از لوبوتومی تا کلرپرومازین: داستان مبارزه با جنون
از لوبوتومی تا کلرپرومازین: داستان مبارزه با جنون
یک پزشک: امروز مطلب کوتاهی در سایت PubMed، در مورد دکتر «اگاس مونیز» خواندم، جستجوی بیشتر در مورد این پزشک و کارهایش من را به مطالب جالب دیگری رساند که در این پست، این مطالب را با شما به اشتراک میگذارم.
«آنتونیو اگاس مونیز» در ۲۹ نوامبر سال ۱۸۷۴ در پرتغال به دنیا آمد، او بعد از تحصیل پزشکی در یکی از دانشگاههای پرتغال، در بوردو و پاریس دوره تخصص نوردلوژیاش را گذراند.
دکتر مونیز، در سال ۱۹۰۲ به درجه استادی رسید، اما در سال ۱۹۰۳ استادی دانشگاه را رها کرد تا وارد سیاست شود، او از سال ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۷ عضو پارلمان پرتغال شد و در سال ۱۹۱۸، وزیر امور خارجه پرتغال شد. البته در این دوره، او پزشکی را به کلی کنار نگذاشته بود و ضمن طبابت پارهوقت، فیزیولوژی و آناتومی هم تدریس میکرد. او در ضمن در سال ۱۹۱۱، استاد نورولوژی دانشگاه تازهتأسیس لیسبون شد.
نام دکتر مونیز، به خاطر دو چیز در تاریخ پزشکی جاودانه مانده است: آنژیوگرافی مغز و لوبوتومی.
در سال ۱۹۲۰، او سیاست را رها کرد و فرصت بیشتری برای پرداختن به پزشکی و نویسندگی به دست آورد، در سال ۱۹۲۷ او آنژیوگرافی مغز را پایه نهاد، شیوهای که با آن عروق مغز نمایان میشوند و جهت تشخیص و طرحریزی جراحیهای مغز، شیوهای بنیادی به حساب میآید. پایهگذاری آنژیوگرافی آنقدر مهم بود، که دکتر مونیز را برای ابداع آن دو بار نامزد جایزه نوبل پزشکی کند.
در سال ۱۹۳۵، او عمل لوبوتومی را روی یک انسان انجام داد و سال بعد گزارش این عمل را طی مقالهای منتشر کرد. در این عمل ارتباط عصبی بخش پیشپیشانی مغز یا ناحیه پرهفورنتال با سایر نقاط مغز قطع میشود.
شیوه اولیه انجام این عمل سوراخ کردن جمجمه و تخریب بافت مغز با تزریق الکل بود، اما در سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز از یک وسیله جراحی به نام لوکوتوم به جای تزریق الکل استفاده کرد، این ابزار وارد مغز میشد و بخش حلقوی انتهای آن در داخل مغز چرخانده میشد، تا تخریب بافتی مورد نظر برای قطع راههای عصبی انجام شود.
بین سال ۱۹۳۵ تا سال ۱۹۳۶، دکتر مونیز ۲۰ بیمار را مورد لوبوتومی قرار داد. این بیماران طیف گستردهای از اختلالات روانی داشتند: افسردگی، شیزوفرنی، اختلال هراس یا پانیک، مانیا، کاتاتونی و افسردگی دو قطبی.
بر اساس مقاله منتشر شده، یک سوم بیماران پاسخ خوبی به عمل داده بودند، یک سوم نسبتا خوب شده بودند و یک سوم هیچ فرقی نکرده بودند.
او نتیجه گرفت که لوبوتومی شیوهای ساده و ایمن در درمان برخی از اختلالات ذهنی است و سود آن بیشتر از تغییر رفتاری و شخصیتی ایجاده شده در این بیماران است.
سرانجام دکتر مونیز، در سال ۱۹۴۹، نه به خاطر ابداع آنژیوگرافی، بلکه به خاطر استفاده از لوبوتومی در درمان سایکوز یا روانگسیختگی برنده جایزه نوبل پزشکی شد. او نخستین پرتغالی بود که برنده جایزه نوبل میشد.
جالب است بدانید که در سال ۱۹۳۹، یک بیمار که از نتایج درمان توسط او راضی نبود به دکتر مونیز شلیک کرد و او از آن زمان فلج شد و باقی عمرش را روی ویلچر سر کرد.
در سال ۱۹۴۴، مونیز بازنشست شد و باز هم به دنیای سیاست بازگشت و آنقدر در این وادی پیشرفت کرد که تا آستانه رسیدن به ریاست جمهوری پرتغال هم در سال ۱۹۵۱ رسید.
در ۱۳ دسامبر سال ۱۹۵۵، این پزشک که علاوه بر دنیای سیاست و پزشکی، در زمینه قمار هم قهار بود، در ۸۱ سالگی درگذشت.
