همهمه صدا در اطراف ما زیاد است. اولش صدای طرف را نمیشنویم ولی بعد از مدتی احساس میکنیم دیگر آن همهمه احساس نمیشود نه اینکه وجود ندارد و نه اینکه شنیده نمیشود بلکه اثرش کم میشود. مثلاً وارد کلاس شدیم کلاس درس بزرگ است مجبوریم بلند حرف بزنیم که آن فردی که ته کلاس نشسته هم بشنود. منبع صدا دهان ماست و گوش هم بغل دستش است پس صدا خیلی بلند است که به ته کلاس هم برسد ولی هیچ آسیبی به گوش ما نمیرسد چون attenuate میشود. ناحیه cochlea مربوط به شنوایی است. با یک پایک استخوانی به نام modiolus (یک انشعاب از استخوان اتموئید). cochlea به اندازه دو و سه چهارم دور کامل دور آن میچرخد. cochlea از دو جور لابیرنت تشکیل شده است. دو تا لابیرنت استخوانی و یک لابیرنت غشایی درست شده است و اصل کار ما با لابیرنت غشایی است. استخوان رکابی روی oval window قرار گرفته امواج صدا میآید استخوان رکابی را به سمت داخل هل میدهد مایعی که آنجاست مرتعش میشود. اولین جایی که در گوش داخلی مرتعش میشود کجاست؟ پری لنف وستیبولار که استخوان رکابی پری لنف وستیبولار را مرتعش میکند. منتها آن ارتعاش منتقل میشود به scala vestibuli و در لابیرنت استخوانی پیش میرود این که فایده ای ندارد مگر اینکه منتقل شود به لابیرنت غشایی (یا scala media) و از آنجا منتقل خواهد شد به scala tympani و بر میگردد و از طریق دریچه گرد میآید در گوش میانی و از طریق استاش خارج میشود. چه چیزی به خارج منتقل میشود؟ انرژی صوت. انرژی باید همانجا بماند؟ خیر. باید مرتب منتقل شود چون هی دارد انرژی مکانیکی وارد گوش میشود پس باید حتما خارج شود و گرنه میترکد. پس اگر طولی حلزون را باز کنیم انگار سه تا لوله کنار هم میبینیم که چیده شده اند. یک برش عرضی میزنیم و هر سه لوله را میبینیم. اولین جایی که امواج صدا باعث ارتعاش آن میشود scala vestibuli است. از perilymph پر شده است. scala tympani هم از بری لنف پر شده است. پری لنف ترکیبش مانند مایع خارج سلولی است. پس سدیم در آن بسیار زیاد است. ولی در scala media که Sensory organ ما در آن جا قرار دارد آندولنف داریم که درست مانند مایع داخل سلولی است و پتاسیم در آن زیاد است. استثناء در حس شنوایی این است که آن چیزی که باعث تحریک سلولهای شنوایی و دپلاریزاسیون میشود پتاسیم است. چرا؟ چون به جای سدیم اطراف سلولهای حسی پتاسیم زیاد است scala vestibuli و scala tympani اطرافشان استخوان است. برای همین به اینها لابیرنت استخوانی میگویند ولی scala media دور تا دورش غشا است پس به آن لابیرنت غشایی میگویند scala vestibuli از scala media به واسطه غشایی به نام Reissner’s membrane جدا میشود که خصوصیتی دارد و بسیار نازک است.
