نوروفیزیولوژی

دکترین مولر در مورد انرژی های عصبی اختصاصی

امتیازی که به این مقاله می دهید چند ستاره است؟
[کل: ۲ میانگین: ۳]
 

چکیده

دکترین انرژی‌های خاص عصبی تاثیر زیادی در فیزیولوژی، روانشناسی و فلسفه ادراک داشته و دارد. به زبان ساده، دکترین بیان می‌کند که ما در وهله اول مستقیماً فعالیت اعصاب خود را درک می‌کنیم، نه ویژگی‌های موجود در دنیای بیرون. بیانیه اولیه متعارف دکترین توسط فیزیولوژیست یوهانس پیتر مولر تأثیر عمیقی بر فلسفه و روانشناسی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشت .قرن‌ها، به‌ویژه آن‌طور که توسط هلمهولتز شاگرد مولر دوباره فرمول‌بندی و منتقل شده است. یک فرض رایج بحث‌های تاریخی و جاری در مورد دکترین، پیامدهای ظاهراً ایده آلیستی یا شکاکانه آن بوده است. چیزی که معمولاً به رسمیت شناخته نمی‌شود این است که مولر خود یک تفسیر واقع گرایانه را در امتداد خطوطی پیش برد که امروزه به عنوان شکلی از رئالیسم ساختاری معرفتی شناخته می‌شود. این مقاله معرفت‌شناسی ساختارگرایانه مولر را به تفصیل تحلیل می‌کند و بیان و دفاع او از دکترین انرژی‌های خاص عصبی را در شکل متعارف آن بازسازی می‌کند. بخش دوم بر اهمیت تداوم دکترین و تفسیر ساختارگرایانه آن برای روانشناسی معاصر، فلسفه ادراک و تاریخ فلسفه علم استدلال می‌کند.

 

معرفی

یوهانس پیتر مولر (۱۸۰۱-۱۸۵۸) تأثیرگذارترین فیزیولوژیست نیمه اول قرن نوزدهم بود که هم به دلیل مشارکت‌های اولیه اش، به ویژه در زمینه‌های کنش رفلکس، حس، و جنین شناسی مقایسه ای و هم به دلیل کتاب درسی خود، Handbuch . der Physiologie des Menschen (۱۸۳۳-۴۰). ایده واحدی که قویاً با مولر مرتبط است، «دکترین انرژی‌های عصبی خاص» است که در کتاب پنجم Handbuch او در سال ۱۸۴۰ بیان شد.۱ ایده اساسی پشت این دکترین این است که اشیاء مستقیم حس، فعالیت‌های اعصاب حسی هستند، نه فعالیت‌های اعصاب حسی.ویژگی‌های بیرونی بدن این دکترین به عنوان یک اصل اساسی هم در فیزیولوژی عصبی حس و هم در روانشناسی ادراک عمل می‌کند. مورخان آن را پیش شرط «فرهنگ بصری مدرنیته» معرفی کرده اند (کرای، ۱۹۹۰). و تأثیر عمیقی در فلسفه داشته است، و پیوند اساسی بین تفسیر رئالیستی هربارت از کانت و کانتی گرایی “عملیاتی شده” هلمهولتز (هتفیلد، ۱۹۹۰؛ لنوار، ۲۰۰۶)، و همچنین انگیزه معرفت شناسی تعدادی از اواخر دهه ۱۹ را فراهم می‌کند. نئوکانتیان قرن، از جمله لیبمن و لانگه (ادگار، ۲۰۱۵). سایه انداخته شده توسط هلمهولتز در اوایل قرن بیستم نفوذ دکترین را در فلسفه علم منشعب کرد، جایی که مفاهیم ساختارگرایانه آن از طریق کار هرتز، شلیک، کاسیرر و فراتر از آن منعکس شد.