لوبوتومی از دهه شصت میلادی به بعد منسوخ شده است و تلقی عمومی از آن، عملی وحشیانه است. به همین خاطر برخی نگاه منفی و سیاهی به دکتر مونیز دارند و حتی تقاضاهایی برای پس گرفتن جایزه نوبل از او هم شده است!
اما برای اظهار نظر در مورد هر شخص و هر عملی باید نگاهی هم به شرایط خاص زمان داشت و به جای سیاه و سفید دیدن، خاکستری نگریست.
مونیز، کاشف لوبوتومی نبود، نخستین بار یک روانپزشک سوئیسی به نام «گوتلیب بورکهارت»، در قرن نوزدهم، لوبوتومی را ابداع کرد، اما کشف او به دست فراموشی سپرده شد، تا نیم قرن بار دیگر توسط مونیز دوباره آزموده شود.
در سالهایی که لوبوتومی برای درمان بیماریهای روانی به کار گرفته میشد، هیچ داروی مؤثری برای درمان بیماریهای روانی وجود نداشت.
در واقع تا سال ۱۹۵۲، زمانی که پزشکان در یک فرایند تصادفی متوجه نقش درمانی داروی کلرپرومازین در درمان اختلالات روانی شدند، دارویی برای کنترل حالات روانی شدید وجود نداشت. در آن سالها از شیوههای مثل القای تشنج با الکتریسیته، به اغما بردن با تزریق انسولین یا استفاده از دارویی کاریازول استفاده میشد، که همگی شیوههای درمانی خطرناکی بودند، پس کشف یک راه حل جراحی، که نسبتا ایمن بود، در آن زمان یک تحول محسوب میشد.
شاید استفاده افراطی و گاه نابجا از لوبوتومی توسط پزشکان آمریکایی به نامهای والتر فریمن و جیمز واتس، در بدنام کردن لوبوتومی بسیار مؤثر بوده باشد.
دکتر فریمن
متعاقب معرفی لوبوتومی توسط مونیز، سال بعد یعنی در سال ۱۹۳۶، دکتر فریمن برای نخستین بار این کار را در آمریکا انجام داد. او سعی کرد شیوه انجام لوبوتومی را اصلاح کند. در آن سالها بیماران بستری در بیمارستانهای روانپزشکی غوغا میکردند، طوری که در سال ۱۹۵۵، بیش از ۵۵۰ هزار بیمار بستری در بخشهای روانپزشکی وجود داشت، به همین خاطر دکتر فریمن به این فکر افتاد که شیوه تازهای برای لوبوتومی پیدا کند، شیوهای که در آن نیازی به اتاق عمل نباشد.
تا آن زمان برای لوبوتومی حتما میبایست جمجمه سوراخ میشد و طی یک جراحی، بافت مغزی تخریب میشد، اما فریمن تصمیم گرفت از راه کاسه چشم با فرو کردن یک ابزار جراحی، کار را خیلی سادهتر انجام دهد. او در سال ۱۹۴۶، نخستین مورد لوبوتومی را با شیوه جدید انجام داد. برای بیهوش کردن بیمار، از الکتروشوک استفاده میشد.
در طی چهار دهه فریمن، به تنهایی ۳۴۰۰ مورد لوبوتومی انجام داد، یکی از آنها روی خواهر رئیس جمهور آمریکا -جان اف کندی- بود. اما رزماری کندی بود بعد از انجام لوبوتومی برای یک عمر از لحاظ ذهنی و جسمی معلول شد و در یک آسایشگاه باقی عمر خود را سر کرد.
در سال ۱۹۶۷، فریمن بیماری به نام هلن مورتنسن را برای سومین بار تحت لوبوتومی قرار داد، بیمار بعد از لوبوتومی دچار خونریزی مغزی شد و درگذشت. این مسئله باعث شد که او سرانجام از انجام هرگونه جراحی منع شود.
اما یکی از مواردی که باعث شده است در سالهای اخیر بار دیگر نام فریمن مطرح شود، مورد عجیب و جالب بیماری به نام هاوارد دالی است.
هاوارد دوازده ساله بود که نزد فریمن آورده شد، برخی اعتقاد داشتند که او دچار جنون شده است، اما پزشکان دیگر با این نظر موافق نبودند. خود او اعتقاد دارد که عدم علاقه نامادریاش به او و تلاش او برای خلاص شدن از دستش، باعث شده است که مجنون معرفی شود و نامزد عمل شود، او جوانترین بیماری بود که توسط فریمن تحت لوبوتومی قرار گرفت.
بعد از عمل، او دچار مشکل شد، به مدرسه مخصوص کودکان دچار مشکلات روانی فرستاده شد، منزوی شد و بعد از دههها دست و پنجه نرم کردن با عوارض عمل و حتی یک دوره بیخانمانی و الکلی شدن، سرانجام خود را بازیافت. او اکنون یک راننده اتوبوس ۶۳ ساله است.