چرا اینقدر باید نازک باشد؟ برای اینکه قرار است ارتعاش از لابیرنت استخوانی اسکالا وستیبولا به اسکالا مدیا منتقل شود. پس باید چیزی باشد که خیلی شل و نازک باشد که انرژی زیادی برای ارتعاشش صرف نشود و راحت انرژی مکانیکی به اینجا منتقل شود. چرا وجود دارد؟ چون میخواهد پری لنف را از آندولنف جدا کند. بین اسکالا مدیا و اسکالا تیمپانای یک غشایی داریم به نام غشاء بازیلار که سنسوری ارگان ما روی بازیلار ممبرین (basilar membrane) قرار دارد. این غشا بازیلار خیلی مهم است. سنسوری ارگان همان اندام کرتی است که روی basilar membrane قرار دارد. این غشا از چه چیزی درست شده است؟ از فیبر درست شده است. پس انرژی صوت میآید پری لنف اسکالا وستیبولای را مرتعش میکند و این ارتعاش منتقل میشود به عشاء بازیلار که اندام کرتی رویش است. این غشاها ساختار غیرسلولی دارند. ساختار فیبری و پروتئینی دارند. این غشاء بازیلار اگر حلزون را باز کنیم میبینیم که تا ته حلزون نرفته مثلاً اگر بگوییم حلزون طولش ٣٣ میلی متر است غشاء بازیلار که اندام کرتی روی آن قرار دارد تا ته حلزون نرفته و طولش کمتر از ۳۳ میلی تر است. غشاء بازیلار از یک سری فیبرهایی درست شده است که اسمش را فیبرهای رادیال (radial fibers) میگذارند. خصوصیت فیزیکی فیبرهای بازیلار یا همان رادیال یکسان نیست. فیبرهای بازیلار در قاعده کوتاه ترند و قطور ترند و در انتها بلند تر و نازک تر هستند چرا اینجوری هستند؟ برای اینکه میخواهند اصل Fourier اینجا اجرا شود. فوریر شخصی بوده که دو تا تئوری داده که هنوز هم داریم از انها استفاده میکنیم. Fourier میگوید: وقتی امواج صدا به غشاء بازیلار میرسد با توجه به چند تا چیز یکی خصوصیات فیزیکی که راجع به فیبرهای رادیال میگوییم (مثل طول و قطر) و دوم میزان و دانسیته مایع گوش یعنی آندولنف روی غشاء بازیلار، صداها بر اساس فرکانس از هم جدا میشوند. مثل اینکه یک غشا بازیلار داریم ولی در جلویش یک سینی گذاشتیم در این سینی، نخود، لوبیا، عدس، لپه و… ریختیم. اینها فرکانسهای مختلف است و به غشاء بازیلار میگوییم اینها را از هم جدا کند و جدا میکند. بر اساس چی اینکار را میکند؟ بر اساس خصوصیات فیزیکی (طول، قطر و دانسیته مایع که در اطرافش است). ما به این میگوییم اصل مکانی (place principle). هرگاه جایی از غشای بازیلار موج دارد میآید ارتعاش ایجاد کرده ولی در یک جای خاص از غشا ارتعاش ایجاد کرده. چرا؟ چون هر قسمتی از basilar membrane برای یک فرکانس خاص (Charctristic frequency) به ارتعاش در میآید و اصطلاحاً میگویند موج را resonate میکند. مثال: ما در کنار ساحل ایستادیم و داریم به موج ها نگاه میکنیم. موج میآید یه جایی ارتعاش زیاد میشود دوباره کم میشود برای موجهای مختلف جاها فرق میکنند. آنجا موج دریا resonate شده. چرا؟
برای دریا، عمق، ترکیب شیمیایی و .. مناسب است برای آن موج چون resonate یا تقویت شود اینجا هم این است. وقتی صدای ما آمده اینجا کاری نکرده این مختصات باعث شده دامنه افزایش پیدا کند. چرا؟ چون خصوصیات فیزیکی غشای بازیلار ما اینجا مناسب است. برای اینکه موج صدا را resonate یا تقویت کند. و بعد یک دفعه تحلیل میرود و این کار برای فرکانسهای مختلف انجام میشود. بنابراین میگوییم که براساس فرکانسهای صدا ۲۰ تا ۲۰۰۰۰ هرتز، بر اساس ماهیت آن مکان خاص در غشاء بازیلار اینها یعنی امواج از هم جدا میشوند به آن میگویند آنالیز پلیمر و اصل مکانی است. پس هر جایی از غشاء بازیلار با یک فرکانس خاص، حداکثر ارتعاش را نشان میدهد. در غشاء بازیلار سلولهای مویی را داریم. سلولهای مویی آن ناحیه هم خاص آن فرکانس هستند. یعنی این اصل مکانی فقط برای غشاء بازیلار نیست. برای سلولهای مویی که میخواهند سیگنالینگ را انجام دهند. آنها هم با یک فرکانس به خصوص تحریک میشوند. براساس اصل مکانی فرکانسهای بالا باعث ارتعاش غشاء بازیلار در قاعده میشوند فرکانسهای پائین باعث ارتعاش غشاد بازیلار در قسمت راسی آن میشوند آنهایی که متوسطند در وسط باعث ارتعاش غشا بازیلار میشوند پس غشار بازیلار به سه قسمت تقسیم میشود.