در علم ادراک، اهمیت دکترین قابل اغراق نیست. اگرچه در مورد اصول آن سؤالات اولویت وجود دارد، اما مولر آن را تدوین اساسی کرد. بورینگ (۱۹۵۰) استدلال می‌کند که نظریه‌های هلمهولتز در مورد شنوایی و بینایی، نظریه هرینگ در مورد بینایی، و نظریه‌های «نقاط حسی در پوست» همگی به طور انتقادی به نظریه مولر بستگی دارند زیرا «به صراحت توسط [آن] پیشنهاد شده‌اند» (۸۱-۲). در واقع، بررسی بورینگ (۱۹۴۲) روشن می‌سازد که علم ادراک بسیار بیشتر از این نظریه‌های خاص، مبتنی بر دکترین است، زیرا برنامه‌های تحقیقاتی خاصی را در تمام جنبه‌های حس ایجاد می‌کند، و همچنین منادی تغییر به سمت مطالعه مراکز حسی موضعی در مغز (۱۹۴۲، ۷۲ ff, ۶۱۰; ۱۹۵۰، ۸۸-۹). این دکترین همچنان در کتاب‌های درسی استاندارد در مورد ادراک ذکر می‌شود (مثلاً گلدشتاین، ۲۰۰۶) و در مقالات تحقیقاتی معاصر به عنوان یک اصل اساسی و هم به عنوان یک هدف از حمایت تجربی مداوم ظاهر می‌شود (مانند نادل و همکاران، ۲۰۱۲؛ نامر و ری، ۲۰۱۳).

با این وجود، دکترین نیز مورد انتقاد شدید قرار گرفته و اهمیت فلسفی آن مورد اعتراض قرار گرفته است. اگرچه کاسیرر به شدت تحت تأثیر این دکترین قرار گرفته بود، اما همچنین روشی را که پیروی هلمهولتز از آن نظریه او را مبنی بر « پیشینی … گسترش صرف یک نتیجه فردی خاص از علوم طبیعی» ارائه می‌کرد، رد کرد (۱۹۱۲، ۹۶؛ ر.ک. پاتون، ۲۰۰۹، ۲۸۴). . روانشناس جی دبلیو بریجز (۱۹۱۲) از حمایت پدیدارشناختی دکترین انتقاد کرد و استدلال کرد که با درک ما از تکامل اندام‌های حسی در تضاد است. جی جی گیبسون (۱۹۶۶) حتی کلمات تندتری برای دکترین داشت، که حتا در چینش کتیبه‌ها حاکی از آن بود که او آن را نادرست می‌دانست (xv). برای گیبسون، مولر به طور نامشروع بر یک مورد غیرمعمول، با اهمیت حاشیه ای در مطالعه ادراک تأکید می‌کند:

همانطور که مولر بیان می‌کند ممکن است گاهی “از وضعیت یک عصب آگاه باشیم”، اما به احتمال زیاد از الگوها و دگرگونی‌های ورودی آگاه هستیم که دلایل برانگیختگی را کاملاً مستقل از اعصاب خاصی که در حال شلیک هستند مشخص می‌کند. (گیبسون، ۱۹۶۶، ۳۸)
 

همانطور که خواهیم دید، درک خود مولر از دکترین بسیار بیشتر از آنچه که خود گیبسون متوجه شده بود با رویکرد گیبسون سازگار بود. ۲

هدف این مقالات تبیین منشأ مفهومی‌دکترین در مولر و هلمهولتز و استدلال برای اهمیت تداوم آن امروزه است. بخش اول استدلال مولر برای دکترین را همانطور که در تأثیرگذارترین بیانیه آن ظاهر می‌شود و همچنین ارزیابی خود او از اهمیت فلسفی آن را تحلیل می‌کند. من استدلال می‌کنم که برخی از اصول دکترین صرفاً داده‌ها را خلاصه می‌کنند در حالی که برخی دیگر نتیجه گیری‌های نظری اساسی را تشکیل می‌دهند. این نتیجه‌گیری‌ها از داده‌ها تنها بر اساس فرض اصول روش‌شناختی خاص به دست می‌آیند. پس این اصول روش شناختی هستند که قلب ضمنی دکترین را تشکیل می‌دهند. بخش دوم استقامت و استحکام این اصول را در هلمهولتز و فراتر از آن به علم معاصر ادراک نشان می‌دهد.

