بیماری آلزایمر؛ کابوس قرن یا هدیه خداوند
دکتر بابک زمانی: مادربزرگ مادری من، صغری خانم، در اواخر عمر -دهه هشتاد- تقریبا از دو چشم نابینا و از دو گوش کر شده بود. خمیدگی ستون فقرات ارتفاع او را تا کمتر از نصف کاهش داده بود و دیگر نمی توانست راه برود. تنها توان داشت که رادیوی کوچکی را به گوش بفشارد و از این فاصله می شنید، و حتی با گویندگان گفت وگو می کرد، یعنی سلام آنها را علیک و خداحافظی آنها را «مشرف فرمودید» می گفت.
حتماً بخوانید:
آیا آب سرد میتواند سرنخ درمان آلزایمر باشد؟
وقتی بیمار مبتلا به آلزایمر دچار سرماخوردگی یا هر بیماری جزیی دیگری میشود یا حتی اگر تغییراتی در شرایط محیطیاش پدید آید دچار نوعی بیقراری همراه با توهمات شدید میشود که آن را «دلیریوم» مینامیم. «دلیریوم» تجربه بسیار بد و ناراحتکنندهای است و با مداخله پزشکی قابل کنترل و مداواست و در صورت عدم توجه، بیمار در خطر مرگ قرار میگیرد، نه به دلیل خود آلزایمر بلکه به دلیل بیماری برانگیزاننده «دلیریوم» که بالقوه میتواند خطرناک باشد مثل ذاتالریه یا عفونت ادراری.
بدیهی است که در چنین حالتی مداخله پزشکی ضروری و نجاتبخش است؛ اما «دلیریوم» بخش کمی از اوقات بیمار را شامل میشود و به علاوه در سنین بالا در تحت شرایطی که برشمردم، بدون آلزایمر هم امکان «دلیریوم» وجود دارد. پس بحث تشخیص و درمان «دلیریوم» به بحث آلزایمر ربطی ندارد و با وجود «دلیریوم» هم میتوان طب جدید را مورد چالش قرار داد که آیا درمان آلزایمر پزشکی است یا دلیل دیگری دارد؟ اگر میتوان بیمار را به درخواست دیگران یا به مصلحت اجتماعی مداوا کرد، حد این مداخله تا کجاست؟ هنوز سی، چهل سال بیشتر از زمانی که در کشورهای بلوک شرق، مخالفان سیاسی را بهعنوان ناراضی و بیمار روانی در آسایشگاه روانی بستری میکردند، نگذشته است. همه ما به خاطر داریم که حتی«آندره ساخارف»، فیزیکدان ناراضی، نیز چندی درآسایشگاه روانی به سر میبرد! از اینها گذشته در همین شرایط فعلی و در همین بیماری آلزایمر چگونه میتوان از دخالت عوامل مصلحت اندیشانه در کار پزشکی جلوگیری کرد؟
آیا اگر شرایط مناسب برای نگهداری بیماران مبتلا به آلزایمر فراهم باشد که بتوانند گلهای باغ جوانی را آب بدهند و با صدای بلند صحبت کنند یا هر ساعت که خواستند بخوابند و هر ساعت که خواستند بیدار شوند، باز هم نیازی به مداخله درمانی برای آرام کردن بیماران به اندازه مورد لزوم خواهد بود؟ البته این شرایط اندکی آرمانی و غیرواقعی به نظر میرسد ولی آیا واقعا در بسیاری از موارد در تنگاتنگ مناسبات خشونت آمیزی که میدانیم در بسیاری از خانههای ما جریان دارد و در مبارزات و موش و گربه بازیهای سالیان بین زن وشوهرها و بین والدین و فرزندان ممکن نیست از آلزایمر بهعنوان برگی علیه بیمار استفاده شود که «از اول هم میگفتم یک چیزیت هست»
«چقدر گفتم از خانه بیرون نرو. حالا دیدی گم میشوی؟»
«تو نمیتوانی پول خرج کنی. از اول هم میگفتم»
و آیا امکان دارد مداخله پزشکی در جهت محرومیت بیماری از حق خود برای گردش و استفاده از امکانات زندگی استفاده کند؟ البته اینها همه فقط به صورت فرضی در نظر گرفته شد تا چالش طب جدید در برخی گلوگاههای آن نشان داده شود وگرنه اکثریت قریب به اتفاق فرزندان بیماران بنده از والدین خود نهایت مراقبت و توجه را به عمل میآورند.
اما یکبار دیگر باید پرسید آیا آلزایمر کابوس قرن جدید است یا هدیهای است از جانب خداوند برای گذران سالهای آخر عمر؟
در دنیای وانفسای کنونی و شلوغی روزافزون شهرها که نتیجهای جز انزوای نوع بشر به همراه نمیآورد، گذران عمر در سالهای آخر، بدون آلزایمر کار آسانی نیست. واقعیت این است که پیری لزوما به معنای آلزایمر نیست. در دهههای آخر شیوع آلزایمر هر ۱۰ سال بیشتر و بیشتر میشود، اما آنها که به آلزایمر مبتلا نمیشوند عقلی کاملا سالم و حتی بهتر از دوران جوانی دارند. این عقل سالم مجبور است خاطرات عمری را مرور کند که افسوسهای فراوان به همراه دارد و گاه، خاطرات شیرین از پس آنها برنمیآیند.
حالا دیگر فرزندان هریک به سویی رفتهاند و او حالا نه تنهای تنهاست بلکه بار مشکلات آنها را نیز بردوش دارد. امکانات مالی دیگر آن امکانات قدیم نیستند، تازه بخشی از آن را هم باید برای فرزند کوچکتر یا نوهای که سپرده شده، نگه دارد. درد زانوها و دستها تا صبح خواب را از او ربودهاند؛ خوابی که حالا به سبکی آرزوهای جوانی است و اگرچه دلبستگی چندانی به این دنیا نمانده اما تصور ندیدن عزیزان (که میداند به همین زودی فراخواهد رسید) آرامش نمیگذارد و همه و همه به افسردگی دامن میزند که همه این مشکلات را دوچندان میکند و گاه با کندی که پدید میآورد او را سخت شبیه مبتلایان به آلزایمر میکند که در آن صورت با عقل سالم خود میبیند که چگونه نادیدهاش میگیرند و در گور میگذارند؛ اما با آلزایمر چون شمعی آهسته آهسته خاموش میشود و خود، این خاموشی را مشاهده نمیکند و نمیفهمد که کی و چگونه تمام خواهد شد.
گاه انسان بیدار میترسد که بخوابد و دیگر بیدار نشود، اما خواب در هرحال بیخبر میآید و روح را میرباید بدون اینکه بدانی کی آمد و کی رفت.
سخنی با دکتر بابک زمانی: دکتر جان بله فراموشی خود یک نعمت است اما نه هر فراموشی. آلزایمر ورای فراموشی است؛ بنابراین درد است، بیماری است و نیازمند درمان. به امید آن که شافی امراض راه رفع و دفع آن را به انسان بنمایاند.