از ۲۰ هزار تا ۲ هزار – از ۲ هزار تا ۲۰۰ – از ۲۰۰ تا ۲۰. براساس فرکانسهایی که برای ما قابل شنیدن است غشا بازیلار را به این سه ناحیه تقسیم میکنیم.
فوریر میگوید که در غشاء بازیلار فرکانسها را از هم جدا میکنیم ولی آیا ما صداهای مختلفی را جدا جدا میشویم؟ خیر. از اصل فوریر اطلاعات جدا میشوند میروند به کورتکس در کورتکس شنوایی (A1) دوباره کنار هم قرار میگیرند و reconstruction فوریر هم داریم یعنی دوباره سازی.
به جای آنالیز میتوانیم بگوییم reconstruction فوریر در غشاء بازیلار کوکلها.
یکی از مپهای تونوتوپیک مپ ما در کورتکس شنوایی reconstruction صداهاست که با هم شنیده میشوند. گفتیم که روی غشای بازیلار ارگان حسی را داریم. در Sensory organ انواع سلولها را داریم. به آن چیزی که روی غشا بازیلار قرار گرفته اندام کرتی میگوییم. کرتی ارگان انواع سلولها را در خودش دارد. یک سری سلولهای Supporting را داریم که structural هستند حتی ستون کرتی هم structural است و integrationاش را حفظ کرده است. فارنژیال سلها، دیتال سلها 🤔به عنوان سلولهای ساپورتینگ قرار دارند. هیچ نقشی در سیگنالینگ ندارند ولی ساختمان را نگه داشته اند. آن چه مهم است این است که در دو طرف ستون کرتی سلولهای مویی را داریم. سلولهای مویی داخلی به شکل خاصی است گردن باریک دارد و شکم دارند. (inner hair cell) و سلولهای مویی خارجی را داریم (outer hair cell) که ستونی و باریک هستند، تعداد داخلیها حدود ۳۰۰۰ تاست یک سوم تا یک چهارم خارجی هاست که از ۱۲۵۰۰ تا ۱۵۰۰۰ تا سلول خارجی داریم.
سلولهای مویی خارجی خیلی بیشترند ولی کاری نمیکنند. سلولهای مویی داخلی کار میکنند. در speech سلولهای مویی داخلی فقط کار میکنند. چرا اینجوری است؟ اگر صدا را بلند کنیم سلولهای مویی خارجی هم فراخوان می شوند و فعالیت میکنند پس به صدای بلند جواب میدهند ولی در معمولی و speech معمولی خیر. علتش هم خواهیم دید.
سلولهای مویی تفاوتی در راسشان ندارند. راسشان از یک سری سلیوم پوشیده شده اند. استروسیلیوم سلولهای واقعی نیستند و فقط بیرون زدگی غشایی هستند که در شان سیتوپلاسم وجود دارد. ما یک کاینوسیلیوم داریم. آن سیلیوم واقعی است و ساختمانش میکروتوبول است پس از ۴۰ سالگی همه آنها میافتند و هیچ اختلالی در شنوایی بوجود نمیآید نقشی در شنوایی ندارد ولی برای ما یک رفرنس است.
به رأس سلولهای مویی که نگاه میکنیم میبینیم که به یک چیزی وصل هستند انگار به میله بارفیکس وصل شده اند. سیلیومهایشان آنها را وصل کرده به پرده رتیکولار لامینار و بعد بالای آن غشاء تکتوریوم است که سیستم ژلاتینی است ویسکوزیته اش از آب بیشتر است و همین است که باعث میشود خیلی از فرآنیدها اتفاق بیفتند.
عصب دهی سلولهای مویی: یک گانگلیون داریم شبیه گانگلیون نخاعی به نام اسپیرال گانگلیون (spiral ganglion) که تک قطبی کاذب است. یک انشعاب محیطی دارد و یک انشعاب مرکزی. انتشعاب محیطی این اسپیرال گانگلیون سلولهای مویی را inervate کرده. سلولهای مویی داخلی ۹۰ فیبرهای محیطی گانگلیوں را دریافت میکنند و سلولهای مویی خارجی فقط ۱۰ درصد از انشعابات سلولهای گانگلیونی را دریافت میکند. این باعث میشود سلولهای مویی داخلی رویشان convergence زیادی شود و روی هر کردم ۱۰ تا فیبر آوران وارد میشود یعنی به یک دانه چیزی حدود ۹ تا ۱۰ تا فیبر آوردن وارد میشود. یعنی ۹ تا ۱۰ تا فییر آوران سمپل می گیرند از یک دانه سلول مویی داخلی. ولی یک دانه اورنت دایورجنس پیدا میکند به ۱۰ تا سلول مویی خارجی – همین باعث شده سلولهای مویی داخلی در speech معمولی نقش اول را داشته باشند. پس سلولهای مویی خارجی تا صدا از یک intensity بالایی برخوردار نباشد تحریک نمیشوند.
اتفاق نظر نیست راجع به اینکه ما این سلولها را نورون بنامیم یا نه. شکل نورون را ندارند و عملکردشان شبیه نورون است از طرفی ما به آنها میگوییم sensory cell یعنی سلولی هستند که محرک را دارند دریافت میکنند. بنابراین از نظر عملکرد به نورون نزدیکند. کلمه نورون غلط است. اگر بگوییم باز بگوییم اینترنورون. سنسوری سلها هیچ کدام پتانسیل عمل تولید نمیکند. بلکه پتانسیل گیرنده درست میکنند که یا دپلاریزه است یا هایپرپلاریزه مثل بینایی. ولی یک حس است که سنسوری سل آن پتانسیل عمل تولید میکند بویایی. آن هم با فرکانس بسیار پایین هر ده ثانیه یک عدد. کتابهای مختلف به نامهای مختلف میدانند.
سلولهای مویی داخلی و خارجی آیا تفاوت ساختاری با هم دارند؟ بله بسیار زیاد تفاوت دارند. ما حس شنوایی مان اولین حسی است که راه میافتد، کار میکند و آخرین حسی است که از بین میرود، چرا؟ چون فیزیکش را دارد یعنی چه؟ تا زمانی که پروتئین های بدن ما بعد از مرگ دناتوره نشده اند مثل یک دیاپازون دارد کار میکند ولی بعد از این که پروتئین ها دناتوره شدند از بین میرود چون هم بحث فیزیک داریم هم بحث بیوفیزیک.
در بحث بیوفیزیک اختلاف ساختار سلولهای مویی مطرح میشود و به چشم میآید. یعنی سلول مویی خارجی کاری را میکند که سلول مویی داخلی نمیتواند آن کار را بکند. پس ساختارش یک چیزی است که داخلی ندارد.
CV استاد گرانقدر خانم دکتر توراندخت بلوچ نژاد