خوشبختانه، دکترین، همانطور که برخی از منتقدان نگران شده اند، لزوماً دلالت بر ایده آلیسم یا بدبینی ندارد.۳ خود مولر شکلی از رئالیسم غیرمستقیم را تأیید کرد که به بهترین وجه به عنوان رئالیسم ساختاری توصیف می‌شود. رئالیسم ساختاری معرفتی، دسترسی معرفتی مستقیم ما را به ماهیت‌ها، یا جوهرهای اشیاء و خواص موجود در جهان سلب می‌کند. با این وجود، ما هنوز می‌توانیم به شناخت روابط ساختاری بین آنها دست یابیم. ادعای دکترین مبنی بر اینکه اشیاء مستقیم ادراک فقط حالات درونی اعصاب حسی هستند، انگیزه یک ضد واقع گرایی کامل را ایجاد نمی‌کند، مگر اینکه با برخی از اصول تجربه گرایانه دیگر همراه شود، به عنوان مثال که احساس تنها منبع دانش است. مولر خود این دیدگاه را تأیید کرد که دانش از ظرفیت ذاتی ما برای انتزاع اصول کلی از الگوهای تجربه ناشی می‌شود. بنابراین، اگرچه کیفیات احساسات ما ماهیت ذاتی اشیاء خارجی را برای ما آشکار نمی‌کند. اصولی که ما از قاعده مندی‌ها در این احساسات انتزاع می‌کنیم، دانش روابط ساختاری و تعاملات بین اشیاء و ویژگی‌های خارجی را تشکیل می‌دهند. موضع مولر در اینجا با تحلیل او از ماهیت دانش علمی‌مشخص می‌شود. همانطور که نیوتن توانست قوانین کمی‌را در مورد رفتار گرانش بدون “فرضیه‌های جعلی” در مورد ماهیت آن استخراج کند، علوم الکتریسیته، نور و گرما در زمان مولر نیز قوانین علمی‌را بدون نظریه‌های قطعی در مورد ماهیت اساسی “انرژی‌ها” توسعه دادند. آنها نگران بودند. همچنین موقعیت فیزیولوژیست در قبال انرژی عصبی – او ممکن است قوانینی را در مورد رفتار آن استخراج کند در حالی که برای همیشه از ماهیت اصلی آن غافل بماند. بنابراین همچنین دسترسی معرفتی ما به بدنهای خارجی – ممکن است در مورد رفتار آنها آگاهی کسب کنیم.

من با بحث در مورد نظریه دانش مولر شروع می‌کنم. دلیلش این است که برخلاف هلمهولتز کاسیرر، فلسفه مولر صرفاً از فیزیولوژی او نشأت نمی‌گیرد، بلکه فیزیولوژی او بر اساس فلسفه او است.۴ سپس بیانیه و استدلال مولر در مورد دکترین را به تفصیل بررسی می‌کنم، و بر پیش‌فرض‌های روش‌شناختی که او برای تبدیل آزمایش بدون جهت به علم متمرکز ادراک به کار می‌برد، تأکید می‌کنم. اگر قرار است دکترین برای علم و فلسفه امروز اهمیت داشته باشد، به طور خلاصه قسمت دوم را پیش‌بینی می‌کنم و سؤالات باز را که هنوز باید مورد بررسی قرار گیرند.