چند سال قبل، او خود را وقف مطالعه و تحقیق در مورد عمل لوبوتومی کرد، او با تلاش فراوان با پسر فریمن ملاقات کرد تا در مورد کارهای پدرش با او گفتگو کند، او همچنین با نزدیکان و بیمارانی که مورد این عمل قرار گرفته بودند، دیدار کرد. سال ۲۰۰۵، رادیوی ملی آمریکا NPR مصاحبهای با او انجام داد که شما میتوانید با رفتن به اینجا متن آن را بخوانید و حتی برنامه را دانلود کنید و گوش کنید.
در این برنامه دالی به صورت منصفانهای آنچه را که بر سرش آمده بود، شرح داده است. او منکر نمیشود که لوبوتومی اثرات درمانی خوبی روی برخی از بیماران داشته است، اما در ضمن اثرات مخرب و ماندگار آن را روی دسته دیگر بیماران گوشزد میکند.
دالی در سال ۲۰۰۷، کتابی با عنوان «لوبوتومی من» منتشر کرد که بسیار پرفروش شد و مورد استقبال قرار گرفت.
در طی سالهایی که لوبوتومی معمول بود، ۴۰ هزار بیمار در آمریکا، ۱۷ هزار در بریتانیا و ۹۳۰۰ بیمار در سه کشور فنلاند، نروژ و سوئد مورد لوبوتومی قرار گرفتند. تأثیر لوبوتومی بر روی فرهنگ و دنیای سینما هم در قالب مطرح شدنش در رمانها و داستانها و فیلمها و حتی سریالها به خوبی مشهود است، شاید معروفترین موردی که بسیاری از ما در ذهن داریم، فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، ساخته میلوس فورمن با بازی جک نیکلسون باشد.
در این متن پیشتر در مورد کشف نخستین داروی ضدجنون –کلرپرومازین– برایتان نوشتم.
شیمیدانی به نام «پاول کارپینتیر» در ۱۱ دسامبر سال ۱۹۵۰ برای نخستین بار کلرپرومازین را ساخت، این دارو در سال ۱۹۵۱ برای آزمایش به پزشکان داده شد. در آن زمان هیچ کس نمیدانست که این دارو، اثرات ضدجنون دارد و نخست از آن فقط برای آرامبخشی استفاده میشود، مثلا در یک بیمارستان نظامی در پاریس، این دارو به عنوان تقویتکننده بیهوشی استفاده میشد. رفته رفته استفاده از این دارو برای آرامبخشی مثلا در بیماران دچار سوختگی یا حتی بیماران دچار پدیده رینود زیاد شد. در همین زمان بود که نام لارگاکتیل Largactil روی این دارو گذاشته شد. اگر دقت کنید میبینید که لارگاکتیل دو بخش دارد، بخش اول (لارج) معنی وسیع را میدهد و بخش دوم (اکت) به معنی عملکرد است و مراد از این کلمه صناعی، میزان کاربرد گسترده این دارو است.
نخستین بار در سال ۱۹۵۱، این دارو در یک بیمارستان روانپزشکی به نام Villejuif مورد آزمایش قرار گرفت، در این بیمارستان دو پزشک به نام لابوریت و مونتاسوت، کلرپرومازین را روی روانپزشک دیگری به نام کورنلیو کویارتی که داوطلب آزمایش دارو شده بود، استفاده کردند، اما این پزشک بعد از تزریق دارو، غش کرد و برای همین مدتی آزمایش دارو متوقف شد.
اما مدتی بعد، در سال ۱۹۵۲، آزمایش دارو از سر گرفته شد، این بار، یک بیمار ۲۴ ساله مبتلا به اختلال شیدایی یا مانیا، پاسخ بسیار خوبی به دارو داد و بعد از سه هفته بعد از دریافت مجموعا ۸۵۵ میلی گرم از دارو مرخص شد.
سپس «پییر دنیکر»، جراحی که آوازه دارو را شنیده بود، تصمیم گرفت آزمایش بالینی دارو را در بیماریستان «سنت اَن» پاریس انجام بدهد. در این بیمارستان برای نخستین بار دارو روی ۳۸ بیمار مبتلا به سایکوز آزمایش شد و معلوم شد که اثر دارو فقط آرامبخشی صرف نیست، بلکه دارو اثر درمانی دارد و روی تفکر و رفتار بیماران اثرگذار است.
دنیکر، سپس جامعه روانپزشکان آمریکا را از درمان جدید که تحولی بزرگ محسوب میشد، آگاه کرد.
اثر این دارو در خالی کردن بیمارستان روانپزشکی از بیماران، مشابه اثر پنیسیلین در درمان بیماریهای عفونی بود.