 

قطعات این بخش

معرفت شناسی مولر

مولر کتاب ششم Handbuch را با عنوان «درباره ذهن» با بحث در مورد دیدگاه‌های فلسفی کلی خود در مورد ماهیت ذهن، زندگی و کیهان آغاز می‌کند و نظریه‌ای درباره معرفت را توسعه می‌دهد که بر اساس نور او، مسیری میانی را طی می‌کند. هیوم و کانت. مسئله مهم در اینجا منشأ مفاهیم (“Begriffe”) و رابطه آنها با ایده‌ها یا بازنمایی‌ها (“Vorstellungen”) است. مولر با هیوم تصویری را تأیید می‌کند که در آن احساسات ایده‌های ساده ای ایجاد می‌کند و این ایده‌ها به هم متصل می‌شوند.

دکترین و دفاع از آن

بیانیه مولر در مورد دکترین انرژی‌های خاص عصبی در بخش اول کتاب پنجم Handbuch ، “درباره حواس” به ده “Grundsätze” تقسیم می‌شود: اصول یا قوانین اساسی. این قوانین به سه دسته اصلی تقسیم می‌شوند: (۱) تعمیم استقرایی (I–IV، VI، VII). (II) نتیجه گیری نظری (V، VIII). و (iii) حدس‌ها (IX، X). هر قانون با استدلالی دفاع می‌شود. تعمیم استقرایی توسط نتایج تجربی پشتیبانی می‌شود، در حالی که نتیجه گیری‌های نظری در مورد

نتیجه: رئالیسم ساختاری مولر

دکترین انرژی‌های عصبی خاص مولر بیان می‌کند که ما در وهله اول حالت‌های اعصاب خود را درک می‌کنیم، که نمی‌توانیم ویژگی‌های اولیه جهان را بدانیم، اما می‌توانیم به طور واقعی روابطی را که بین خواص در جهان برقرار است، یعنی مرتبه بالاتر، مفهوم‌سازی کنیم. ویژگی‌هایی مانند گسترش فضایی، حرکت و تغییرات شیمیایی. در اصطلاح معاصر، این شکلی از رئالیسم ساختاری معرفتی است: تنها چیزی که می‌توانیم درباره جهان بدانیم ساختار آن است.

رئالیسم ساختاری… 

منابع

  • Lydia Patton

    Signs, toy models, and the a priori: From Helmholtz to Wittgenstein Studies in History and Philosophy of Science (2009)

  • L Nadel

    Memory formation, consolidation and transformation Neuroscience and Biobehavioral Reviews (2012)

  • Kathleen A. Akins et al.

    More than mere colouring: The role of spectral information in human vision British Journal for Philosophy of Science (۲۰۱۴)

  • Edwin G. Boring

    Sensation and Perception in the History of Experimental Psychology (1942)

  • Edwin G. Boring

    A history of experimental psychology (1950)

  • J.W. Bridges

    Doctrine of specific nerve energies The Journal of Philosophy. Psychology and Scientific Methods (1912)

  • Ernst Cassirer

    Hermann Cohen and the renewal of Kantian philosophy (1912)

  • Jonathan Crary

    Techniques of the observer (1990)

  • Robert Waring Darwin

    New experiments on the ocular spectra of light and colours Philosophical Transactions of the Royal Society of London (1786)

  • Scott Edgar

    The physiology of the sense organs and early neo-Kantian conceptions of objectivity: Helmholtz, Lange, Liebmann

  • José Ferreirós

    The labyrinth of thought: A history of set theory and its role in modern mathematics (1999)

  • James J. Gibson

The senses considered as perceptual systems (1966)

  • James J. Gibson

The ecological approach to visual perception (1979)

  • Johann Wolfgang Goethe

    Zur Farbenlehre (1810)

  • E. Bruce Goldstein

    Sensation and perception (2006)

There are more references available in the full text version of this article.

آیا این مقاله برای شما مفید بود؟
بله
تقریبا
خیر
منبع
www.sciencedirect.com

داریوش طاهری

اولیــــــن نیستیــم ولی امیـــــد اســــت بهتـــرین باشیـــــم...!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا